به گزارش مشرق، معروف است که دخترها، بهاصطلاح «باباییاند». با این حال وقتی تاریخ دور و نزدیکمان را نگاه میکنیم، میبینیم که بسته به شرایط اجتماعی و عرفی، این، پسران بودهاند که اغلب پیشه، حرفه، کسب، کار و یا هنرِ پدران خود را ادامه دادهاند. با اینحال، بودهاند، دخترانی که آنان نیز راه پدرانشان را پی گرفتهاند و همچون پدرانِ نامدارشان، صاحب نام و آوازه شدهاند. گُردآفرید، دخترِ گَژدَهَم (دژبانِ دژ سپید)، که همچون پدرش جنگاوری را پیشه کرده بود؛ و نیز بانوگُشَسپ، دخترِ رستمِ دستان که دلاوری را از پدرش به ارث برده بود؛ و همچنین رَشحۀ اصفهانی، دخترِ هاتف اصفهانی، که چون پدرش شاعری پیشه داشت، سه نمونه از دخترانِ نامدارِ جلوهگر در ادبیات فارسیاند که راه پدرانشان را ادامه دادهاند.
در روزگارِ ما نیز یکی از دخترانِ نامداری که از همان کودکی در مسیری گام برداشت که پدرش در آن طی طریق کرده بود، روانشاد استاد مهدیه الهی قمشهای است؛ بانویی که هم نامِ خود و هم ذوق شاعری و هم شیفتگیاش به آیاتِ الهی و ابیاتِ شعری را از پدرِ بزرگوارش، مرحوم استاد مهدی الهی قمشهای، به ارث برده بود.
امروز، چهارمین سالروز درگذشت روانشاد مهدیه الهی قمشهای است؛ بانویی که دخترِ ارشدِ پدر و مادری فاضل بود و در خانوادهای پرورش یافته بود که از پدر و مادر تا برادران و خواهران، همگی اهل علم و ادب و هنر بودهاند.
دختری چنین از پدری چنان
در همین سالِ پایانیِ سده چهاردهم خورشیدی که ترجمههای مختلفی از قرآن کریم در دسترس خواهندگان قرار گرفته است، هنوز هم بسیاری از ایرانیان قرآن کریم و نیز کتاب مفاتیح الجنان را با ترجمه مرحوم استاد مهدی الهی قمشهای میخوانند. استاد الهی قمشهای اما به جز ترجمه قرآن کریم و آثاری چون مفاتیح الجنان، در کسوتِ معلمی دانشمند نیز شناخته میشود. از نامدارترین شاگردانِ استاد میتوان از استاد مهدی محقق، شهید آیتالله مرتضی مطهری، آیتالله حسنزاده آملی، آیتالله جوادی آملی و دکتر سید حسین نصر نام برد.
مرحوم استاد مهدی الهی قمشهای که به «مُحیالدین» ملقب بوده است، افزون بر کارهای تحقیقی و علمی همچون نوشتن حاشیه بر «مبدأ و معادِ» ملاصدرا و نیز اهتمام به تصحیح و انتشارِ کهنترین تفسیر شیعی قرآن کریم به زبان فارسی، یعنی «تفسیر رَوض الجِنان و رَوح الجَنان» اثر شیخ ابوالفتوح رازی، در سرایش شعر نیز ذوقی عالی داشت.
