در نخستین روزهای تهاجم رژیم بعث عراق، اوضاع کشور بسیار پیچیده و حساس بود. 31 شهریور ناگهان اطلاع پیدا کردم که عراقی ها به چند منطقه در خوزستان از جمله به فرستنده ی نیرومند هشتصد کیلوواتی اهواز، که می توانست تا شمال آفریقا را پوشش دهد، حمله کرده و آنجا را بمباران کرده اند به گونه ای که دیگر قابل استفاده نبود. همزمان، فرودگاه مهرآباد و چند منطقه دیگر را نیز بمباران کرده بودند که در واقع آغار رسمی جنگ بود و دشمن شروع به پیش روی در خاک ایران نمود و از مرز شلمچه و بستان و چند منطقه مرزی دیگر گذشت. در کشور، وضعیت فوق العاده اعلام شد و من بلافاصله به اهواز برگشتم.
آن روز شاهد بودم که عده ای از مردم آبادان به سرعت شهر را تخلیه می کردند. نکته ای که در این هنگام برایم جالب بود، اینکه به هنگام بازگشت به سمت اهواز، نزدیک دروازه ی آبادان، چند ماشین مدل بالا را دیدم که صاحبان آن ها حتی سگ هایشان را هم پشت شیشه ی عقب ماشین گذاشته بودند و از شهر خارج می شدند. پیش روی دشمن خیلی سریع بود و ژاندارمری توان مقابله با چنین نیرو های مجهزی را نداشت و طبیعتاً بخشی از آن متلاشی شد و بخش دیگر هم عقب نشینی کرد.
در آن زمان سپاه هنوز شکل نگرفته بود و نیرو های سپاه فقط می توانستند با سلاح های سبک، مانند کلاشینکف، ژ -3 و در نهایت آرپی جی هفت کار کنند. به این ترتیب سپاه در ابتدای کار، توان اینکه وارد معرکه بشود را نداشت؛ ارتش هم اوضاع ویژه ای داشت. تعدادی از فرماندهان فرار کرده بودند. تجهیزات جنگی مدت ها راکد مانده بود و از آنها استفاده نمی شد.
تانک ها خوابیده بودند و آماده سازی نشده بودند. بر اثر کودتای نوژه حدود 17 نفر از فرماندهان لشکر 92 زرهی دستگیر شده، در زندان به سر می بردند و برای اینکه لشکر به طورکلی متلاشی نشود، آقای شمخانی را به جای فرمانده لشکر گذاشته بودند. در خوزستان با چنین وضعیتی مواجه بودیم و مرتب هم اخبار مختلفی از پیش روی دشمن داده می شد؛ به طوری که وحشت همه را برداشته بود. آقای مهندس غرضی، استاندار خوزستان وقتی احساس کرد که ممکن است دشمن به اهواز بیاید و یا آبادان را اشغال کند، دستور داد انبار های مهمات لشکر 92 را باز کردند و سلاح ها و مواد منفجره ی موجود در انبار را بین مردم و نهاد ها توزیع کردند. بعد هم اقدام به آموزش و به کارگیری نیرو های مردمی کردند.
جلسات متعددی در استانداری تشکیل می شد که بسیاری از مدیران استان و تعدادی از نیرو های سپاه در آن حضور داشتند و بحث می کردند که چگونه می توانیم جلوی پیشروی دشمن را بگیریم. یکی از طرح هایی که روی آن خوب کار شد و عملی هم شد، طرح کندن خندق بود که قرار شد دورتادور اهواز را خندق وسیعی بکنند و با مواد منفجره آن را پر کنند تا دشمن به هیچ طریق نتواند از آن عبور کند.
مسئولین کشور و فرماندهان نظامی، همه سراسیمه به جنوب کشور می آمدند. نیرو های رزمی نیز به طور مرتب می آمدند. دشمن در غرب کشور هم پیش روی کرده بود. در مناطق قصر شیرین، خسروی، دهلران و مهران وضع بسیار عجیبی بود. از طرف ما هیچ آمادگی نبود؛ اما دشمن با چندین لشکر کاملاً آماده و مجهز و با برنامه ریزی مناسب وارد کشور شده بود.
از جمله افرادی که به اهواز آمدند، می توان از مرحوم شهید چمران (وزیر دفاع وقت)، حضرت آیت الله خامنه ای (نماینده ی وقت امام در شورای عالی دفاع)، سرلشکر ظهیرنژاد و تعدادی از فرماندهان نام برد که عموماً در مقر لشکر 92 مستقر شدند و ساختمان استانداری هم محل استراحت شان بود. ستاد مرحوم چمران نیز در ساختمان استانداری بود.
در اتاق جنگ لشکر هم جناب آقای خامنه ای، آقای چمران، آقای ظهیرنژاد، آقای غرضی حضور داشتند که همه لباس رزم پوشیده بودند. مرتب اخبار جنگ گزارش می شد. وضع بسیار ناراحت کننده ای بود. هر لحظه فردی می آمد و خبر ناگواری می داد. مثلاً می گفت که دشمن از کرخه عبور کرده یا فلان پاسگاه را گرفته اند. به یاد دارم که یکی از افسران آمده بود و گزارش تلخی می داد. آقای خامنه ای به ایشان فرمودند: «اینجا برای من درد دل نکنید. بنشینید برنامه ریزی بکنید. طرح بدهید و عمل کنید». برای یافتن راهکار هایی که بتوان راه دشمن را سد کرد، خیلی بحث می شد و طرح هایی هم داده می شد که یکی از آن ها کندن خندق بود و طرح دیگری که درباره ی آن تصمیم گیری نمودند، این بود که آب رودخانه ی کارون و آب پشت سدکرخه را به سمت دشمن هدایت کنند تا آن ها نتوانند پیش روی کند.
اتفاقاً این طرح بسیار کارآمد شد و سد دز و سد شهید عباسپور را، که در مسجد سلیمان است و نیز آب رودخانه ی کارون از آنجا می آید، باز کردند. پس از اینکه کارون پرشد، آن را به دشت آزادگان و منطقه ای که دشمن در حال پیش روی بود، هدایت کردند و به این ترتیب جلوی پیش روی دشمن در آنجا گرفته شد. همچنین آب سد کرخه را باز کردند و در آن منطقه نیز از پیش روی دشمن جلوگیری کردند. دشمن در سی، چهل کیلومتری اهواز در منطقه ای به نام «دب حردان» که از نظر جغرافیایی تا اندازه ای بالاتر از مناطق دیگر بود و آب، آنجا را نمی گرفت، توپخانه هایش را مستقر کرد و اهواز را نشانه می گرفت.
روز و شب اهواز مورد هجوم بود و گلوله های دشمن روی شهر اهواز فرود می آمد. یک بار یکی از زاغه های مهمات در خارج از شهر اهواز مورد اصابت قرارگرفت و منفجر شد. در ابتدا صدای مهیب آن، موجب ترس فراوان شد و بعد هم موشک ها و خمپاره ها آتش گرفته، منفجر شدند و ترکش های آن به شیشه ها و ساختمان های شهر اصابت نمود. به تدریج دود غلیظی سطح شهر را فراگرفت. در ابتدا ما فکر می کردیم که عراقی ها به شهر حمله کرده اند؛ اما غروب آن روز فهمیدیم که زاغه ی مهمات مورد اصابت قرار گرفته است. آن روز آن چنان دود سطح شهر را فراگرفته بود که حالت خفگی به همه دست داده بود و مردم به سرعت از شهر خارج می شدند.