به گزارش خبرنگار حوزه شهری گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان، " همکاران محترم رسانهای ضمن عرض سلام، به اطلاع میرسانیم علی اعطا سخنگو و رئیس کمیته معماری و طرحهای شهری از محدودههای کورههای آجر پزی در منطقه 19 بازدید به عمل خواهد آورد، لذا از شما همکاران رسانهای دعوت میشود جهت پوشش رسانهای و تصویری این بازدید حضور به هم رسانید. "
پس از خوندن این پیام چند ثانیهای فکر کردم که آیا این دعوت نامه برای پوشش رسانهای ارزش خبری داره یا نه و انتشار خبرش میتونه مخاطب رو قانع کنه که حتی با چند کلیک زحمت باز کردن خبرشو به خودش بده یا نه.
از زمان دریافت این دعوت نامه تا روز بازدید یه روز وقت داشتم که سر رفتن یا نرفتن تصمیم بگیرم.
با توجه به مشغلههای کاری و کارهای زمین مونده تو شیش و بش کردن رفتن برنامه یاد برخی از تذکرهای اعضای شورای شهر تهران افتادم که در صحن این نهاد در چند نوبت به وضعیت بد کورههای آجر پزی به شهرداری اعتراض کرده بودند، تذکرهایی که گاه رنگ و بوی تکرار و بی جوابی میگرفت، اما چیزی که مسلم بود توجه شورای شهر و شهرداری به کورههای آجر پزی زیاد بود تا جایی که حتی نظریه احداث موزه در کورهها نیز مطرح شد.
برنامه مدیریت شهری برای تبدیل کورههای آجر پزی به موزه یکی از مهمترین دلایلی بود که میتونست از لا به لای شلوغی کارهای زمین مونده منو به این اطمینان برسونه که باید حتی برای یک بازدید غیر خبری هم شده همراه آقای سخنگو بشم و برای اولین بار از کورههای آجر پزی بازدید کنم.
مبدأ؛ ساختمان شورای شهر تهران ساعت 08:00
توی دعوتنامه اومده بود ساعت شروع حرکت ساعت 8 صبح از مقابل درب شوراست و این برنامه ریزی موجب شد تا کمی زودتر از روزهای دیگه از خونه بیرون بزنم و بزرگترین علت هم این بود که احتمال میرفت که به علت شلوغی مترو مجبور شم چند قطار صبر کنم تا بتونم سوار قطار شم که احتمال ابتلام به کرونا در اون کمتر باشه.
با گذشت چند قطار بالاخره قطاری وارد سکو شد و با سلام و صلوات و دعا سوار مترو شدم، دعایی که هم در حق خودم بود و هم در حق مسافرانی که گیر برخی از افرادی افتاده بودند که گویا غول میکروسکوپی کرونا رو شکست دادند و کشور از شر پاندمی ویروس راحت شده.
خبری از فاصله گذاری اجتماعی نبود و همه مسافرها نفس به نفس هم وایساده بودن، "ایستگاه امام خمینی (ره)، مسافرانی که قصد عزیمت به ایستگاه تجریش و یا کهریزک را دارند در این ایستگاه از قطار پیاده و با توجه به تابلوهای راهنما وارد خط یک شوند".
صدای اپراتور قطار در اعلام ایستگاه موجب شد نفس راحتی بکشم از این جهت که بالاخره به مقصد رسیدم و خوشبختانه باید از قطار پیاده شم.
از لا به لای جمعیت خودم رو به خارج ایستگاه رسوندم و مسیر خیابون فیاض بخش و گذر از پارک شهر رو به عنوان مسیر خودم برای رسیدن به شورای شهر انتخاب کردم.
ساعت 08:30، شروع حرکت
با رسیدن ون شورا من و تعدادی از افراد روابط عمومی، عکاس، فیلمبردار و خبرنگار سایر رسانهها سوار ون شدیم و با پر شدن صندلیها راننده شروع به حرکت کرد.
جلوی ون خانمی چادری نشسته بود که در ابتدای راه خودش رو رابط شهرداری منطقه 19 معرفی کرد.
آفتاب کم کم داشت جون میگرفت و در طول مسیر نگاه من به مغازههایی بود که کرکره اونها هنوز پایین بود و این نگاه من رنگ و بوی تفکر نداشت و دلیلش هم این بود که در طول مسیر تنها به مقصد که همون کورههای آجر پزی بود فکر میکردم.