استاد مهدی الهی قمشهای
بانو مهدیه الهی قمشهای تحت حمایت و پرورش چنین پدری بالید و مسیر زندگی خویش را پیدا کرد. وی درباره روزگار کودکیِ خویش و تأثیری که رفتار و شیوه پدر بر وی و دیگر برادران و خواهرانش گذاشته بوده است، نکتههایی یادآور شده. وی در مقدمه کتاب «سیری در گلزار مثنوی» جلوهای از نقش پدرِ دانشمندش را در علاقهمند شدنِ دخترِ پدر به مثنوی و جهانِ فکری مولانا شرح داده است: «این شعلۀ اشتیاق را پدر از دوران کودکی در دل ما روشن کردند. «مثنوی الاطفال»، اولین کتابی بود که پدر برای ما خریدند و ما با آن آشنا شدیم. ایشان شبهای بلند زمستان برای فرزندان داستان «طوطی و بقال» و «طوطی و بازرگان» را میخواندند و گاه قصه مارگیر و گاه حکایت پیل و گاه ابیات آنها را زمزمه میکردند:
پیل اندر خانهای تاریک بود /// عرضه میکردند بر قومش هُنود
خاطرم هست برای اینکه حکایتها جاذبه بیشتری داشته باشند، ایشان داستانهای حماسی فردوسی را به صورت نمایش اجرا و برای حُسن ختام، قصههای قرآن کریم را برای ما نقل میکردند تا با روشی ساده و صمیمی فرزندان را با قرآن و ادبیات آشنا کنند». [1]
مرحوم آیتالله الهی قمشهای برای تربیت فرزندانش، برنامه جامعی در نظر گرفته بود. وی افزون بر آنکه در آشنایی فرزندانش با قرآن کریم و آثار ادبی و دینی و فلسفی بسیار اهتمام داشت، جمعهها را هم به تمرین خط و خوشنویسیِ بچهها اختصاص داده بود. افزون بر این، برگزاری جلسه مشاعره با بچهها نیز از دیگر برنامههای ثابت پدر برای علاقهمند ساختنِ کودکان خویش به فرهنگ و ادب و دانش بود. با همه اینها اما استاد الهی قمشهای در پی آن بود که استعداد خاصِ هر یک از آنان را نیز در هر رشتهای که علاقهمند بودند، شکوفا کند.
علی الهی قمشهای، فرزند کوچک استاد، تعریف کرده است که «مرحوم پدر... هر استعدادی را در هر زمینهای در ما میدیدند و تشخیص میدادند که در آن زمینه پیشرفت خواهیم کرد، همان زمینه و جنبه را تشویق میکردند. مثلاً همیشه از نقاشی کودکانه من تعریف میکردند. درحالیکه کارِ من چیزی نبود، اما ایشان در حضور دیگران میگفتند: این علیِ من مثل کمالالملک خواهد شد!... گاهی ایشان یکی از نقاشیهای مرا عمداً در جیب میگذاشتند و در حضور من به دیگران نشان میدادند و میفرمودند: ببینید که علیِ من چه نقاشی جالبی کشیده! اینطور ما را تشویق میکردند و همین تشویقهای ایشان بود که مسیر زندگی فرهنگی یا هنری ما را غیرمستقیم مشخص میکرد». [2]
خانهای که محل اجتماع اهل فضل بود
به جز تعلیمات پدر و همه تلاشهایش برای پرورش روحیِ فرزندان، یکی دیگر از عواملی که در گرایش بانو مهدیه الهی قمشهای به وادی فرهنگ و ادب و عرفان نقشی مهم داشته، فضای خانهای بود که او و خواهران و برادرانش زیرِ سقفِ آن قد کشیده بودند و روزگارِ کودکی و نوجوانی خویش را سپری کرده بودند.
خانه حکیم الهی قمشهای به سببِ وجود ذیقیمتِ او محل آمد و شد و گردِ هم آمدنِ اهل علم بود. استاد با آنکه در مدرسه سپهسالار و نیز در دانشگاه تهران تدریس میکردند، پارهای از کلاسهای درسی خویش را هم در خانه برپا میکردند و در آنجا شاگردان را با روی باز به حضور میپذیرفتند. استاد مهدی محقق که از محققان برجسته و عالیترین مفاخر فرهنگ ایرانی و ادب پارسی در روزگار معاصر بهشمار میآیند، خود در روزگار جوانی به منزل استاد الهی قمشهای میرفتند و نزد ایشان درس فرامیگرفتند. استاد محقق از آن روزها اینگونه یاد کرده اند:
«در دوره لیسانس که رشته منقول را میخواندیم، استاد من مرحوم الهی قمشهای نبودند، چون عرفان جزو برنامه ما نبود. ولی بعد شنیدم که ایشان یک درس شرح منظومه حاج ملاهادی سبزواری را در منزل خودشان که در خیابان ری بود، تدریس میکنند و باز من با همراهی دوستم، آقای شیخ محمدرضا ربانی تربتی، عصر میرفتیم، خدمت ایشان. ایشان خیلی علاقه داشت به شاگردانش و تشویق میکرد. اگر در ضمنِ درس دادن شعری را قرائت میکردند که من دنبالهاش را میگرفتم، خیلی خوشحال میشدند که شعر را از قبل حفظ کردهام. ما نزد ایشان شرح منظومه را میخواندیم و هر ماه یکی دو بار بدون اینکه مطّلع باشیم، غافلگیر میکردند و شام را در خدمتشان میماندیم و روش هم این بود که موقع خداحافظی پس از درس، میفرمودند کجا میخواهید بروید؟ حالا بنشینید، حالا بنشینید! و ما از این تأکید و لحن ایشان میفهمیدیم که مقصودشان این است که ما مفتخر باشیم که شام را در خدمتشان باشیم و فوری از همان درِ اتاق مجاور که به قسمت خانوادگی باز میشد، صدا میزدند، کمال! نظام! [3] بیار هرچه ماحضری هست. کلمه ماحضری را ایشان به کار میبردند، یعنی هرچه که هست، هرچه داریم، چون ایشان اهل تشریفات نبودند. بعد متوجه میشدیم که قبلاً هماهنگ شده و در سینی یا مجمعه فلزی، یکی از فرزندان استاد، حالا کمالالدین یا نظامالدین شام را میآوردند و در خدمت ایشان صرف میکردیم». [4]
استاد مهدی محقق
و آشکار است که مردی چنان، که در حقّ شاگردانش اینچنین دلسوز و بامحبت بوده است، تا چه حد میتوانسته نسبت به فرزندانِ خویش مهربان و مشفق و دغدغهمند بوده باشد. به هر روی افزون بر شاگردان، عالمان و استادان و بزرگان اهل دانش نیز به خانه حکیم الهی قمشهای آمد و شد داشتند؛ نامدارانی چون مرحومان فیض الاسلام (مترجم نهجالبلاغه)، بدیعالزمان فروزانفر، جلالالدین همایی و آسید کاظم عصار.
طبیعی است که مهدیه الهی قمشهای و برادران و خوهرانش که مدام درس و بحثِ پدر را با شاگردان یا این استادان بزرگ به گوش میشنیدند و به چشم میدیدند، چه بهرهها از آن محیطِ عالمانه خانگی میتوانستهاند برده باشند. همچنانکه روانشاد مهدیه الهی قمشهای خود تصریح کرده است که به موجبِ دوستیِ استادان جلالالدین همایی و بدیعالزمان فروزانفر با پدرِ ایشان، توفیق آن را داشته که حضوراً از محضرِ آن بزرگواران بهرهمند شود و کسب فیض نماید. [5]
وقتی پدر دانشگاه را برای دخترش به خانه آورد!
خواهرانِ روانشاد مهدیه الهی قمشهای همگی به دانشگاه میروند و تحصیلات خود را در دانشگاه ادامه میدهند. در میان آنان اما مهدیه که زودتر از همه و در سنّ 16 سالگی ازدواج میکند، به دانشگاه نمیرود. البته این موجب نمیشود که وی از ادامه تحصیل بازبماند، چراکه پدر دانشگاه را برای این دخترِ خویش به خانه میآورد.
استاد مهدیه الهی قمشهای در اینباره چنین گفته است: «در منزل، پدر به ما قرآن، مثنوی و شرح مثنوی و حکمت درس میدادند... . من که نتوانستم به دانشگاه بروم، مرحوم پدر همیشه میگفتند مهدیه را من خودم درس میدهم و دانشگاهش را توی خانه فراهم میکنم. خیلی سعی کردند در این منظور؛ حالا من چیزی نشدم، حرف دیگری است! من هر چند روز یکبار برای درس نزد پدر میرفتم و ایشان هم مرتب برای تدریس و دیدار به منزل ما میآمدند... . روزگار زیادی در خدمت پدر درس گرفتم. منزل ما ابتدای اختیاریه بود و منزل پدر، انتهای اختیاریه و پدر میآمدند منزل ما، گاهی تنها و گاهی با دوستان؛ و میفرمودند اینجا ایستگاه عشّاق است. میآمدند و مینشستند و خستگی درمیکردند و به من درس میدادند». [6]
کتابی حاصل سالها انسِ با مثنوی
ازجمله آثاری که بانو مهدیه الهی قمشهای نکات و دقایق و ظرایفِ آن را نزد پدرِ دانشمند خویش فرا گرفته بود، کتابِ «مثنوی معنوی» مولانا جلالالدین محمد بلخی خراسانی است. وی دَه سال نزد پدر مثنوی مولانا را میخوانده و بیتردید همین کسبِ فیضِ طولانی مدت از مهمترین دلایل جذب شدنِ استاد مهدیه الهی قمشهای به جهانِ مثنوی بوده است. دلدادگیِ این بانوی ادیب به مثنوی معنوی بدان حد بود که وی بخش مهمی از توانِ جسمی و روحی خویش را تا پایانِ عمر صرف، تحقیق در مثنوی و شناساندنِ آن به عمومِ مردم کرد. بسیاری از افرادی که روانشاد مهدیه الهی قمشهای را میشناسند، شاید چهره خندان او را اول بار در یکی از برنامههای تلویزیون دیده باشند؛ آنگاه که وی داشت با بیانی شیرین و شیوا، ابیات یا قصههایی از مثنوی معنوی را به گوشِ جان مخاطبان آشنا میساخت.
