وقتی پای عشق و عاشقی به میان می آید، ما نه تنها توجه خاصی به بعضی اعمال و اتفاقات معطوف می کنیم بلکه عقایدمان را هم به آنچه که می بینیم تحمیل می کنیم.
تجربه یک موقعیت “همانطور که هست” کار سختی است. ما همه موقعیت ها را با عقاید و باورهای خودمان درمورد آنچه که در آن اتفاق می افتد تجربه می کنیم.
به زبان ساده باید بگوییم که باورها و عقاید ما بر آنچه که تجربه می کنیم تاثیر می گذارد. بنابراین افرادیکه عقاید مختلفی دارند، یک موقعیت یکسان را به طرق مختلف تجربه میکنند.
برای مثال، یکی از ارباب رجوع های ما “باور دارد” که همه زن ها در همه جای دنیا او را می پرستند. به همین خاطر هر برخورد دوستانه از طرف خانم ها چه مهماندار هواپیما باشد چه پیشخدمت رستوران یا هر چیز دیگر را به آن مسئله نسبت می دهد.
از طرف دیگر، اگر “باور داشته باشید” که افرادیکه در کارشان با مردم سروکار دارمد باید به ارباب رجوع خود دوستانه و با محبت رفتار کنند، آنوقت همه این ارتباطات معنی دیگری پیدا میکند.
و به یاد داشته باشید، ما نه تنها موقعیت های موجود را برحسب باورهایمان توجیه می کنیم، بلکه توجهمان را از همان ابتدا به برخی موقعیت های خاص معطوف می کنیم. در این مورد همان ارباب رجوع خاص فقط به موقعیت هایی توجه می کند که خانم ها برخورد دوستانه با او دارند و مواردی که همان خانم ها با دیگران هم همان برخورد دوستانه را دارند نادیده می گیرد.
برای همه سخت است که باورهایشان را از تجربه شان جدا کنند. این تعصب ها جزء واقعیت های آنها هستند.
مثال دیگری کمک می کند که این نکته را بهتر درک کنید:
یکی از دوستان ما سالها بود که دوست داشت یک کت چرمی گران بخرد. روزی که کت جدید خورد را خرید آن را تن کرد و به یک کلوب رفت. از شانسش آن روز همه در کلوب به سمت او نگاه می کردند. او هم آن وضعیت را اینطور تفسیر کرد که، “این کت چرمی من را خیلی عالی نشان می دهد باید زودتر از اینها آن را می خریدم”. متاسفانه، ابن دوست ما متوجه نشده بود که دلیل اینکه همه مردم به سمت او نگاه می کردند به خاطر کت چرمی او نبوده، به این دلیل بوده که یک هنرپیشه پشتش نشسته بوده است.
یا تصور کنید که با همسرتان برای شام بیرون رفته اید و متوجه می شوید که همسرتان به یک خانم/مرد جذاب که آنطرف تر نشسته است خیره شده است. این موقعیت را چگونه تفسیر می کنید؟ به نظرتان سرگرم کننده، تهدید کننده، بی ضرر یا آزاردهنده است؟
تجربه ما از هر اتفاق فقط با آنچه که اتفاق می افتد شکل نمی گیرد بلکه با تصورات ما از آن اتفاق ساخته می شود.
باورهای ما ممکن است که درست یا غلط باشند یا چیزی بین این دو.
متاسفانه معمولاً جدا کردن واقعیت از خیال خیلی سخت است. بقیه افراد ممکن است درمورد آنچه اتفاق افتاده دروغ بگویند اما ما هم درک نادرستی از اتفاقات داریم.
برای پیچیده تر کردن مسائل اکثر اتفاقاتی که ما روزانه تجربه می کنیم مبهم هستند. اکثر اتفاقات را می توان به بیش از یک حالت تفسیر کرد. اما تعداد کمی از ما در طول زندگی متوجه این مسئله می شوند.
تعداد کمی از ما هستند که پی به مبهم بودن اتفاقات اطراف ببرد. اکثر ما خودمان را توجیه می کنیم که “من می دانستم…”.
تحمیل کردن عقاید و باورهایمان به دنیای اطراف انرژی و تلاش کمی می طلبد و حس اطمینان به ما میدهد. از طرف دیگر، تلاش برای کشف حقیقت سخت، پیچیده و گمراه کننده است. برای اکثر ما تحمیل کردن عقاید خودمان راحت تر است تا اینکه بخواهیم موقعیت را از دیدگاه های مختلف بررسی کنیم.
و این ایده که “عقاید” بر تجربه تاثیر می گذارد درمورد عشق و دوست داشتن هم کاملاً صدق می کند.
باور ما درمورد صمیمیت شدیداً بر آنچه که در روابط صمیمانه مان تجربه می کنیم اثر می گذارد. صدها تحقیق نشان داده است که افراد یک موقعیت منطقی را برحسب اعتقادات خود به صورت های مختلف تجربه می کنند.
آیا فکر می کنید که طرف رابطه تان صادق، نجیب و مهربان است؟ این احتمالاً طوری است که دوست دارید او را ببینید.