روزنامه اعتماد - بهنام ناصری: سیمین بهبهانی گرچه کلاسیکسرا بود و کلاسیکسرا ماند و قوالب قدمایی و خاصه غزل را تا آخرین روزهای شاعریاش از ظرفیتی بالقوه حتی برای ارایه به روزترین ایدهها برخوردار میدید اما حسابش پاک جدا بود از یک شاعر کهنگرای صرف. او گرچه هرگز به این بخش از دعوت نیما که شاعر مدرن را به عبور از تساوی طولی مصاریع برای جریان دادن کلام در مجرای طبیعیاش فرامیخواند، پاسخ نداد اما آشکارا متاثر از دیدگاههای شعری نیما بود و خود نیز بر این تاثیرپذیری اذعان داشت.
بهبهانی مدام در حال تجربه و رفتارهای تازه با اوزان عروضی بود و حاصلش گاهی وزنهایی که پیش از آن تاریخ شعر کلاسیک فارسی و عروض عربی هرگز به خود ندیده بود. اوزانی که آرایههای ادبی را به تصرف بیان شعری درمیآورد:«این محمل با خود دارد خورشیدی در خون غلطان/ زخمش را مرهم زیبد، دردش را درمان باید».
با این حال سیمین بهبهانی تنها شعرش نبود. او شخصیتی جذاب و کنجکاویبرانگیز داشت و اگر لحظهای از خویشتنداری دست بردارم و قدری آرمانخواهی انسانی را در توصیفم دخیل کنم باید بالصراحه درآیم که شریف و مهربان زیست و شریف و مهربان مُرد.درباره همه اینها در آستانه ششمین سالمرگ سیمین بهبهانی با شاعری از نسل بعدش که تجربه معاشرات فراوانی با او دارد، گفتوگو کردم. ابوالقاسم ایرانی، روز گرمی از تابستان بوشهر به مدد ابزارهای هزاره سومی پای کار آمد و فخر گفتوگو درباره سیمین را در تهران نصیبم کرد.
آشنایی شما با خانم سیمین بهبهانی از کجا آغاز شد؟ چطور با نام و شعر ایشان آشنا شدید؟
اول مقدمهای بگویم و آن اینکه خانم سیمین بهبهانی تا قبل از اینکه به کانون نویسندگان بپیوندند و عضو آن شوند در محافل شعری و ادبی چندان حضور نداشتند. محافل و مجالسی که داشتند خالی از خیل نوپردازان، نمایشنامهنویسان جدید و اهالی تئاتر بود. با این حال من و خیلیهای دیگر خانم بهبهانی را میشناختیم. البته شناخت ما از ایشان بیشتر به خاطر غزلهایشان بود. غزلهایی که بیآنکه تقلید از خانم فرخزاد باشد، متاثر از او بود. بیباکیهایی که در شعر خانم بهبهانی بود برای ما هم جالب بود. مایی که جوان بودیم و میخواستیم به نحوی تابوشکنی کنیم. میخواستیم ساختارهایی را بشکنیم و باز بسازیم.
از حضور نداشتن ایشان در محافل ادبی روز و در جمع نوپردازان قبل از کانون گفتید. این آیا بر شعر ایشان، این ثمره مهم عمرشان هم تاثیری داشت؟
مثلا در «شبهای شعر خوشه» اسمی از خانم بهبهانی نیست. در 10 شبی که در انستیتو گوته برگزار شد، اسمی از خانم بهبهانی نیست. جلال سرفراز عزیز از خیلیها دعوت کرده بود اما به خاطر تعجیلی که وجود داشت، نتوانسته بودند شرکت کنند. بنابراین اولین دیدار من با خانم بهبهانی در این شبهای شعر نبود. اسباب آشنایی و دیدار من با خانم بهبهانی را استاد عزیزم آقای منوچهر آتشی عزیز فراهم آورد. آقای آتشی آمده بود بوشهر و در پالایشگاه کنگان کار میکردند.
زمانی که کرهایها تازه داشتند پالایشگاه را احداث میکردند. آقای آتشی 15 روز کار میکردند و 15 روز استراحت. معمولا در آن 15 روز استراحت با من هماهنگ میکردند و با هم میآمدیم تهران. با هم میآمدیم و با هم برمیگشتیم؛ اما اینکه قبل از عضویت و حضور نداشتن ایشان در جمع نوگراها آیا تاثیری بر شعرشان هم داشت یا نه باید بگویم، حضور بعدهای ایشان در محافل بیشتر تاثیر اجتماعی داشت و بیشتر ایشان را شناساند.
