ماهان شبکه ایرانیان

خلاف‌های آرسن لوپن ایران!

در ابتدا کار را با خلاف‌های کوچک شروع کرداما بعد تصمیم گرفت که کارش را توسعه بدهد! به همین دلیل شروع کرد به فروختن املاک؛ این کار را به صورت قولنامه نوشتن انجام می‌داد و تا طرف بخواهد موضوع را بفهمد، او خودش را گم و گور کرده بود.

خلاف‌های «آرسن لوپن» ایران!
 
وقتی تاریخ خلافکاری و زندگی نامه خلافکاران را مطالعه می‌کنید، گاه به نمونه‌های عجیب و غریبی بر می‌خورید که از کارهایشان، مُخ تان سوت می‌کشد؛ نمونه‌هایی که باید آن‌ها را الیت‌های خلافکاری بدانیم! افرادی که معمولاً به آن‌ها «آرسن لوپن» می‌گوییم؛ شخصیت داستانی «موریس لوبلان» که آخر کار‌های خلاف بود و همیشه با ترفند‌های عجیب و غریب اش، کلاه‌های گشاد بر سر آدم‌هایی می‌گذاشت که فکر می‌کردند خیلی زرنگ هستند.
 
اگر کمی دقیق باشید، رد پای این‌جور آدم‌ها را در تاریخ ایران خودمان هم می‌توانید پیدا کنید؛ آدم‌هایی که البته هیچ‌کدام، آخر و عاقبت درست و حسابی پیدا نکردند، اما حکایت خلاف‌های خفن آن ها، روایت مردم کوچه و بازار شد.
 
یکی از این افراد، مهدی بلیغ بود؛ خلافکار معروف دهه 30 که پس از سال‌ها خلافکاری و حبس‌کشیدن، در آخر هم به جوخه اعدام سپرده شد تا برای بقیه درس عبرت شود. امروز در صفحه تاریخ روزنامه خراسان، می‌خواهیم به سراغ این خلافکار معروف برویم؛ خلافکاری که در زمان خودش، به «آرسن لوپن» ایران معروف شد.

آغاز «شتر دزدی» مهدی بلیغ
مهدی بلیغ در شهریار به دنیا آمد. کسی اطلاعی درباره تاریخ تولدش ندارد، اما مشهور است که سواد نداشت. با این حال، بلیغ خیلی زود در تهران شلوغ دهه 20، با خلافکاران چرخید و جوشید و فهمید که ذهن اش توانایی‌های زیادی برای کلاهبرداری دارد!
 
در ابتدا کار را با خلاف‌های کوچک شروع کرداما بعد تصمیم گرفت که کارش را توسعه بدهد! به همین دلیل شروع کرد به فروختن املاک؛ این کار را به صورت قولنامه نوشتن انجام می‌داد و تا طرف بخواهد موضوع را بفهمد، او خودش را گم و گور کرده بود.

کلاهبرداری در دفتر وزیر دادگستری!
طبق گزارش روزنامه‌ها و مجلات آن دوره، مانند اطلاعات و تهران مصور، برنامه‌های کلاهبرداری بلیغ ادامه داشت تا این‌که یک روز مقابل سفارت انگلیس در تهران، به دو تاجر عرب برخورد کرد و فهمید که به دنبال خرید یک ملک بزرگ در تهران هستند. او به سرعت تصمیم اش را گرفت و از آن دو نفر خواست محل هتل خودشان را به او بگویند تا وقتی جای مناسبی یافت، خبرشان کند.
 
بلیغ آن‌قدر چرب زبان بود که هیچ کس باورش نمی‌شد قرار است از او رودست بخورد. دو روز بعد، دو تاجر عرب، در لابی هتل با بلیغ دیدار کردند و او، طعمه‌هایش را به دفتر کاری دعوت کرد که در خیابان گیشا اجاره کرده‌بود. وقتی آن دو تاجر بخت‌برگشته با بلیغ در دفتر کذایی دیدار کردند، او پیشنهاد خرید یک ملک بسیار بزرگ را به آن‌ها داد که در خیابان خیام تهران قرار داشت؛ ملکی با اتاق‌های فراوان و زمین وسیع که می‌توانست به عنوان هتل یا مسافرخانه هم کاربری داشته باشد.
 
قیمت پیشنهادی بلیغ بسیار عالی بود و تاجران دندان‌گرد عرب را به شدت وسوسه کرد. روز بعد که روز جمعه بود، بلیغ خیلی راحت دست آن‌ها را گرفت و به ملک مد نظرش برد؛ ملکی که در واقع کاخ دادگستری تهران بود! نکته جالب این‌جاست که اتاق وزیر دادگستری هم در طبقه بالای همین ساختمان قرار داشت و بلیغ، با تطمیع و پرداخت پول، سرایدار را راضی کرده بود که اتاق وزیر را برای یک ساعت به او اجاره بدهد و بگذارد که او مهمان هایش را در کاخ دادگستری بگرداند!
 
این‌که بلیغ چگونه مُخ سرایدار بیچاره را زده و به این کار واداشته بود، جزو معما‌های تاریخ جنایی در ایران است. او یکی دو ساعت قبل از آمدن مشتری‌ها، 200 جفت دمپایی پلاستیکی را که قبلا با رنگ‌های مختلف تهیه کرده‌بود، به کاخ دادگستری برد و جلوی در بعضی اتاق‌ها گذاشت.
 
در ساعت مقرر، وقتی تاجران عرب از ساختمان بازدید کردند، بلیغ به آن‌ها گفت که اتاق‌ها اجاره داده شده‌اند و نمی‌شود از آن‌ها بازدید کرد! او سپس طعمه‌ها را به دفتر کارش که همان دفتر وزیر بود، برد و از آن‌ها پذیرایی کرد.
 
تاجران هم قراردادی با او امضا کردند و مبلغ 500 هزار تومان به وی بیعانه دادند! بلیغ هم به آن‌ها گفت که 10 روز بعد بیایند و ملک را تحویل بگیرند، اما وقتی تاجران عرب 10 روز بعد برگشتند، جا‌تر بود و اثری از بچه یافت نمی‌شد!

تلویزیون فروشی در زندان
بلیغ به دلیل خلافکاری‌هایش، زیاد به زندان می‌افتاد، اما یک بار به دلیل قتل یکی از دوستان قدیمی‌اش که مدعی بود به وی خیانت کرده‌است، به حبس ابد محکوم شد؛ به این ترتیب، در سال 37، به زندان افتاد. او اعتیاد داشت و خرجش بالا بود.
 
برای همین، یک روز، بعد از نقشه کشیدن، نزد یکی از نگهبانان زندان رفت و گفت که یک تلویزیون خوب دارد که آن را در انبار زندان پیدا و به جای امنی منتقل کرده است و اگر بخواهد، می‌تواند آن را به مبلغ 100 تومان، به نگهبان بفروشد!
 
نگهبان تحت تأثیر حرف‌های بلیغ قرار گرفت، پول را پرداخت کرد و تلویزیون را خرید، اما چند روز بعد، فهمید که تلویزیون خریداری شده، در واقع تلویزیون بند مهدی بلیغ است و الان چند روز است که در به در دنبالش می‌گردند! او معمولاً طعمه‌هایش را از میان افراد ساده‌لوح انتخاب می‌کرد.
 
بلیغ مدتی بعد از زندان آزاد شد، اما وقتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به جرم قاچاق ده‌ها کیلوگرم مواد مخدر بازداشتش کردند، دادگاه او را به مرگ محکوم کرد و در سحرگاه 20 فروردین 58 اعدام شد.
 
منبع: روزنامه خراسان
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان