مقدّمه
نهضت عاشورا با تمام درس ها و عبرت های آن، پیام دار شکوه و عظمت آن بزرگ مرد الهی، یعنی سید جوانان اهل بهشت، حضرت حسین بن علی علیه السلام است. اینکه نهضت بی مثال عاشورا هنوز که هنوز است بر تارک جهان می درخشد و روز به روز بر تجلّی آموزه های آن برای تشنگان حقیقت و طالبان سعادت افزوده می شود، چیزی نیست مگر موهبتی برخاسته از عظمت شأن و بلندی مقام آن امام همام و نشانه های وجودی او. و از این روست که این نهضت مقدس با نام حسین علیه السلام زنده است.
نهضت عاشورا در بردارنده مشخصه ها و ابعاد مختلف شئون بشری است، به گونه ای که سال های سال است که فکر بشر را جلب خود کرده و انسان امروز، هر روز از آن واقعه، ابعاد جدیدتری را می یابد و تشنه تر از همیشه به بررسی ابعاد و آموزه های آن می پردازد، این است که مسلمانان باید در فراگیری درس ها و عبرت های عاشورا، بذل همت کرده و در طریق رسیدن به سعادت، آن ها را چراغ راه خویش قرار دهند.
از آن رو، که شخصیت وجودی حضرت سیدالشهدا و قیام الهی او مشتمل بر جلوه های متنوعی از هدایت انسان هاست و همین امر سبب جلب افکار اندیشمندان مسلمان و غیرمسلمان به این حقیقت بوده است، هر کس از زاویه ای به بررسی و تحقیق درباره شخصیت و سیره و سنّت او نشسته و در این میان به نتایج مفیدی هم دست یازیده است. از جمله مسائل مورد بحث در زمینه عبرت گیری از حماسه عاشورا، بررسی موقعیت عوام و خواص در این حادثه است؛ مسئله ای که رهبر معظم انقلاب بارها به آن اشاره کرده و تذکر داده اند. آنچه در پی می آید، نگاهی به موقعیت خواص و عوام در عصر امام حسین علیه السلام و موضع گیری آن ها در قبال حادثه عاشوراست.
معنا و مفهوم خواص
به دلیل آنکه انسان مدنی بالطبع و نیازمند زندگی اجتماعی است، همواره تکامل و تعالی خود را در همبستگی با جامعه می بیند و عموما فرآیند تأثیرگذاری و تأثیرپذیری را در جامعه به عنوان یک حقیقت می پذیرد و از این روست که در مطلق جوامع بشری، مردم از حیث نفوذ و قدرت و اثرگذاری بر دیگران و نیز تأثیرپذیری از ایشان به دو قطب تأثیرگذار و تأثیرپذیر تقسیم می شوند. در این میان، گروهی که تأثیرگذارند و در واقع، اقلّیتی از افراد جامعه را تشکیل می دهند، به لحاظ خصوصیاتی که دارند یعنی اهل تحقیق و نظر بوده و بر اساس بصیرت و عقل به تحلیل مسائل می پردازند و به همین دلیل پیش کسوتان جریان های اجتماعی هستند «خواص» نامیده می شوند. از دیدگاه جامعه شناختی، خواص، گروهی اجتماعی هستند که دیگران در ارزشیابی خود، آن ها را ملاک و معیار قرار می دهند. در اعمال و رفتار خود از آن ها الهام گرفته و رأی و دیدگاه آن ها را، مبنای داوری و عمل خود قرار می دهند. از این روی، به آن ها گروه های مرجع یا داوری یا استنادی گفته می شود.
رهبر معظم انقلاب در یک تقسیم جامعه شناسانه، از این گروه این گونه یاد می کنند: «[خواص] کسانی هستند که از روی فکر و فهمیدگی و آگاهی و تصمیم گیری کار می کنند؛ یک راهی را می شناسند و دنبال آن راه حرکت می کنند... خواص یعنی کسانی که وقتی عملی انجام می دهند، موضع گیری می کنند و راهی را که انتخاب می کنند از روی فکر و تحلیل است. می فهمند و تصمیم می گیرند و عمل می کنند.»
پس کسانی که در برخورد با حوادث اجتماعی، اهل بصیرت و آگاهی اند و خود تصمیم گیرنده اند نه پیرو تصمیم دیگران، خواص نامیده می شوند.
نقش خواص در شکل گیری فرایندهای تاریخی
حوادث گذشته که چیزی جز محتوای تاریخ نیست، گنجینه عبرت گیری آیندگان و سرمایه ای گران سنگ برای نوع بشر است. مطالعه و بررسی این حوادث و پیامدهای آن ها، برای انسان در نوع تفکر و تصمیم گیری و برخورد با قضایای پیش آمده امری ضروری است.
با یک نگاه جامعه شناختی نسبت به جوامع پیشین، در می یابیم که هر جامعه ای در طول تاریخ، افرادش را در دو گروه خواص و عوام تجربه کرده است و در واقع، همین دو گروهند که منشأ تحولات تاریخی در دوره های مختلف بوده اند؛ به گونه ای که هر پدیده تاریخی، حاصل نوع عملکرد این دو طایفه و تعامل آن هاست. اکنون با توجه به مرجعیت خواص برای عوام و تأثیرپذیری گروه پیرو از طایفه پیشرو، توجه به عملکرد و نوع تفکر این دو دسته در انعقاد و شکل گیری فرایندهای تاریخی، امری حایز اهمیت خواهد بود؛ زیرا نوع عملکرد آن هاست که می تواند جامعه و حتی تاریخ را سعادتمند کرده و یا به تباهی و انهدام بکشاند. عنصر اصلی در این امر، خواص هستند؛ زیرا به فرموده رهبر معظم انقلاب، «حرکت خواص، به دنبال خود حرکت عوام را می آورد... یک وقت یک حرکت بجا، تاریخ را نجات می دهد؛ گاهی یک حرکت نابجا که ناشی از ترس و ضعف و دنیاطلبی و حرص برای زنده ماندن است، تاریخ را در ورطه گمراهی می غلتند... اگر خواص، در هنگام خودش، کاری را که لازم است، تشخیص دادند و عمل کردند، تاریخ نجات پیدا می کند و حسین بن علی ها به کربلا کشانده نمی شوند.»(3) «وقتی که خواص طرفدار حق در یک جامعه یا اکثریت قاطعشان آنچنان می شوند که دنیای خودشان برایشان اهمیت پیدا می کند، از ترس جان، از ترس از دست دادن مال و از دست دادن مقام و پست، از ترس منفور شدن و تنها ماندن، حاضر می شوند حاکمیت باطل را قبول کنند.» بدیهی است اگر خواص در تشخیص صواب از خطا دقت داشته باشند و همت خود را در راستای آنچه که به صلاح جامعه و تاریخ است، استوار سازند، عوام نیز پیروی می نمایند؛ زیرا خواص در همه ابعاد فکری، رفتارهای فردی و اجتماعی و سایر شئونات، مقتدای عوام هستند. نتیجه چنین عملکردی، تعالی جامعه و سعادت مردم است، در غیر این صورت، نتیجه ای جز تباهی و انهدام نخواهد داشت.
نقش خواص در شکل گیری حادثه عاشورا
پیدایش هر حادثه ای در جوامع بشری در مرتبه اول معلول عملکرد خواص آن جامعه است که طبیعت چنین عملکردی، تأثیرپذیری عوام را به دنبال دارد؛ خواص، یا خواصِ حقّند و یا خواصّ باطل. خواصّ حق نیز در مقابل مظاهر دنیوی یا پای بند به حقند و یا روی گردان از حق. بدیهی است هر یک از این اقسام می تواند در پیدایش و عدم پیدایش فرایندهای تاریخی، اجتماعی و سیاسی مؤثر باشد و در نتیجه، جامعه را به صلاح و یا فساد بکشاند.
حادثه عاشورا و کشته شدن فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله یکی از حوادثی بود که نقش خواص در قبال آن بسیار برجسته و قابل توجه و تأمل بوده است. اکنون، به بررسی وضعیت خواص نسبت به قیام عاشورا می پردازیم.
خواص و متنفذان حاضر در عصر امام حسین علیه السلام
در یک تقسیم بندی می توان خواص دوره امام حسین علیه السلام را به چند دسته تقسیم کرد:
1. بقایای اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله از مهاجر و انصار؛ مانند: جابر بن عبدالله انصاری، ابن عباس، سهل بن ساعدی و انس بن مالک.
2. بزرگان و خواص شیعه؛ مانند: محمد حنفیه، مختار، سلیمان بن صرد خزاعی، هانی بن عروه، مسیب بن نجبه فزاری و ابراهیم اشتر.
3. اطرافیان خلفا؛ مانند: عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر.
4. متنفذان در قبایل قحطانی در سرزمین عراق که شامل بزرگان و رؤسای قبایل قحطانی می شوند؛ مانند: شمر، محمد بن اشعث و عمرو بن حریث.
5. کارگزاران بنی امیه از قبیل عمارة بن عقبة بن ولید و ابن زیاد.
اکنون با توجه به عملکرد خواص عصر امام حسین علیه السلام در قبال حادثه عاشورا، می توان آن ها را به دو گروه تقسیم کرد:
1. کسانی که از همکاری با امام علیه السلام به علل و دلایلی بازماندند و توفیق حضور در رکاب او را نیافتند.
2. کسانی که زمینه ساز حادثه عاشورا بوده و آتش جنگ را بر علیه امام علیه السلام دامن زدند. گروه اول را نیز از حیث نوع موضع گیری می توان به اقسامی به شرح ذیل تقسیم کرد:
الف) کسانی که به حقانیّت امام علیه السلام قایل بودند، اما قدرت همراهی و یاری او را نداشتند. از این گروه می توان به جابربن عبدالله انصاری، صحابی بزرگ پیامبر صلی الله علیه و آله، اشاره نمود. «جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام خزرجی انصاری مکنّی به ابو عبدالله از بزرگان صحابه رسول الله صلی الله علیه و آله و از دوستداران خاندان پاک آن حضرت است... جابر خود گوید: «رسول اکرم صلی الله علیه و آله خود شخصا در بیست و یک غزوه حضور داشت و من در نوزده غزوه شرکت داشتم، وی در بدر و اُحد شرکت ننمود، ولی به مسلمانان آب می داد که پدرش به علت خردسالی او را از نبرد باز می داشت. جابر در صفین در رکاب امیرالمؤمنین علیه السلام بوده و او نخستین کسی است که امام حسین علیه السلام را پس از شهادتش زیارت نمود و آخرین کسی از یاران رسول الله صلی الله علیه و آله بود که درگذشت. وی نسبت به خاندان رسالت ارادتی شایان داشت که حدیث لوح فاطمه علیهاالسلام مشتمل بر اسامی حضرات ائمه معصومان را او به امام باقر علیه السلام باز گفت و سلام پیغمبر را به آن حضرت رساند.» وی در هنگام حادثه عاشورا نابینا بود، از این رو، نتوانست با امام علیه السلام در کربلا حضور یابد. عبدالله بن جعفر و محمد حنفیه نیز از همین گروهند که به علت کهنسالی و بیماری یا علل و مصالح دیگر، از حضور در کربلا بی نصیب ماندند.
ب) کسانی که قایل به حقانیت امام علیه السلام بودند و در عین توانایی، با او همراه نشدند. یکی از این افراد، عبیدالله بن حر جُعفی است. وی از هواداران عثمان بود که پس از کشته شدن او، نزد معاویه رفت و در جنگ صفین در مقابل حضرت علی علیه السلام به جنگ ایستاد. او شاعر نیز بوده است و در بین مردم کوفه شخصی شناخته شده به حساب می آمد، هرچند سابقه مثبتی نداشته است. عبیدالله بن حر جعفی در حالی که می توانست امام را یاری دهد، چنین کاری نکرد؛ زیرا وقتی امام علیه السلام به منزل «قصر مقاتل» رسیدند، خیمه ای دیدند. سؤال فرمودند که خیمه کیست؟ گفتند: متعلق به عبیدالله بن حر جعفی است. امام علیه السلام کسی را فرستاد تا او را به همکاری دعوت کند، اما او جواب منفی داد و گفت: «من از کوفه بیرون نشدم مگر به خاطر اینکه با حسین علیه السلام نباشم، چون در کوفه یاوری ندارد و من اصلاً دوست ندارم او را ببینم و او هم مرا ببیند.»
پاسخِ او را به امام علیه السلام گفتند و آن حضرت خودش نزد وی رفت و پس از سلام، او را برای خروج بر علیه یزید دعوت کرد، ولی عبیدالله همان جواب را تکرار نمود. چون امام از هدایت و رستگاری او مأیوس شد، فرمود: «نصیحتی به تو می کنم و آن اینکه تا می توانی خود را به مکان دوری برسان تا صدای استغاثه ما را نشنوی؛ زیرا به خدا سوگند اگر صدای استغاثه ما به گوش کسی برسد و به یاری ما شتاب نکند، خدا او را در آتش جهنم قرار خواهد داد.
سرانجام، عبیدالله امام علیه السلام را یاری نکرد، در حالی که توانایی چنین امری را داشت.
از خلال کلمات عبیدالله با امام و نیز با توجه به اشعاری که پس از شهادت امام از او نقل شده است، می توان دریافت که او منکر حقانیت حرکت امام نبوده، بلکه معتقد به آن بوده است؛ مثلاً وقتی که امام او را به توبه دعوت کرد و راه توبه را پیوستن به فرزند دختر رسول خدا معرفی نمود، عبیدالله گفت: به خدا سوگند من می دانم که هر کس از فرمان تو پیروی کند به سعادت ابدی و خوشبختی ابدی نایل شده است، ولی من احتمال نمی دهم که یاری من به حال تو سودی داشته باشد.
او، همچنین در اشعاری که در حسرت نپیوستن به امام سروده است، می گوید:
آه از حسرت و تأسف سنگینی که تا زنده هستم، در میان سینه و گلویم در حرکت است. آن گاه که حسین بر اهل نفاق و ستم پیشگان از مثل من یاری می طلبید؛ آن گاه که می خواست برای نابودی اهل ضلال و نفاق به یاریش بشتابم. آری، اگر آن روز از راه جان، یاری و مواساتش می نمودم، در روز قیامت به شرافتی بس بزرگ نایل می شدم.
اعتقاد به اینکه امام علیه السلام بر علیه اهل ضلال و نفاق قیام کرده و سعادت و خوشبختی در فرمانبرداری از اوست، کاشف از اعتقاد او به حقانیت امام است؛ هر چند که این امر، به تنهایی، علت رستگاری نیست، بلکه حرکت بر اساس این اعتقاد و عمل بر طبق آن، لازم است و چون عبیدالله اعتقاد را به مرحله عمل نرسانید، رستگار نشد.
البته اعتقاد به حقانیت نیز، از حیث شدت و ضعف، دارای مراتب است. مثلاً افرادی مانند سلیمان بن صردخزاعی و مسیب نجبه فزاری (از سران شیعیان کوفه) که معتقد به حقانیت امام علیه السلام بودند و حتی از او دعوت رسمی به عمل آورده بودند، با این حال، از یاری آن حضرت سر باز زدند. شاید بتوان گفت: اعتقاد آنان به حقانیت امام در مرتبه شدیدتر (به نسبت عبیدالله) بوده است، ولی آنچه اهمیت دارد، عمل است که هم آنان و هم عبیدالله در آن مساوی بودند.
ج. کسانی که نسبت به حقانیت امام علیه السلام توقف کرده و یا از منکران بودند و بدین روی از یاری او خودداری کردند.
عبدالله بن عمر را می توان یکی از این افراد دانست. «وی سال سوم بعثت، در مکه متولد شد و گویند قبل از پدرش ایمان آورده که بنابراین، باید پیش از بلوغ، مسلمان شده باشد. او پیش از پدر خود به مدینه هجرت کرد و در سال 73 یا 74 ه. ق. در سن 84 سالگی در مکه از دنیا رفت.»
در همان روزهای اول ورود امام حسین علیه السلام به مکه، عبدالله بن عمر که برای عمره مستحب آنجا بود، خدمت امام علیه السلام آمد و چنین گفت: ای اباعبدالله، چون مردم با این مرد بیعت کرده اند و درهم و دینار در دست او قرار دارد، قهرا مردم به او اقبال نشان می دهند و با دشمنی خاندان اموی با شما، می ترسم در صورت مخالفت با او کشته شوی و گروهی از مسلمانان قربانی گردند و از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: «حسین کشته خواهد شد و اگر مردم دست از یاری او بردارند، به ذلّت مبتلا می گردند.» اکنون پیشنهاد من به شما آن است که همان طور که همه مردم با یزید بیعت کرده اند، تو نیز بیعت کنی و از ریخته شدن خون مسلمانان بترسی.