یکی دیگر از جلوههای تلاش وی در راه شناساندنِ مثنوی معنوی و اندیشه مولانا به عموم مردم به تألیف کتاب «سیری در گلزار مثنوی» بازمیگردد. وی در مقدمه این کتاب، مخاطبان را یادآور شده است که «مثنوی مولانا بهتحقیق گنجی است رایگان برای ما فارسیزبانان که به زبانِ اصلی از آن بهرهمند شویم. درحالیکه جامعه غرب از ورای ترجمه مست و شیفته این شاعر عارف است، بهطوری که در سالهای اخیر، از کتابهای پُرفروش در آمریکا به شمار میرفته است». [7]
بانو الهی قمشهای در این اثر تعدادی از قصهها و حکایتهای کتاب «مثنوی معنوی» را برگزیده و ضمن آوردنِ خلاصهای از بیتهای هر حکایت، خلاصه داستانِ آن را به نثرِ روان و ساده آورده شرح داده است. مؤلف همچنین نکتههای برجسته هر حکایت را نیز فهرستوار در اختیار مخاطب قرار داده است. بهمَثَل در حکایتِ «مرد بقّال و طوطی»، به این نکتهها اشاره شده است: «مولانا در قالبِ این حکایت، به انواع مختلف قیاسها اشاره میکند؛ قیاسهایی که در ظاهر مشترک، ولی در باطن بهکلّی با هم متفاوتند. از آن جمله است:
الف) قیاس مردمِ عامه با انبیای الهی که اشتراک آنها فقط ظاهری است:
همسری با انبیا برداشتند /// اولیا را همچو خود پنداشتند
گفته اینک ما بشر، ایشان بشر /// ما و ایشان بستۀ خوابیم و خَور.
ب) قیاس سحرِ ساحران فرعون با سحر موسی (ع) که درواقع یکی باطل بود و دیگری حق:
سِحر را با معجزه کرده قیاس /// هر دو را بر مکر پندارد اساس
ساحران با موسی از اِستیزه را [8] /// برگرفته چون عصای او عصا
زین عصا تا آن عصا فرقیست ژرف /// زین عمل تا ان عمل راهی شگرف.
ج) قیاسِ عبادتِ ریاکارانی منافق با عبادت مؤمنان عاشقِ خالص؛ که آنان برای فریب خلق به این صورت ظاهر میپردازند و اینان خدا را با جان و دل پرستش میکنند:
آن منافق با موافق در نماز /// از پیِ استیزه آید، نی نیاز
در نماز و روزه و حج و زکات /// با منافق مؤمنان در بُرد و مات
مؤمنان را بُرد باشد عاقبت /// بر منافق مات اندر آخرت». [9]
وقت نماز است!
