پسانداز کن و کمتر خرج بتراش تا بتوانی با پولهایت سرمایهگذاری کنی و، بهوقتش، زندگیات را بسازی. این توصیههای خودیاری لابد به گوش شما هم خورده است، نقلقولهایی از زاکربرگ یا وارن بافت، که راهورسم «خودساختهشدن» را یاد میدهند.
مرشدان خودیاری، همگی میخواهند «خود» ما را تغییر دهند و تغییری چشمگیر در زندگی افراد به وجود بیاورند. اما جامعهشناسان نظری دیگری دارند.
سال گذشته با دختر سیزده سالهای دربارۀ دانش گفتگو میکردم. در جمع دوستانم و خانواده بودم و داشتم میگفتم دانش غیر از اطلاعات و از آن ارزشمندتر است که سرش را از تلفن همراهش بلند کرد تا در گفتگو شرکت کند. او با من مخالف بود.
هوشش مرا تحت تأثیر قرار داد و متعجب بودم که چگونه مانند یک متخصص علوم اجتماعی وارد بحث شده است. بنابراین، با دقت گوش میدادم. او اصرار داشت بین اطلاعات و دانش تفاوتی وجود ندارد و هر دوِ آنها یکیاند، اما مطمئناً اینگونه نیست.
تفاوت اطلاعات و دانش مانند تفاوت کتابهای ’خودیاری‘ و نگاه موشکافانۀ علوم اجتماعی است. کتابهای خودیاری، همانند اطلاعات، مجموعهای از دادههای غیرمستقیماند. استفاده از آنها مانند آن است که افراد واقعیتهای ناآزمودۀ بیشماری را تجربه کنند.
حالآنکه، علوم اجتماعی، همانند دانش، از دادههای جمعآوریشده و روشهایی استفاده میکند که افراد بسیاری در طول زمان آنها را پدید آوردهاند.
دانشِ برآمده از علوم اجتماعی فرضیههایی را مطرح میکند که برای پژوهشهای بیشتر به کار میآیند، مانند زمانی که جامعهشناسان «خود» را بخشی از جهانی میدانند که، در آن، معانی وجه نمادین دارند و سپس تغییرات آن جهان را بررسی میکنند. هستیشناسی شاخهای از فلسفه است که به پرسشهایی در باب وجود و اینهمانی میپردازد.
بنابراین، به تعبیر فلسفی، جامعهشناسان تحقیقات خود را با شواهد و نظریههای هستیشناسانه آغاز میکنند، چراکه پیش از هر چیز لازم است بدانیم «خود»، از منظر اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و روانشناختی چه معنایی دارد و بعد برای اصلاح آن نسخه تجویز کنیم.
برای مثال، بیایید به کتابهای خودیاری در حوزۀ کاری نگاهی بیندازیم. ریچارد بولز در کتابِ همچنان پرفروش خویش با نام چتر نجات تو چه رنگی است؟ 1 (2020) (که نخستینبار در سال 1970 چاپ شد) به مخاطبان جویای مسیر شغلی میگوید از خودشان بپرسند: «من که هستم؟». وی با نقل تجربههای شخصی و حکایتها و داستانهای اخلاقی، به خواننده کمک میکند به این پرسش پاسخ دهد و با انگیزهدادن به خواننده او را راهنمایی میکند.
ناگفته نماند که او کشیش بود و این راهنماییها بیشتر به موعظه میماند. او بهدرستی بیان میکند نباید خودمان را با شغلمان تعریف کرده و باید عمیقتر به مسائل نگاه کنیم؛ اما اشکال کار آنجاست که بولز فرد و مفهوم خود را از بافت جامعه جدا میکند.
چنین رویکردی لاجرم رنگوبوی قومی و بومی به خود میگیرد. برای مثال، روانشناسی اجتماعی نشان میدهد مفهوم فردیت از قومی به قومی دیگر فرق میکند. آسیاییآمریکاییها، در قیاس با آمریکاییهایی که اصالت اروپایی دارند، کمتر رفتارهای خودنمایانه از خود بروز میدهند.