ساعت از دستم در رفته بود و متوجه نشدم چقدر طول کشید تا به ساختمان شهرداری منطقه 19 رسیدیم، اما زمان زیادی نگذشت تا به شهرداری رسیدیم.
آماده باش شهرداری برای استقبال از آقای سخنگو
از ون پیاده شدیم و در حیاط شهرداری منطقه 19 منتظر شدیم تا ببینیم قرار است چه شود و چه زمانی به سمت کورههای آجرپزی حرکت میکنیم.
نزدیک به 10 نفر بالای پلههای ورودی ساختمان منتظر بودند که شهردار منطقه نیز یکی از آنها بود و ظواهر نشون میداد شهردار در حال آخرین هماهنگیها با معاونتهای مختلف خودشه تا بازدیدی خوب موجب رضایت آقای سخنگو بشه.
دکتر تو راه هستن؛ این جملهای بود که مدیر دفتر اعطا سخنگوی شورای شهر تهران مطرح کرد و موجب شد تمام کسانی که به استقبال اون اومده بودند به داخل ساختمان برگردند تا با خبر بعدی به استقبال بیان.
آفتاب جون گرفته بود و کم کم گرما داشت اذیت میکرد، من و باقی خبرنگارها که وضعیتمون برای هیچ کدوم از مدیرها مهم نبود به شکل خودجوش به داخل ون برگشتیم تا از تیغ آفتاب در امان سایه سقف ون باشیم.
مالک حسینی مردی از جنس خبرنگاران
درب ون باز بود که مالک حسینی رئیس سازمان رفاه و خدمات اجتماعی شهرداری تهران به سراغمون اومد و بعد از احوال پرسی چند دقیقهای هم کلاممون شد.
این هم کلامی تا جایی ادامه پیدا کرد که حتی لقمه نون، پنیر و گوجه یکی از خبرنگاران که معلوم بود برای جلوگیری از فشار گشنگی ناشی از بازدید کورهها برای خودش درست کرده بود هم سهم مالک حسینی شد.
ماشاءالله آدم دهن داری بود و توی یک طرفه العینی خبری از لقمه نبود.
بگو و بخندهای صمیمانه موجب شد تا تأخیرهای همیشگی آقای سخنگو کمی قابل تحمل شود.
بعد از گذشت نزدیک به نیم ساعت بالاخره پژو مشکی رنگ اعطا رسید و با پیاده شدن سخنگوی شورای شهر تهران میزبانها به استقبال او رفتند و پس از خوش و بشهای مدیران به راه افتادیم.
مقصد اول؛ خلازیر
با گذشت تنها چند دقیقه از حرکت یکی از همکاران دوربین فیلمبرداری خود را روشن و شروع به ضبط اولین تصاویر بازدید کرد. تصاویری که ضبط میشد تمام از زمینهای بایری بود که در طول مسیر تا چشم کار میکرد نمونههای زیادی داشت.
" ابتدا میریم خلازیر، بعد از بوستان ایرانیان بازدید میکنیم و در نهایت پس از بازدید از کورههای آجر پزی بازدیدی از یکی از پاساژها داریم که با مشکل عقب نشینی مواجه است"
این نقشه راهی بود که خانم چادری رابط شهرداری منطقه 19 که همراه ما بود از بازدید به ما نشان داد.
خرید ضایعات و آهن
باز هم حواشی طول مسیر موجب شد ساعت و گذشت زمان از دستم در بره و نفهمم چقدر طول کشید تا برسیم، اما رابط شهرداری منطقه 19 گفت اینجا ابتدای خلازیر است.
اولین نگاه من به تابلو خرید ضایعات و آهن گره خورد که به شکل هشتی وسط خیابون کار گذاشته بودند.
معبر خلازیر رو از جنوب به سمت شمال طی کردیم و در طول مسیر نگاه من تنها به گاراژها و مغازههایی بود که از ضایعات آهن پر شده بودند.
نیسانها برای خالی کردن بار ضایعات حق عبور داشتند و در یکی از توقفهای ناشی از وارد شدن نیسان به گاراژ فرصتی دست داد تا با دقت بیشتری به بیرون نگاه کنم.