به هر حال ایشان در خانوادهای اهل کتاب و ذوق ادبی بزرگ شده بود. خودشان تعریف میکردند یک بار بچه که بودند همراه مادرشان خانم پروین اعتصامی را دیده بودند. از مدرسهشان میگفتند و از بزرگ کردن خواهر کوچکتر. همین طور از ازدواج مجدد مادرشان و روایت حضور در روز خواستگاری مادر. میگفتند به مادر گفتم، نگران نباشد، من مدرسه را رها میکنم تا او بتواند سر کار برود و خودم خواهر کوچکم را بزرگ میکنم. خواهری که از شوهر دوم مادر بود. از اجازه برای بیرون رفتن از کلاس و اجازه ندادن معلم و در کلاس انجام دادن کاری که باید بیرون انجام میداد و چیزهای دیگر. بله ... بله... یادش به خیر... یادش به خیر... یادش به خیر.
مادری که خودش هم شاعر و روزنامهنگار بود.
بله، همین طور است. مادرشان هم روزنامهنگار و شاعر بودند و از شاعران عدالتخواه دوره خود. مطالبهگر حقوق زنان بودند و روزنامه «آینده ایران» و «نامه بانوان» را منتشر میکردند. خانم بهبهانی در خاطراتی که از مادرشان تعریف میکردند به این موضوعات هم اشاره داشتند.
این شاعر بودن مادر سبب طبعآزمایی زودهنگام سیمین بهبهانی شده بود. از این تاثیر چه میگفتند.
بله از 13 یا 14 سالگی شروع کرده بودند به شعر نوشتن. در همان سالهای نوجوانی یک بار با مادرشان رفته بودند پیش خانم پروین اعتصامی و مادر که خود شاعر بود و شعر میشناخت و استعداد شاعری را تشخیص میداد در آنجا به خانم اعتصامی میگوید که این دختربچه قریحه شاعری بالایی دارد و خانم بهبهانی نوجوان همان جا برای خانم اعتصامی شعری خوانده بودند.
شما بعد از انقلاب خانم بهبهانی را میدیدید، درست است؟
بله، خانم بهبهانی در یک مجتمع آپارتمانی حوالی میدان ونک زندگی میکردند و من و آقای آتشی برای اینکه به منزل ایشان نزدیک باشیم و بتوانیم قدمزنان به خانه ایشان برویم در هتل شرایتون ساکن میشدیم. به هر حال مسافر در آن زمان کم بود و هتلها ارزان. همین هتل هما یا شرایتون دولتی بود و حتی از هتلهای دو ستاره وسط شهر تهران هم ارزانتر بود و این را کسی نمیدانست.
به هر حال در شبهایی که به خانه خانم بهبهانی میرفتیم، دوستان زیادی میآمدند. جدای از پسرشان علیآقا بهبهانی، دکتر براهنی، سپانلو، بیژن جلالی، معروفی، گلشیری و خیلیهای دیگر به آنجا میآمدند. منزل خانم بهبهانی شده بود، ملجأیی برای شاعران و نویسندگان. جمعی صمیمی بود و میتوانستیم حرفهایمان را بیمحابا به هم بگوییم.
چه میگذشت در آن جلسات؟ شعر و قصهخوانی و نقد و... یا اینکه بحثهایی درباره مسائل روز در حوزههای اجتماعی و سیاسی هم بود؟
علاوه بر شعرخوانی و بحثهای ادبی و... درباره مسائل روز جهان و منطقه خاورمیانه و مسائل ایران -که آن زمان در جنگ بود- هم حرف میزدیم. بیژن جلالی گاهی یادی از داییاش صادق هدایت میکرد. یک بار یک ظهر بچهها موهای سیاه سر آقای جلالی را سوژه کرده بودند و میگفتند رنگشان میکند. او این را رد میکرد و میگفت، سیاهی موها ژنتیک است و مادر و مادربزرگش را مثال میزد که موهایشان سیاه مانده بود. یک بار بیژن جلالی خیلی بدجور دچار یأس فلسفی شده بود که در یک جلسه دکتر براهنی و بچههای دیگر با هم مشورت کردند و دکتر براهنی تاکید کردند که بیشتر باید به بیژن جلالی برسیم و بیشتر به او توجه کنیم و حتی کارهایش را بیشتر چاپ کنیم تا این ناامیدی از او جدا شود.
این دیدارها باعث شد بعدها هم که به تهران میآمدم حتما سری به خانم بهبهانی بزنم که آن وقت دیگر به خیابان زرتشت رفته بودند. بوشهر هم که بودم با خانم بهبهانی تماس تلفنی داشتم. خیلی وقتها ایشان تماس میگرفتند و حالم را میپرسیدند. خیلی وقتها من همراه با پسر و دخترم میرفتیم و به ایشان سر میزدیم و علیآقای بهبهانی شاهدند. چیز دیگری هم که بین من و خانواده ایشان مشترک بود، اصالت بوشهری همسر خانم بهبهانی یعنی مرحوم بهبهانی بود که بوشهری بودند. آنها از بهبهان به بوشهر آمده بودند و حتی در بوشهر یک مدرسه موقوفه دارند و بعد از بوشهر راهی تهران شدند.
