به گزارش مشرق، «مهدی ژالهرو» از رزمندگان گردان حضرت علی اصغر (ع) لشکر 10 سیدالشهدا (ع) به نقل خاطرهای از عملیات کربلای یک که نهم تیر سال 1365 صورت گرفت و منجر به آزادی شهر مهران از چنگال رژیم بعث عراق شد، پرداخت که در ادامه میخوانید.
«مسیر کار گروهان مطهری از گردان حضرت علی اصغر (ع) سمت چپ جاده آسفالته دهلران به مهران بود و تقریبا از جاده کمتر از هزار متر فاصله داشت.
شب عملیات از خاکریز خودمان که راه افتادیم، بعد از حدود 100 متر به میدان موانع اول رسیدیم. ابتدا سیم خاردار چادری و بعد هم مینهایی با فاصله، امّا منظم برخورد کردیم. شاید 100 متری عمق این میدان مین بود و بچههای تخریب مشغول زدن معبر شدند.
معبر از بین دو سنگر کمین عبور میکرد. بی سر و صدا به خواست خدا سنگرهای کمین حفره روباه را پشت سر گذاشتیم. با فاصلهای چند ده متری دوباره به میدان مین و موانع دیگری رسیدیم.
بچههای تخریب مجددا جلو افتادند و معبری باز شد. پای سنگرهای کمین که رسیدیم مجبور بودیم تا مساعد شدن اوضاع، قدری تامل کنیم. معبر از مقابل سنگر کمینها سر در میآورد. ستون بی صدا زمینگیر بود.
نیروهای آزاد گروهان قرار گذاشته بودند که بین دستهها تقسیم شوند. تقریبا به هر دسته چهار پنج نفر اضافه شدیم، عدهای اول دسته و عدهای هم آخر دسته کمک میکردند. «تورج خزایی» و «حسین فرهمند» اول دسته و دو نفر هم آخر دسته کمک میکردند.
چند تا بعثی ناخواسته روبروی معبر نشسته بودند و حرف میزدند، نگران بودیم نیروهایی که حالا اجبارا زمینگیر شدهاند از خستگی و اضطراب بخوابند.
به خواست خدا عراقیها از جلوی معبر دور شدند و داخل سنگرهای کمین که بصورت حفره روباه درست کرده بودند، رفتند.
ظرف چند دقیقه شهید خزایی ستون را حرکت داد. یادم هست که با چوب دستیاش بچهها را به هوش کرد و بقیه هم نیمخیز راه افتادند، همین که از کنار سنگرهای کمین عبور کردیم درگیری شروع شد. پاکسازی به سمت چپ و راست شدت گرفت. خلاصه همه چیز رو شد و عملیات در محور سمت راست جاده دهلران ـ مهران علنی شد.
شاید کمتر از یک ساعت بعد تورج خزایی و حسین فرهمند مجروح شدند. هجوم به سمت طرفین و جلو ادامه داشت. تا رودخانه فصلی موسوم به «گاوی» و پل شکسته، کمینهای دشمن را سرکوب کردیم. همزمان دستگاههای مهندسی جلو میآمدند و مشغول زدن خاکریز میشدند.
هوا داشت روشن میشد که معلوم شد کنار رودخانه جانپناهی وجود ندارد لذا لودرها و بلدوزرها برای ایجاد خاکریز آمدند. بچهها موظف شده بودند که تا ایجاد جانپناه، برای خودشان سنگر انفرادی درست کنند. هوا که روشن شد متوجه شدیم سنگر «بهمن نجفی» و «منصور کوچکمحسنی» مورد اصابت قرار گرفته و آقا بهمن درجا شهید و حاج منصور هم به شدت مجروح شده و منتقل شدند به عقب.
گام اول عملیات کربلای یک برای گردان حضرت علیاصغر (ع) شکستن خط و رسیدن به کناره رودخانهی بدون آب «گاوی» بود و بعد عبور از پل شکسته. دقیقا آنطرف پل شکسته بتونی یک سنگر دوشکا بود که سخت مقاومت میکرد. همه سنگرهای دور و برمان خاموش شده بودند، اما این یکی تا نزدیکیهای ساعت 10 صبح ایجاد زحمت کرد. سقف و دیوارههای سنگرش بتونی بود و فقط از یک دریچه کوچک تیر تراش میزد.
خلاصه به هر ترتیبی بود آن هم از کار افتاد. اولین نفراتی که رفتند بالای سرش نقل میکردند: سربازبعثی پایش را با طناب به سه پایه دوشکا بسته بود که فرار نکند و ساعتها همه را معطل کند.
حالا دیگر شهر ویران شده مهران روبروی ما بود و سمت چپ هم بنایی از امامزاده سید حسن (ع).»