پرسه زدن کودکان و نوجوانان در اطراف ضایعات آهن از یک سو و لایی کشیدن راکبان موتورسیکلت از سوی دیگر و نگاه سالخورده مردی که با کلاه حصیری روی چهارپایه جلوی مغازه نشسته بود حاکی از فضای سنگین موجود بر خلازیر بود، نگاه پیر مرد کلاه حصیری سالها حرف برای گفتن داشت.
با باز شدن مسیر تنها چند متر جلوتر مغازهای بود که گویا وظیفه کاسب آن تأمین هرگونه مایحتاج ضایعاتیهای خلازیر بود، برای اینکه اقلام موجود داخل مغازه رو میشد از روی دیوار سیمانی دکان دانست.
کاسب دکان با رنگ اسپری از موجود بودن نوشابه، دوغ، دلستر، ساندویچ، املت و نیرو به رهگذران و ضایعات فروشیها خبر میداد.
گذر از خلازیر بدون بازدید؛ اولین خلف وعده
توی ترافیک بساط یکی از دستفروشان معبر خلازیر توجهم رو به خودش جلب کرد که توی بساط خودش از جارو برقی قهوهای ناسیونال وجود داشت تا آبمیوه گیری همین مارک که موقع استفاده لازم بود که دو دستی مهارش کنی، چون ول کردن آبمیوه گیری به حال خودش این احتمال رو میداد که آبمیوه گیری حرکت کند و دوری در آشپزخانه بزند و برگردد.
بساط دستفروش آخرین منظر خلازیر بود و اولین تعجب از این بود که چرا برای بازدید از خلازیر توقفی از سوی آقای سخنگو انجام نشد.
مقصد دوم؛ بوستان ایرانیان
پس از گذر از معبر خلازیر به محدوده زمین احداث بوستان ایرانیان رسیدیم، جایی که تا چشم کار میکرد زمینهای خالی از بنا بود، اما چیزی که مشخص بود دودکش کورههای آجر پزی بود که خودنمایی میکرد.
تنها چند متر وارد زمین محدوده احداث بوستان ایرانیان شدیم که بوتههای سوخته شده نظرمو به خودش جلب کرد و به وضوح شکل مدیریت شبانه شهرداری منطقه رو در اون میشد دید و علت این بود که نیروهای خدمات شهری به شکل ضربتی در حال علف زنی بودند.
" جناب دکتر اینجا زمینی به مساحت 180 هکتار است که بر اساس مصوبه شورای شهر چهارم قرار است به بوستان تبدیل شود، اما مهمترین مشکل ما تملک زمینهایی است که بسیاری از آنها موقوفهای هستند"
این بخشی از توضیحات مدیران شهرداری منطقه 19 بود که طبق معمول سایر بازدیدها رنگ و بوی توجیه داشت و علت این بود که سال گذشته نیز در بازدید همراه احمد مسجد جامعی وضعیت این بوستان به همین شکل گزارش شده بود و تنها تفاوت این بازدید با بازدید مسجد جامعی این بود که تعدادی از کارگران خدمات شهری منطقه برای نشان دادن جدیت خود در علف زنی همزمان با بازدید آقای سخنگو در حال علف زنی 180 هکتار از بیابونهای بوستان ایرانیان بودند.
از گزارشهای کارشناسانه مدیران شهرداری منطقه 19 خودمو دور کردم و با پیش زمینه فکری به سمت کورههای آجرپزی حرکت کردم.
آشنایی با خانم علیزاده فعال اجتماعی
تنها چند قدم از معرکه مدیران دور شده بودم که مالک حسینی خانمی به اسم علیزاده را به عنوان فعال اجتماعی معرفی کرد.
همین موضوع موجب شد دوباره به معرکه مدیران برگردم تا ببینم دیالوگ بین خانم علیزاده با مدیران شهری در چه زمینهای میتونه باشه.
خانم علیزاده با قدی حدود 165 سانتیمتری و تیپی اسپرت رو به روی آقای سخنگو حاضر شد و شروع به صحبت کرد.
خانم علیزاده از فاصله گذاری اجتماعی برای مقابله با شیوع کرونا تنها دستکشی مشکی رنگ به همراه داشت که موجب بیشتر دیده شدن دستبند او شده بود.
آقای دکتر من به عنوان فعال اجتماعی درباره آسیبهای کورههای آجر پزی باید بگم که ماهها با اونها بودم، اما در بعضی از موارد برای رفتن به تعدادی از پاتوقها پشتم لرزید و پام سست شد.
