قانونگذاران میگویند: «این نظام [خلق پول] محشر است!»
اما این نظام محشر، یک نقطه ضعف اساسی دارد: دوام نمیآورد. اگر تورم میتوانست همیشگی باشد، لازم نبود دولتها از ایجاد تورم بر حذر داشته شوند. اما واقعیت حتمی درباره تورم این است که دیر یا زود باید جمع شود. سیاست تورمی نمیتواند همیشگی باشد. تورم در بلندمدت بر اثر فروپاشی پول، به پایان میرسد؛ به چنان فاجعهای میانجامد که وضعی مانند وضع آلمان در سال 1923 پیدا میکند. روز اول اوت 1914 هر دلار آمریکا با چهار مارک و بیست فینیگ آلمان مبادله میشد. 9 سال و سه ماه بعد در نوامبر 1923 هر دلار آمریکا معادل 2/ 4 تریلیون مارک بود. به تعبیر دیگر، مارک به هیچ نمیارزید. هیچ ارزشی نداشت. چند سال پیش، جان مینارد کینز مشهور نوشت: در بلندمدت، همه مردهایم.» این سخن تحقیقا درست است و از گفتنش متاسفم. اما پرسش این است که «کوتاهمدت»، چند وقت است؟ در قرن هجدهم بانوی نامداری بود به نام مادام دو پومپادو که این گفتهاش مشهور است: «خیزابها پس از ما میآیند.» مادام دومپادو آدم خوش اقبالی بود و در کوتاهمدت مرد. اما جانشین او، مادام دو باری، کوتاهمدت را از سر گذراند و زنده ماند و گردنش زده شد. «کوتاهمدت» برای بسیاری از آدمها، به سرعت به «بلندمدت» تبدیل میشود و تورم بلندمدت، آنقدر میماند که «کوتاهمدت» به پایان برسد. «کوتاه مدت»، چقدر میتواند دوام بیاورد؟ بانکهای مرکزی تا کجا میتوانند تورم را ادامه دهند؟ احتمالا تا زمانی که مردم خاطرجمع باشند دولت دیر یا زود و البته نه آنقدر که دیر شود، چاپ پول را متوقف میکند و مانع کاهش ارزش پول میشود. آنگاه که مردم به این نتیجه برسند که دولت بنا ندارد سیاست تورمیاش را متوقف کند، در مییابند که قیمتهای فردا بیشتر از امروز است و شروع میکنند به خرید کردن با هر قیمتی. این خریدها، قیمتها را چنان بالا میبرد که موجب فروپاشی نظام پولی میشود. من نمونه آلمان را مثال زدم که همه از آن خبر دارند. شرح و بسط وقایع آن دوران در بسیاری از کتابها آمده است. (من اگر چه آلمانی نیستم و اتریشی هستم، اما همه چیز را از درون دیدهام: اوضاع اتریش فرق چندانی با آلمان نداشت؛ بسیاری از کشورهای اروپایی دیگر هم تقریبا چنین وضعی داشتند.) مردم آلمان، سالها گمان میکردند اوضاع تورمیشان، موقتی است و عن قریب پایان مییابد. آنها قریب 9 سال یعنی تا تابستان 1923 بر این باور ماندند. آنگاه، سرانجام تردیدها آغاز شد. با استمرار تورم، مردم به این فکر افتادند. به علاوه، به این نتیجه رسیدند که در چنین اوضاع و احوالی اگر وامگیرنده و بدهکار باشند بهتر از این است که وامدهنده و طلبکار باشند. پس، تورم خوردن خودش را آغاز کرد.
از کتاب سیاست اقتصادی، اثر لودویگ فون میزس، ترجمه محمود صدری، انتشارات دنیای اقتصاد.