به گزارش مشرق، شهید سعید صفاری سن و سال زیادی نداشت وقتی اولین بار پای به جبهه گذاشت. جوان عاشق انقلاب و اسلام و امام که سختیهای راه را میدانست و برای پیمودن این مسیر هر مشکلی را به جان میخرید.
شهید صفاری متولد 1345 بود و اولین بار در سال 1363 برای شرکت در عملیات والفجریک قدم در جبهه گذاشت و از ناحیه سینه طرف راست مورد اصابت گلوله قرار گرفت و مجروح شد. اگر همرزمانش او را کمی دیرتر پیدا میکردند شهید صفاری در همان اولین عملیات به شهادت میرسید. پیکر غرق به خونش در شیاری افتاده بود و همرزمانش پس از یک روز بدن نیمه جانش را پیدا کردند و به عقب آوردند.
پس از بهبودی حال، شهید صفاری دوباره عازم جبهه شد و این بار در عملیاتهای خیبر و بدر شرکت کرد و در عملیات بزرگ والفجر 8 (فاو) مجروح شیمیایی شد. دوباره به تهران بازگشت و تحت درمان قرار گرفت.
برادر شهید صفاری در جبهه شهید شده بود و فرماندهان با وجود مجروحیتهای بدنش به او اجازه اعزام مجدد را نمیدادند. ناصر صفاری در جریان عملیات بزرگ کربلای 5 در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد و این شهادت دلتنگی و فراق سعید را بیشتر از همیشه کرد. یکی از رزمندگان درباره حال و هوای شهید صفاری و دوستانش در آن روزها چنین میگوید: «بعد از عملیات کربلای 5 و 8 و قبل از نصر 7 در منطقه سردشت، شهید مالک غار کوچکی را پیدا کرده بود و عصرها در آن زیارت عاشورا میخواند و بعداً من، شهید سعید صفاری و دوستان دیگر هم به او اضافه شدیم.
همه ما به خاطر از دست دادن دوستانمان در عملیاتهای کربلای5 و کربلای 8 بسیار ناراحت بودیم.» شهید صفاری در عملیات بیتالمقدس 2 بدن خستهاش بار دیگر مجروحیتی برداشت و این بار دلشکستهتر از همیشه از اینکه چرا خدا او را پیش خود نمیخواند بسیار ناراحت بود. صفاری تنها یک خواسته از خدا داشت و آن هم شهادت بود. گاهی به دوستانش میگفت شاید من لیاقتش را ندارم که خدا من را پیش خود نمیخواند.
اما عملیات مرصاد قرار عاشقی دیگری بود. شهید سعید صفاری خیلی سریع خودش را به جبهه رساند و آماده مقابله با منافقین شد. شهید صفاری سرانجام در جریان این عملیات در ششم مرداد 1367 جام شیرین شهادت را نوشید و به برادر و همرزمان شهیدش پیوست. شهید صفاری در بخشی از وصیتنامهاش با زبانی ساده و شیوا مینویسد: «و، اما سلام بر تو ای مادر و پدر عزیزم!
شما که برایم حجت خدا بودید و زحمات فراوان شما و بیخوابیهای شما برای راحتی زندگی من چیزی نیست که بتوانم به قلم بیاورم و کاری نیست که قابل جبران باشد و تنها خداست که باید اجر زحمات شما را بدهد و امیدوارم خداوند به خاطر کوتاهیام و به خاطر بیاحترامی به شما مرا ببخشد و از شما می خواهم که حقیر و عاصی را حلال کنید و به شما وصیتی دارم خصوصاً به شما ای مادر عزیز و زحمتکشم مبادا برایم بیتابی کنی...
مادر جان! به خدا سوگند من آرزویی غیر از شهادت نداشتم که هم اکنون ناکام از دنیا بروم. من کامم شهادت بود که از دست مولایم حضرت مهدی (عج) اگر لیاقتش را داشتم بنوشم و، اما شما ای پدرم! شما نیز همواره مدافع این قیام باش و شما نیز صبر و تقوی را پیشه کن همانطوری که به ما یاد دادی تا روز قیامت سربلند باشیم و توای خواهر عزیزم! تویی که همواره حجابت سنگر بود برای حفظ انقلاب. از قول من به تمامی مادران و خواهران بگو ای خواهران عزیز!
حجاب خود را حفظ کنید، چراکه رواج بیحجابی از حیلههای دشمنان این نهضت است تا نتوانند افکار جوانان این مرز و بوم را از مسائل مهم سیاسی و مذهبی به مسائل حیوانی و جنبی سوق دهند و تو ای خواهرم! الگویی باش از صبر برای تمامی مردم و با استقامت خویش به این انقلاب یاری بده. مبادا مادر و خواهرم سر مزارم شیون کنید. باید صبر کنید تا روز قیامت به پاس جوانی که در راه اسلام تقدیم کردید اجری عظیم به شما عنایت بفرمایند.»
*روزنامه جوان