همین چند جمله کافی بود تا جمع مدیران به شوکی فرو برن که قراره در بازدید خود از کورههای آجر پزی با چه چیزی مواجه بشن.
خانم علیزاده در بیان کلمات با مشکل مواجه بود و به درستی نمیتونست صحبت کنه و علتش این بود که خود او از مصرف کنندگانی بود که از دام اعتیاد رها شده.
خانم علیزاده ادامه داد: برای رفتن به پاتوقها نمیشه پیاده رفت و باید بگیم ماشینها بیان، اما باید بگم که از یه حدی بیشتر نمیتونیم به پاتوقها نزدیک بشیم، چون افراد مسلح هستند.
همین یه جمله کافی بود تا اعطا سخنگوی شورای شهر تهران بازدید از زمینی 180 هکتاری با عنوان بوستان ایرانیان رو رها کنه و ترغیب شه زودتر به پاتوقها سری بزنه.
ونها رسیدن و دوباره سوار ون شدیم، توکلی شهردار منطقه 19 به همراه اعطا هم با پرشیای مشکی آقای سخنگوی به راه افتادن و پس از طی مسیری 200 متری دوباره پیاده شدیم.
این بار تمامی خبرنگاران منتظر شدند تا آقای سخنگو به همراه شهردار بروند و از کانکس سفید رنگی که متعلق به یکی از جمعیتهای خیریه بود بازدید کنند.
در فاصله بازگشت آقای سخنگو از بازدید کانکس جمعیت خیریه گوشهای ایستادیم و در همین زمان باید دو نفر از کارگران زحمتکش خدمات شهری که مشغول کار بودن رو توجیه میکردم.
علف زنی باغچه ای1 در 1 برای جلب رضایت آقای سخنگو
دو مرد حدوداً 40 و 50 ساله که برای فرار از آفتاب سوزان لنگ رو خیس کرده بودن و زیر کلاه روی سرشون گذاشته بودن با جدیت تمام مشغول بیل زدن برای از بین بردن علفهای خود رو باغچهای 1 در 1 بودند که این بیل زدن موجب خاک خوری ما شده بود.
پر واضح بود که این اقدام باید یک ماه پیش انجام و نه تنها در مسیر بازدید آقای سخنگو بلکه سطح منطقه باید علف زنی میشد و حالا توفیق اجباری نصیب شده بود تا به واسطه حضور آقای سخنگو شهردار منطقه دستور علف زنی طول معبر بازدید رو بده.
رو به کارگران گفتم: حاج آقا ولش کن ... برو استراحت کن. الان وقتش نیست شهردار بگه بیایید علف زنی کنید، اینو باید یه ماه پیش میگفت بیایید انجام بدین.
همین یه جمله کافی بود تا کارگران زحمتکش خدمات شهری به مانند دیگر کارگران بیل بر دوش از خیر ادامه علف زنی باغچه 1 در 1 بگذرن.
من به همراه آقای سخنگو، شهردار و مالک حسینی و تعدادی از بانوان جمعیت خیریه به سمت پاتوقها که همان کورههای آجر پزی بودند، به راه افتادیم.
راه، راه همواری نبود و همین موجب شد که بین مدیران شهری اختلافی ایجاد شود که پیاده ادامه مسیر بدهند یا دوباره سوار ماشین بشن که این بار یکی دیگر از خانمها از جمعیت خیریه گفت: ماشین نیاز نیست، از اینجا تا رسیدن به پاتوقها 200 متر راهه.
همین یه جمله کافی بود تا مدیران راضی شوند تا پیاده به سمت پاتوقها حرکت کنند و هرچه به سمت پاتوقها نزدیک میشدیم بیشتر به عظمت دودکشهای کورههای آجر پزی پی میبردم.
وارد تونلهایی شدیم که در گذشته محل چیدن آجرها بود تا خشک بشن و از همون تونل اول آثار آتیش و یادگاری بر دیوار تونل مشخص بود.
انتهای تونل ها ابتدای پاتوق
بعد از گذر از چند تونل به منطقهای رسیدیم که به پاتوق معروف بود.
هرچه به پاتوق نزدیکتر میشدیم نشانههای زندگی ملموستر بود، این نشانهها رو میشد تو خرده ریز اطراف ورودی پاتوق دید.