این در حالی است که بیمیلی به بروزدادن برخی رفتارهای فردی میتواند نشاندهندۀ آن باشد که فرد به ویژگیهای اجتماع و جامعه، در سطح کلان، آگاهتر است. امیل دورکیم و جورج هربرت مید، از جامعهشناسان قرن بیستم، معتقدند «خود» برآیند مجموعهای از نیروهای اجتماعی است که فرد را احاطه میکند.
حالآنکه، کتابهای خودیاری به «خود»ی کمک میکنند که بیرون از بافت اجتماعی قرار دارد. این امر، دقیقاً در تضاد با پژوهشهای علوم اجتماعی است.
بولز در یکی از تمرینهای کتابش از خوانندگان میخواهد گلی با هفت گلبرگ ترسیم کنند و در هر گلبرگ یکی از ویژگیهای خودشان را بنویسند. وی معتقد است این نوع خودآگاهی سبب میشود رضایت فرد از خویش افزایش یافته و عملکرد او در شغل و محیط کار بهبود یابد. اما اشکال آنجاست که این تمرینها ابداً تأثیر عوامل اجتماعی را نمیسنجند.
مجموعۀ مستند «از هفتسالگی به بعد» (1964) محصول انگلستان نشان میدهد، وقتی آنچنان که باید به مفهوم طبقۀ اجتماعی توجه نمیکنیم، تعریف «خود» دستخوش چه تغییراتی خواهد شد. در این مجموعه، 14 پسربچۀ مدرسهای از طبقات مختلف اقتصادی انتخاب شدند.
سازندگان این مجموعۀ مستند هر هفت سال یک بار از آنها فیلم گرفتند و با آنها دربارۀ زندگیشان مصاحبه کردند. فیلمبرداری از سال 1964 آغاز شد. در آن زمان پسربچهها هفتساله بودند. آخرین قسمت این مجموعه در سال 2019 ساخته شد. شرکتکنندگان این مستند حالا دیگر 63ساله بودند. آنچه میبینیم بیش از آنکه محصول ویژگیهای فردی این افراد باشد، متأثر از مشکلات آنهاست، از مسیرهایی که در زندگی انتخاب کردند، از موفقیتهای مالی آنها که همگی متأثر از طبقۀ اجتماعی بود که به آن تعلق داشتند.
با گذشت بیش از 50 سال، هیچ یک از این افراد از طبقهای که به آن تعلق داشتند فراتر نرفت؛ اما این افراد، غافل از تأثیرگذاری طبقۀ اجتماعی، زندگی خویش را بهگونهای روایت میکردند که گویی تصمیمات شخصی آنها تنها عامل تأثیرگذار زندگیشان بود.
لویس ووداستاک، پژوهشگر حوزۀ رسانه و ارتباطات که کتابهای خودیاری را مطالعه کرده است، معتقد است «روایتهایی که دربارۀ ’خود‘ مطرح میشود... همانقدر که تأثیر ساختارهای اجتماعی را انکار میکنند، قدرت و مسئولیت بیاندازهای را نیز بر شانههای فرد قرار میدهند».
تمرین رسم گلبرگ در کتاب چتر نجات تو چه رنگی است؟ -مانند بسیاری از کتابهای خودیاری- بهطور ضمنی به این تلقّی دامن میزند که خود (self) داستانی است که میتوان آن را روایت کرد. اما روایت نویسندگان کتابهای خودیاری متفاوت است از روایت متخصصان علوم اجتماعی، از جمله روانشناسان.
برای مثال، دیل کارنگی، مؤلف کتاب خودیاری آیین دوستیابی2 (1936) از روشهایی بحث میکند که با تکیه بر آنها میتوان بر افراد تأثیر گذاشت و با مخاطب قراردادن نیازهایشان آنها را به انجام کاری واداشت.