امام علیه السلام پس از دادن پاسخ او فرمود: ای ابوعبدالرحمان از خدا بترس و از یاری ما دست برمدار. اما این سخنان نورانی در او تأثیر نکرد و آخرالامر از جمله کسانی شد که با یزید بیعت کرد. او بیعت خود را با یزید این گونه توجیه می کرد: «اگر این کار درستی بوده چه بهتر و گرنه صبر می کنم تا اوضاع بهتر شود.»
پس از اینکه مردم مدینه علیه یزید خروج کردند و بیعتش را شکستند، وی فرزندان خود را گرد آورد و گفت: ما طبق بیعت خدا با او (یزید) بیعت کردیم و از پیغمبر شنیدم که فرمود: روز قیامت پرچمی افراشته گردد و گروهی به زیر آن گرد آیند و سپس اعلام شود که اینان جفاکارانند و بزرگترین جفا و خدعه پس از شرک به خدا نقض بیعت است. مبادا یکی از شما بیعت خود را بشکند که میان من و او رابطه قطع خواهد شد.
البته عبدالله بن عمر از زمان حضرت علی علیه السلام نیز یکی از خواصی بود که در عین اعتقاد به حقانیت علی علیه السلام و باطل دانستن دشمنانش، سکوت کرد و امام را یاری نکرد. او در واقع، از قاعدین بود، اما در قضیه عاشورا، با توجه به عملکردش و روی آوری به یزید و پای بندی به او و تنها گذاشتن امام، و با علم به حدیث پیغمبر صلی الله علیه و آله که هر کسی از یاری و نصرت حسین علیه السلام دست بردارد ذلیل و خوار است، او را از قاعدین و توقف کنندگان در حقانیت امام دانستن بسی جای تأمل دارد؛ زیرا او آشکارا به یزید اعلام وفاداری نمود و برای او تبلیغ کرد و به بیعت خود استوار ماند.
یکی دیگر از کسانی که در حقانیت امام تردید داشته و یا منکر آن بوده است، و به همین دلیل در رکاب امام علیه السلام در جنگ با دشمنان حاضر نشد، عبدالله بن زبیر است. «وی بیست ماه پس از هجرت، در مدینه متولد شد. محدثان و مورّخان عامه، او را به کثرت عبادت وصف می کنند. وی از سرسخت ترین دشمنان خاندان پیامبر اسلام بوده و هم او بود که پدرش را از علی علیه السلام برگردانید و او را به جنگ با آن حضرت، برانگیخت... سعید بن جبیر روایت کرده که روزی عبدالله، به عبدالله بن عباس روکرد و گفت: چهل سال است که دشمنی شما اهل بیت را در دل خویش جا داده ام و آن را پنهان می دارم.» او نیز که از مخالفت کنندگان با بیعت یزید بود، به دنبال آن از مدینه به مکه پناهنده شد. وی از جمله کسانی بود که می خواست امام حسین علیه السلام در مکه نماند؛ زیرا با حضور امام و تجمع مردم بر گرد آن حضرت، زمینه ای برای توفیق او نبود. وی هر چند که گاهی به ظاهر، پیشنهاد انصراف از سفر عراق را به امام می داد، اما چون هوای خلافت را در سر می پروراند و در فکر سقوط حکومت یزید بود، خود را رقیب جدّی امام علیه السلام می دانست و نه تنها با هدف او موافق نبود، بلکه به شکست او نیز بی میل نبود. از این رو، از شهادت امام علیه السلام کمال استفاده را به نفع خود بر علیه یزید برد. «عبدالله زبیر پس از مرگ یزید ادعای خلافت کرد و گروهی با او بیعت کردند تا اینکه در سال 73 هجری در دوره خلافت عبدالملک به دست نیروهای حجاج بن یوسف که برای سرکوبی او به مکه هجوم آوردند، کشته شد.»