به گزارش مشرق، حسین شرفخانلو، نویسنده و فرزند شهید در یادداشتی نوشت:
تا به امروز که دارم این چند خط را مینویسم، سه قطره خون از شهیدستان «خوی» ریخته پای درخت دفاع مقدسی که در جنگ 12 روزه تحمیلی در سر تا سر خاک ایرانِ بزرگمان غرس شد.

سومین شهیدمان سربازی بود روستازاده که به خدمت سربازی رفته بود به «زندان اوین» و در یورش صهاینه به زندان جهت تاراندن جاسوسان، زخمی شد و ده روز جانبازی کرد تا جانش به لبِ شربت شهادت رسید و آنرا لاجرعه سرکشید و رفت و رسید به قافله اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا علیه السلام.
«امیر حسین باقرلو» را شب تاسوعا تشییع کردیم و شب تاسوعا، نوبتِ خواندن از جانبازیِ ابالفضل و ابالفضلیهاست و در شگفتم که شهادتِ جانبازِ جوانِ جنگ تحمیلی، درست مصادف شد با شبی که «ماه» به روایت «آه» کامل میشود!

یعنی که کار خدا حساب و کتاب دارد و خدا کارش را با نشان دادن نشانهها و علامتها کامل میکند آنسان که فرمود «وَ عَلَامَاتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ»
بماند که دلمان خون شد وقتی پیش پای تابوتش قربانی کردند و رفیقم گفت «لابد حسرتِ مادرش بوده که نیت کرده بود وقتی جوانش به سلامتی از خدمت برگشت، پیش پایش قربانی کند و حالا آن مادر ماند و آن داغ که تا ابد تسلی نمییابد و این قربانی که قسمت شهادتش شد… .» و وقتی درِ تابوت را که با پرچم زینت شده بود را باز کردند، نسیم خنکی وزید و در تمام لحظههای تلقین تا چیدن آخرین لحد ماند که رحمت و خنکای بهشت را یاد ما ماندگان بیاورد و خاک را بر شهید جانبازِ جوان، راحت کند… .
عصرش «آرمان» زنگ زد و قرار گذاشت هم را ببینیم. پر از سوال و معادلههای بیجواب بود. مانده بود در کار جنگی که در تهران، با بمبی اسرائیلی، جان جوانی روستازاده در حومه خوی را گرفته بود و هم نگران بود از نیت شوم اربابان صهیونیست که قصد جان «آقا» را کردهاند.

اینروزها، «روایت انسان» خیلی به کارم میآید و هی برمیگردم و دورههایش را مرور میکنم. قضا را روز قبل تشییع، سخنرانی آقای نخعی را گوش داده بودم با موضوع «مسئله «ترور ولیّ خدا» و تهدید، یک عملیات قدیمی است…» و آموختههایم را با او به اشتراک گذاشتم و صحنه نبرد پنج هزار سالهی حق و باطل را برایش ترسیم کردم و فهمیدیم که در جنگ حق و باطل، عنصر زمان و عنصر مکان، هیچ محلی از اِعراب ندارند و اهل حق و خبیثان باطل، برای رویاروئی معطلِ زمان و مکان نمیشوند و گاهی نبرد در دل آتش نمرود است و گاهی در وسط دریای شکافته به معجزه عصای موسی و گاهی در وادی طف که حبیب از کوفه و اَسلم از آذربایجان، سپرِ بلا شدند به جان امامی از اهالی حجاز که در صحرای خالی از سکنهای به نام کربلا جلوی سپاه شام میجنگید… .

و مرور کردیم تهدیداتی را که اصحاب شیطان، به جان اولیای خدا در طول تاریخ وارد کردهاند و در همهشان ناکام ماندهاند؛ چون یاران با «ولی خدا» پیمان خون بستند و مثالها یادمان آمد از ماجرای ترور پیامبر در لیلهالمبیت و پیمان خونی که امیرالمومنین با مرادش بست و ماجرای تهدید نوح و ابراهیم و موسی به قتل که همه ناکام ماندند.
و فکر کردم، خدا دارد دوباره این تابلوهای زیبای تاریخی را بازآفرینی میکند برای مردم آخرالزمان. لابد کار دارد باهامان که دارد تاریخ را دوباره و اینبار با ما مرور میکند… .