بااینحال، در سال 1995 تحقیقی در حوزۀ روانشناسی انجام شد که بهشدت با توصیههای این کتاب مغایرت داشت. این تحقیق که در زمرۀ مقالات پُرارجاع قرار دارد، نشان میداد در مذاکره با دیگران، اگر فرد مقابل از نتیجۀ مذاکره خوشحال میشد، مذاکرهکنندگان از تلاش برای تأثیرگذاشتن بر او احساس رضایت نمیکردند.
این تحقیق از حقایق بغرنجتری هم پرده برمیداشت آنجا که نشان میداد موفقیت در مذاکرات سبب میشد مذاکرهکنندگان احساس کنند آنچنان که باید صداقت به خرج ندادهاند و در نتیجه کمتر به خود افتخار میکردند.
نتایج این تحقیق توصیههای آیین دوستیابی را نقض میکرد، چرا که تحقیق یادشده این فرض را به چالش میکشید که اگر در مذاکره فرد مقابل از نتیجۀ مذاکره رضایت داشته باشد، احساس میکنیم موفق بودهایم و بر او آنگونه که میخواستیم تأثیر گذاشتهایم.
بااینحال، بسیاری از کتابهای خودیاری در حوزۀ اقتصاد و موفقیت شغلی هنوز هم به سبک و سیاق کتاب کارنگی نگاشته میشوند و لاجرم این تصور را ایجاد میکنند که افراد همواره آزاد هستند تا بدون توجه به بافت اجتماعی مذاکره کنند. مارک منسون، نویسندۀ کتاب پرفروش هنر ظریف بیخیالی3 (2016) مؤلف دیگری است که به نقش بافت اجتماعی اعتنایی نمیکند.
منسون از توجه دوران مدرن به مفهوم عزتنفس و حس ’برحقبودن‘ رنجیده خاطر است. اما رویکرد وی در اینجا امری شخصی است. در جهانبینی منسون، عزتنفس بهسرعت به برحقبودن و سپس به خودشیفتگی تبدیل میشود.
آنچه وی نادیده میگیرد توجه نابجا به عزتنفس است که در روایتهای چند دهۀ گذشته بسیار به چشم میخورد. تحقیقات علوم اجتماعی نشان میدهد عزتنفس فرد لزوماً از دستاوردهای وی حکایت نمیکند. افزون بر آن، گذر از عزتنفسِ متورّم و رسیدن به احساس برحقبودن، که منسون هم به آن اشاره میکند، کمک میکند افراد به موضوعات اجتماعی بحث برانگیز بیشتر توجه کنند.
کماهمیت جلوهدادن برنامههای رفاه اجتماعی و ترویج رفاه برای ثروتمندان، که با تکیه بر مکانیسمهایی مانند شراکت عمومیخصوصی انجام میشود، از نمونههای این موضوعات بحثبرانگیز است.
دیگر کتابهای خودیاری که با موضوع موفقیت و شکست نوشته میشوند، اقتصاد را، مانند منسون، امری کاملاً فردی یا متأثر از استراتژی خانوار میدانند. آنتونی رابینز در کتاب غول درونت را بیدار کن4 (1991) توصیه میکند به مفهومی به نام «مرکبکردن» 5 فکر کنیم.
مرکبکردن یک استراتژی برای پسانداز و به معنای سرمایهگذاری مجدد بر سود است. اگر قرار باشد یک متخصص علوم اجتماعی به موضوع پسانداز بپردازد، احتمالاً نخست به گرایشهای ملی یا ویژگیهای جمعیتشناسی توجه میکند.
برای مثال، در ایالات متحده، از سال 1967 به بعد، به جز دو سال، هرساله، قدرت خرید یک دلار، کاهش پیدا کرد. آمارهای صندوق بینالمللی پول نشان میدهد، زمانی که رابینز برای نخستین بار کتابش را منتشر کرد، میزان واقعی پسانداز یک خانوار در ایالات متحده، بریتانیا، استرالیا و کانادا روندی کاهشی به خود گرفت که تا بیست سال همچنان ادامه داشت. مطالعات علوم اجتماعی اغلب به تفاوتهای میانفرهنگی یا تفاوتهای انتقالی میپردازد.
