دختر ١٠ ساله قربانی خشم پدرش شد. درحالی که پدر این دختر دربازجوییها ادعا میکند که به خاطر عصبانیت آنی دست به این جنایت زده است، اما مادر حدیث روایت دیگری از این حادثه هولناک دارد. ٢٨ اسفند 98، قتل دختر ١٠ سالهای در خیابان 20 متری جانبازان، شهرستان «خوی»، به پلیس مخابره شد. با آغاز تحقیقات نخستین فرد مظنون پدر حدیث بود.
او تحت بازجویی قرار گرفت و به قتل اعتراف کرد: «دخترم صدای تلویزیون را خیلی بلند کرده بود. یک لحظه عصبانی شدم و دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم و او را با کمربند و مانتو خفه کردم.» پزشکی قانونی هم تایید کرد که این دختر خفه شده است.
اما «رحیمه فیضی»، مادری که تنها فرزندش را از دست داده است، با گذشت ٤ ماه از این حادثه در حالی که این جنایت را فاش کرد، روایت دیگری از این ماجرا دارد: «دیماه سال 95 بود که شوهر من به همراه یک دختر متواری شد.
البته با پیگیریهای خانوادهها هر 2 نفر پیدا شدند و رابطهشان هم قطع شد. حتی بعد از این ماجرا شوهرم از کارش هم اخراج شد. اما از آنجایی که زندگی ام را دوست داشتم از رئیسش خواستم دوباره او را به سر کار برگرداند. فکر میکردم اوضاع بهتر شده، اما هنوز 2 سال نگذشته بود که متوجه شدم دوباره رابطهاش را با آن دختر شروع کرده است.
ابتدا همه چیز را انکار میکرد و دروغ میگفت و سعی در مخفی کردن همه چیز داشت، اما بعد از مدتی رابطهاش را علنی کرد. کار به جایی رسیده بود که میگفت: باید بگذاری من با این دختر ازدواج کنم. مرا تهدید میکرد و میگفت: تو را میکشم. باید بگذاری من به زندگی خودم برسم. حتی آن دختر هم چند بار مرا تهدید کرد، اما توجهی نمیکردم.»
فردای چهارشنبهسوری بود. شوهرم شبکار بود. صبح که به خانه آمد صبحانهاش را خورد و لیست خرید به من داد. گفت که قسط وام را هم پرداخت کنم. من هم رفتم سراغ کارها. خریدها را انجام دادم دوباره به خانه برگشتم. فضای خانه مضطربم کرد. روفرشی به هم ریخته بود، وسیلههای خانه روی زمین ولو شده بودند. همه چیز نامرتب بود. گوشهای از خانه هم دختر بیچارهام با صورتی کبود افتاده بود.»
برادرشوهرم را صدا زدم و منتظر آمبولانس نماندیم. دخترم را بغل کردم و دویدم. اما وقتی به بیمارستان رسیدیم دیگر دخترم تمام کرده بود. از آن روز تا الان که با شما صحبت میکنم نه خواب دارم و نه خوراک. تمام شب را کابوس میبینم. دختر پاک و بیگناه من قربانی هوسرانی پدرش شد.»
به گفته رحیمه، این مرد همیشه در دعواها تهدید میکرد و میگفت: بالاخره یک روز تو را میکشم، اما او تصورش را هم نمیکرد که برای دخترش هم برنامهای داشته باشد. تا اینکه حسین الف. در دادگاه گفت که پیش از این حادثه، از همسایه درباره جرم کارش هم پرسیده و فهمیده بود که اگر دخترش را بکشد، دیگر قصاصی بر گردنش نیست
«حتماً برای همین هم همیشه میگفت: اگر تو را بکشم قصاص میشوم، اما فهمیده بود که با قتل دخترش قصاصی در انتظارش نیست. رحیمه حالا دیگر نمیخواهد صدای دخترش خاموش بماند: «او میدانسته که، چون پدر است قانون مجازات سنگینی برایش لحاظ نمیکند.
گفته دیه میدهم و چند سالی هم در زندان میمانم، بعد هم با همان دختر زندگیام را میکنم. اما من از مسئولان درخواست میکنم اجازه ندهند او به هدفش برسد. یک قانونی بگذارید تا دختران ما اینطور قربانی نشوند. دختر 10ساله من هنوز فرصت گناه و اشتباه کردن هم پیدا نکرده بود.
من دیگر زندگی ندارم، چرا آن قاتل باید روزی از زندان آزاد شود؟ من اشد مجازات و قصاص را برایش میخواهم. خواهشاً صدای ما را به گوش مسئولان برسانید. حدیث من هیچ گناهی نداشت. حقش نبود.»