خود خانم بهبهانی در آن جلسات چه میکردند؟ چه اظهارنظرهایی داشتند؟
صحبتهایشان معمولا همراه با طنز بود. همان طور که در شعرهایشان این طنز را میبینید در زندگی شخصی هم خالی از این روحیه نبود. خیلی اهل شوخی بودند و شاید برای خیلیها عجیب باشد که حتی جوک تعریف میکردند. ضمن اینکه همیشه دنبال به جا آوردن آداب میزبانی هم بودند. مثلا بحث گرم شده بود و ایشان هم یک پای بحث بودند اما چون ما مهمان بودیم و ایشان میزبان یک دفعه برای پذیرایی و ملاحظات میزبانی، مجبور بودند بروند و یک ربع از بحث را از دست بدهند.
به هر حال در آن روزگار جنگ که حکومتهایی مثل صدام در منطقه بودند و همه چیز تحت تاثیر وضعیت جنگی کشور بود ما با دلهره اما سرشار از شوق به خانه خانم بهبهانی میرفتیم که پناهمان بود؛ دوستان از سراسر تهران خطرات و دردسرهایی مانند نبود تاکسی و... را به جان میخریدند و به آنجا میآمدند.
جدا از غریزه و قریحه شاعری خانم بهبهانی ادبیات کلاسیک ما را هم خوب خوانده بود و شناخت خوبی داشت. این در معاشراتی که با ایشان داشتید چقدر مشهود بود؟
خانم بهبهانی، تحصیلکرده بودند و همان طور که گفتید به ادبیات کلاسیک اشراف داشتند و خوب خوانده بودند. سالهای سال ادبیات تدریس میکردند و شعرهای ایشان حاصل همه ممارستها و مطالعات است.
با این حال شعرهای ایشان تنها حاصل سیر ایشان در ادب کلاسیک فارسی نیست بلکه آن دستاوردها را با زبان روز درآمیخته است؛ آن هم در قالبی قدمایی مانند غزل.
بله، زبان شعری خانم بهبهانی از یک سو بهرهور از گنجینه ادبیات کلاسیک ما و دستاوردهای ارزشمند آن است و در عین حال و با اینکه شاعری کلاسیکسرا بودند به آنچه هم که امروز به آن زبان روز شعر معاصر میگوییم، توجه خاصی داشتند همان طور که غزلهایشان هم اینها را گواهی میدهد.
خانم بهبهانی مانند هر شاعر دیگری به نوآوری تمایل آشکار داشتند و این میل، خود را در ابداعات وزنی یا به قول شما توجه به زبان روز نشان میدهد اما همچنان در قالبی کلاسیک. چه چیز عامل بازدارنده ایشان از فراروی از وزن عروضی و طبعآزمایی در قالبهای آزاد بود؟
من از یکی از جملههای نیمای بزرگ وام میگیرم که معتقد بود، شعر با نظمی موسیقایی و ریتم عرضه شده و بعد از آن به نظم عروضی رسیده. این تلقی علمیتر از آن است که در خواب کسی بیاید و سببساز به وجود آمدن عروض شود. حرف نیما بسیار منطقیتر است. چیزی که روزی به وجود آمد و بعدها نام آن را شعر گذاشتند، همان چیزی که در جشنها و سوگواریها، شادیها و عزاها و مراسم خوشی و ناخوشی گفته میشده از آه و ناله گرفته تا حیرت و پشیمانی و غرور و رجز و... همه آهنگین بودند. همین اسبابی فراهم آورد تا گفتهها و بعد، نوشتهها آهنگین باشد. طبعا اول گفتن بوده و بعدا نوشتن. گفته نیما بسیار منطقی است که شعر اول با یک نظام ریتمیک موسیقایی به وجود آمده و بعدها عروض شده.
شعرهای خانم بهبهانی همان طور که گفتید در قوالب کلاسیک و عمدتا غزل سروده شده و اینکه نوآوریها هرگز ایشان را به قالبهای نو نکشاند، مساله خود ایشان و به گمانم مهارت ایشان در آن قالب برمیگردد. این طور نبود که قلم و کاغذی بردارند و زور بزنند و غزلی بنویسند. آنقدر خبره بود که تناسب زبان و بیان با آنچه میخواستند، بیان کنند در شعر ایشان درخشان بود و حتی به تناسب آنچه میخواستند بگویند، وزن ابداع و ابتکار میکردند. کارهای ایشان با حافظه مردم پیوند دارد و انتشار گسترده کارهایشان نشان از این امر دارد.