کاناپه دو نفره، تخت، دمپایی، جا کفشی و بالشت نمونه وسایلی بود که در اطراف پاتوق میشد دید و همین امر زنگی بود برای آگاهی بخشیدن به ما که به پاتوقها رسیدیم.
اطراف ورودی پاتوق با قرار دادن آهن و سیم کشی بسته شده بود و خانم علیزاده اولین نفری بود که وارد پاتوق شد.
در کنار خانم علیزاده آقای سخنگو و شهردار نیز به راه افتادن، اما دیگر عوامل شهرداری منطقه 19 که همواره چرایی حضورشان در بازدیدها برای من جای سوال بود، مانع از ورود خبرنگاران به پاتوق شدند.
راه ندادن خبرنگاران به پاتوق موجب اعتراض من شد و این اعتراض رو به آقای سخنگو اعلام کردم که قهر آقای سخنگو رو به دنبال داشت.
پس از چند دقیقه آقای سخنگو با خواهش تمنای مدیران منطقه راضی به ادامه بازدید شد، چیزی که میدیدم قابل باور نبود.
خانم علیزاده با کنار زدن تکهای تور از روی زمین وارد کانالی به اندازه یک دریچه کولر شد و زیرزمین رفت و بعد از چند دقیقه بالا اومد و گفت: نمیان بیرون و باهات حرف نمیزنن.
بعد از این بود که آقای سخنگو قید ادامه بازدید رو زد و به سمت خودروها به راه افتادیم.
در طول مسیر بازگشت با یکی از خانمهایی که از یک جمعیت خیریه بود و در کانکس مشغول به فعالیت بود هم صحبت شدم.
+تو اون گودال چند نفر بودن؟ یه زن و مرد بودن؟
-یه زن بود و با یه مرد، البته یه بچه یک ساله هم بود که بعد از آتیش زدن پاتوق هرچی گشتیم دنبال بچه پیداش نکردیم.
+چند نوبت به اونها غذا میدید؟
-یک نوبت به اونها غذا میدیم که وعده ناهاره، اما اگه در طول روز آبی، تخم مرغی هم بخوان میان ما بهشون میدیم.
+چند نفر تو پاتوقها دارن زیر زمین زندگی میکنن؟
_تو تابستون به علت گرم بودن هوا 10 تا 20 نفر، اما تو زمستون تا 200 نفر هم تعدادشون میره.
+کسی میدونه که اینجا افرادی هستند که زیر زمین زندگی میکنند؟
_ آره میدونن اما دیگه جامعه اینها رو پذیرفته و ما داریم به سمتی میریم که اینها به سمت کمپها و گرمخونهها برن.
+ این گودالهای زیر زمینی چجوری ایجاد شده؟
_ تعدادی از اونها با ابزاری چون بشقاب ملامین زمین رو کندن.
این گفتوگوی چند دقیقهای موجب شد در طول مسیر تنها به این موضوع فکر کنم که زندگی در زیر زمین کورههای آجر پزی چه شکل و شمایلی میتونه داشته باشه.
سوار ماشین شدیم برای بازگشت به ساختمان شهرداری منطقه و در طول مسیر به فکر کودک یک سالهای بودم که در پاتوقهای زیر زمینی کورههای آجر پزی گم شده بود.
به شهرداری منطقه رسیدیم و اعطا و به همراه توکلی نشست خبری برگزار کردند.
تو اون نشست خبری از همه چیز صحبت شد به جزء آسیب زندگی زیر زمینی در زمینهای کورههای آجر پزی و در نهایت نوبت به ناهار رسید.
با هر لقمهای که آقای سخنگو با آقای شهردار در دهان خود میذاشتن یاد تصویر لقمههایی تو ذهنم میافتادم که یکی از خانمهای جمعیت خیریه به عنوان ناهار به اون خانم و آقا در گودال داد و با خودم گفتم این کجا و آن کجا.
تنها یک پرسش باقی ماند و آن این است که در صورت احداث بوستان ایرانیان در اطراف کورههای آجر پزی خانوادهها حاضرند دست فرزندان خود را بگیرند و او را به بوستانی بیاورند که تنها در چند صد متری آنها پاتوقهایی با زندگی زیر زمینی وجود دارد؟
بیشتر بخوانید