واقعیت آن است که فرهنگ جامعه است که تعیین میکند فرد پسانداز کند یا نه. برای مثال، آمریکاییها، در مقایسه با دیگر ملتها، کمتر پسانداز میکنند. برخی اقتصاددانان دلیل این امر را فرهنگ مصرفگرایانۀ آمریکاییها میدانند؛ فرهنگی که در آن نیازها باید فوراً برآورده شوند. بنابراین، بهراحتی میتوان تصمیمگیری برای پسانداز را به آینده موکول کرد.
ممکن است رابینز استدلال کند اگر افراد بیشتری این کتاب را خوانده بودند، تعداد بیشتری استراتژی مرکبکردن را اجرا میکردند. در مقابل، میتوان یک متخصص دانشگاهی علوم اجتماعی را تصور کرد که از در نصیحت وارد میشود و صرفاً به حقایقی دربارۀ پسانداز اشاره میکند.
تعجبی ندارد که کتابهای خودیاری جذابیت بیشتری دارند؛ آنها این حس را در شما ایجاد میکنند که شخصاً انتخابهای زندگی مالی و شغلیتان را کنترل میکنید. بهراستی جذاب است که بتوانید برای ایجاد تغییرات اساسی بهاندازۀ کافی پول پسانداز کنید.
یک دلیل پساندازکردن آن است که به هنگام ضرورت یا زمانی که میخواهیم تغییراتی در زندگی و کارمان ایجاد کنیم، پول داشته باشیم. پرسش بولز، ’چتر نجات تو چه رنگی است؟ ‘، صرفاً به جنبههای فردی تصمیمهایی اشاره میکند که برای تغییر شغل یا شروع شغل جدید به آن نیاز داریم.
اما متخصصان علوم اجتماعی مایلاند بدانند چه شرایطی رنگ چترهای نجات را تعیین میکند؛ باید بدانیم چرا چتر نجات قرمز یا سیاه یا سبز است؛ میخواهیم بدانیم چه نیروهایی ما را مجبور میکنند بپریم؛ میخواهیم بدانیم کدام تغییرات فرهنگی، تاریخی، اجتماعی و اقتصادی در طول زمان رخ دادهاند که به ظهور افرادی منجر شده است که به چتر نجات نیاز دارند، و اینکه چگونه این شرایط در حال تغییرند. البته، گاهی رویکرد خودیاری دقیقاً همان چیزی است که به آن احتیاج داریم. متخصصان علوم اجتماعی بیش از آنکه از این نگاه دفاع کنند، این وضعیت را توصیف کردهاند.
تا وقتی زمان آن برسد که «عاملان تغییر» و انقلابیها شرایط بنیادین اجتماعی را دگرگون کنند تا مردم دیگر تحت فشار نباشند، کتابهای خودیاری میتوانند به بهترین شکل نیرو محرکۀ لازم را برای حرکت فراهم آورند.
پینوشتها:
• این مطلب را کریگ شیملیس نوشته است و در تاریخ 20جولای 2020 با عنوان «The self of self-help books is adrift from social and economic facts» در وبسایت سایکی منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ 12 شهریور 1399 با عنوان «برای موفقیت تلاش فردی مهمتر است یا شرایط اجتماعی؟» و ترجمهٔ فاطمه زلیکانی منتشر کرده است.
•• کریگ شیملیس (Craig Schamelis) مدرس دانشگاه آزاد برلین است. او اخیراً مشغول نوشتن کتابی دربارۀ نظریۀ ایدئولوژی مارکسیستی است.
[1]?What Color is Your Parachute
[2]How to Win Friends and Influence People
[3]The Subtle Art of Not Giving a. Fuck
[4]Awaken the Giant Within
[5]compounding