با این حال این حرف نیما مورد غلطخوانیهایی هم قرار گرفته و بعضیها از حرف او که میگفت کلام باید به مجرای طبیعی خود برسد به این تلقی رسیدند که شعر باید با نثر بیمرزی شود.
همین طور است. خیلیها اشاره میکنند به اینکه شعر باید به نثر نزدیک شود. من فکر میکنم این غلط است. باید تفاوتی بین شعر و نثر باشد. اگر نیما گفته شعر باید به نثر نزدیک شود، منظورش این نبوده که تفاوتی بین آن دو نیست. اتفاقا تفاوت آشکاری بین آنهاست و نیما هم به این تفاوت قائل بود. استادی حافظ مد نظر او بوده است که با حفظ طبیعت کلام حتی در همان قالب عروضی غزل، حرفش را زده.
بله، یعنی عروض در عمده شاعری حافظ غلبهای بر سخن ندارد.
بله، دقیقا. اینکه چرا خانم بهبهانی به غزلسرایی ادامه داد، دلیلش این است که مهارتش در به خرج دادن ابتکارات زبانی، بیانی و موسیقایی و وزنی در قوالب عروضی و به طور مشخص غزل بود. گرچه مثنوی هم داشتند اما بیشتر موفقیتشان در غزلها بوده. ایشان معتقد بودند همان کارهایی را که نیما گفته، میتوانیم در غزل هم پیاده کنیم. سطرها را بلند و کوتاه کنیم. معتقد بودند، تکرار افاعیل و شکستن آنها مصداق رویکرد نیمایی بود؛ البته در غزل. با این عقاید بود که توانستند، اوزان را توسعه بدهند و افاعیل جدیدی به وجود بیاورند که ما در بحور شعر فارسی و عرب نداشتیم.
بنابراین ایشان هم بحور شعر فارسی را گسترش دادند و هم توانستند، گفتارهای عادی و نثر را در قالب افاعیل عروضی به عنوان غزل ارایه کنند. ضرباهنگ کلمات در شعر ایشان افاعیل عروضی را پر کرد. قالب غزل مثل موم در دست خانم بهبهانی بود و قادر بود متناسب با هر آنچه میخواهد بگوید، وزن ابداع کند. بعضی از غزلهای ایشان را اگر جلوی یک خواننده غیرحرفهای بگذارید، فکر میکند نثر است.
مضامین اجتماعی در غزلهای خانم بهبهانی برجسته بود. میخواهم از نسبت این مضامین با رفتار و سلوک شخصی ایشان بپرسم. صرف نظر از سیمین بهبهانی در مقام شاعر، توجه به مسائل اجتماعی در شخصیت و رفتارهای ایشان در معاشراتشان چقدر مشهود بود؟
در همان کارهای اولیه مثلا در کتاب «جای پا» مساله، مساله درد فقرا و روسپیان و جیببرها و رقاصهها و زنان بیسرپرست و... است و میتوانم بگویم تحت تاثیر واقعه کودتای 28 مرداد بود و بعد از آن تحت تاثیر جنبشهای دیگری که قبل از انقلاب 57 وجود داشت. مثل آن شعر که با این بیتها آغاز میشود که «بده آن قوطی سرخاب مرا تا زنم رنگ به بیرنگی خویش/ بده آن روغن تا تازه کنم چهره پژمرده ز دلتنگی خویش» که از زبان یک تنفروش نگونبخت است. ایشان از اینجا آغاز میکند و بعدها میرسد به دردهای بزرگتر که منشأ این دردهاست که در کتابهای اولیه او آمده.
در واقع آن ریشه و اسبابی که به وجود آورنده چنین دردهایی در اجتماع است بعدها در شعر خانم بهبهانی خودش را نشان میدهد. بنابراین زبانشان هم تغییر میکند گرچه قالب همان قالب کلاسیک است. باز هم تاکید میکنم که نیما بر نگاه و تلقی شعری خانم بهبهانی بسیار تاثیر داشت. این است که اگرچه از ایشان فقط شعر کلاسیک میخوانیم اما ایشان شاعر هستند و فقط ناظم نیستند. ضمن اینکه علاوه بر شعر کلاسیک، شعرهای نیمایی و آزاد را هم خوب میفهمیدند.
شعرهای غیرکلاسیک و آزاد بچهها را به طور کامل و با اشتیاق گوش میکردند. از سلوک و رفتار و شخصیتشان پرسیدید و باید بگویم، انسانی به واقع آزاده بودند. حتی مهربانتر و شریفتر از شعرهای شریفش. مادر همه بود. برایش فرقی نمیکرد کسی که به خانهاش آمده، شاعر گمنامی مثل من باشد یا مهدی اخوان ثالث. بین من، منوچهر آتشی و دکتر رضا براهنی ابدا فرقی نمیگذاشتند و این بود که همه در پناه مادرانگی او احساس راحتی داشتند.