بانو مهدیه الهی قمشهای سالهای عمر خویش را با قرآن گذرانده بود؛ قرآنی که پدرش نیز لحظهلحظه زندگانی خود را با آن انس داشت و حتی واپسین روزهای عمر خویش را هم به تصحیح منتخبالتفاسیرِ خود مشغول بود. جالب اینکه دخترِ پدر نیز آخرین دَمهای حیاتِ خویش را با کلام الهی میگذراند؛ و چه سعادتی است اینکه آدمی عمری را با قرآن سپری کند و آن لحظه که میخواهد از دنیا راهی آخرت شود نیز با قرآن همدم و همکلام باشد. آنچه در ادامه آمده و پایانبخشِ این سیاهه است، توصیفی است که افشین علا، شاعرِ معاصر و دامادِ روانشاد مهدیه الهی قمشهای، از آخرین روزِ حیات آن بانو به دست داده است:
«حال بانو الهی وخیم است. ایشان بهسختی چشم باز میکنند و توان حرف زدن هم ندارند. پزشکِ ایشان خواست به بیمارستان منتقل شوند؛ با اشاره مخالفتِ خود را نشان دادند. چون اصرارِ ما زیاد شد، باز هم با اشاره و بهسختی فهماندند که استخاره کنیم. قرآن را بر بالینشان آوردیم، آیاتی آمد که استنباط خوب یا بد از آن برای ما میسّر نبود. به خودشان متوسل شدیم و آیات را در گوششان زمزمه کردیم. با اشاره دست فهماندند که جواب، بد است و دوباره بیهوش شدند. درواقع آیات قرآن تنها کلامی بود که در روزهای اخیر بر زبانشان جاری شد. این بانوی قرآنی در روزهای اخیر هم از نمازِ اول وقت که عمری به آن مقیّد بودهاند، غافل نشدند؛ البته با اشاره ابرو و حرکت ضعیف لبها». [10]
مهدیه الهی قمشهای و افشین علا
علا در یادداشتِ خود خاطرهای هم از روانشاد مهدیه الهی قمشهای نقل کرده است که همین خاطره کوتاه، خود بهخوبی تصویرگر ایمان و تسلیمِ آن بانوی عالِم و عامل به قرآن کریم است. خاطره از این قرار است:
«سالِ گذشته وقتی منِ روسیاه مأمور شدم خبر فوت دومین پسر دلبندِ این مادر را به ایشان بدهم، هنگام اذان مغرب بود. وقتی خبر را شنیدند، فقط گفتند: من هنوز در مصیبتِ فریدالدین (پسرِ اولشان که چند ماه قبل از فؤادالدین فوت کرده بود) کمر راست نکردهام. اما بلافاصله استغفار کردند و دستها را به آسمان گرفته، ذکرِ الهی رِضاً بِرِضائِک و تسلیماً لِاَمرِک را بر زبان آوردند. با گریه پرسیدم چه خدمتی از من برمیآید که انجام بدهم؟ فرمودند: هیچ؛ فقط زیر بغلم را بگیر و بلندم کن، چون پاهایم سست شدهاند. پرسیدم چرا بلند میشوید؟ همینجا استراحت کنید. گفتند: وقت نماز است...». [11]
ارجاعها:
1. «سیری در گلزار مثنوی»؛ مهدیه الهی قمشهای؛ مشهد: بهنشر؛ 1394؛ دفتر یکم، ص 8.
2. «استاد درس عشق میگفت»؛ گفتوگو با استادان مهدی محقق، امیرمحمود انوار، مهدیه الهی قمشهای و علی الهی»؛ مجله کیهان فرهنگی؛ خرداد 1381، شماره 188؛ ص 13.
3. مرحومان کمالالدین و نظامالدین الهی قمشهای (فرزندان استاد) که اولی، استاد فلسفه و دومی نیز پزشک بود.
4. همان. ص 16.
5. رک: «سیری در گلزار مثنوی»؛ مهدیه الهی قمشهای؛ مشهد: بهنشر؛ 1394؛ دفتر یکم؛ ص 7 و 8.
6. «استاد درس عشق میگفت»؛ گفتوگو با استادان مهدی محقق، امیرمحمود انوار، مهدیه الهی قمشهای و علی الهی»؛ مجله کیهان فرهنگی؛ خرداد 1381، شماره 188؛ ص 21.
7. «سیری در گلزار مثنوی»؛ مهدیه الهی قمشهای؛ مشهد: بهنشر؛ 1394؛ دفتر یکم؛ ص 13.
8. یعنی از روی ستیزه و دشمنی.
9. «سیری در گلزار مثنوی»؛ مهدیه الهی قمشهای؛ مشهد: بهنشر؛ 1394؛ دفتر یکم؛ ص 55.
10. «وضعیت عمومی بانو مهدیه الهی قمشهای رو به وخامت است»؛ افشین علا؛ منتشر شده در خبرگزاری ایلنا، در تاریخ 19 تیر 1395.
11. همان.