به گزارش مشرق، حماسه هویزه دی سال 1359 را جمعی از دانشجویان پیرو خط امام رقم زدند که با کمترین امکانات و علیرغم وعده برخی از مسوولین برای همراهی و کمک، به دل دشمن زدند و دشتی در نزدیک شهر هویزه محل معراج حدود 100 تن از این جوانان شد.
اکثر آنها دانشجویانی از شهرهای مختلف بودند که پیش از این در جریان فعالیتهای پیش از انقلاب اسلامی و پس از پیروزی انقلاب از جمله تصرف لانه جاسوسی شرکت داشتند.
شهدایی که پس از به شهادت رسیدن، پیکر آنان در محل فعلی زیارتگاه هویزه به خاک سپرده شده جمعی از دانشجویان، پاسداران و برادران جهادی بودند که در نبردی تن به تن در عملیاتی به منظور مقابله با پیشروی بیشتر دشمن بعثی و به عقب راندن آنان به شهادت رسیدند و امروز محل دفن آنان به میعادگاه عاشقان و دلدادگان شهدا بدل شده است که هر سال جمعیت زیادی از نقاط مختلف کشور برای زیارت آنها به این محل میآیند.
شهید شیال بوغنیه
«شیال بوغنیه» رزمنده اهل شهرستان بستان بود که در ماجرای شهادت دانشجویان پیرو خط امام (ره) در بهمن سال 1359 به شهادت رسید. فرزند این شهید درباره پدرش روایت کرد:
آبان 59، بعثیها ناغافل ریختند در روستاهای منطقه کرخهنور هویزه و مردم بی پناه را بستند به توپ و تانک. به حیوانات زبان بسته و انبارهای آذوقه هم رحم نکردند. خوب که دِقِّ دلی شان را از همکاری مردم با بچههای سپاه خالی کردند؛ 28 نفر از مردان روستا را با خود بردند به جایی نامعلوم. دو برادر و دو پسر عموی پدرم هم میانشان بودند.
پدرم که مثل همیشه بیرون روستا کشاورزی میکرد، جان به در بُرد. دیگر خبری از آنها نشد تا شش سال بعد که سر و صدای پیدا کردنشان در یک گور دسته جمعی بلند شد. دست و چشم بسته با رگبار گلوله شهیدشان کرده بودند. قسمت این بود که اول برادرِ دو شهید شود و بعد «شهید».
شهید محمود قاسمی
دانش آموز شهید «محمود قاسمی» از شهدای کربلای هویزه سال سوم رشته ریاضی فیزیک بود که در 16 دی سال 1359 به همراه دانشجویان پیرو خط امام به شهادت رسید. وی متولد سال 1341 در محله امامزاده حسن تهران بود. در ادامه روایت خواهر شهید را از برادرش میخوانید.
تازه شهید شده بود. منطقه دست عراقیها بود. هنوز هویزه را ندیده بودم. خواب دیدم آمدهایم منطقه. بیابانی بود با چند قبر خاکی. گفتند اینجا قبر همینهایی است که شهید شده اند. اتاقکی هم بود که پله میخورد میرفت بالا. خانمی چادر مشکی دَم در نشسته بود. گفت به مادرتان بگویید بیاید بالا. داخل اتاق یک سماور بود و کُلی استکان، دورش.
یک خانم چادر مشکی دیگر هم پای سماور نشسته بود. صورتش را ندیدم. مادر که رفت داخل، آن خانم دَم در گفت بیا قبر برادرت را نشانت بدهم.
با هم آمدیم بالای سر سه تا قبر خاکی که کنار هم بودند. گفت: «وسطی قبر برادرت است. لباس مشکیتان را هم در بیاورید.» پرسیدم: آن استکانهای داخل اتاق برای چیست؟ جواب داد: مادرم به رزمندهها چای میدهد. من هم بیرون نشسته ام برای راهنمایی. لیاقت نداشتم این خانمها را در خواب بشناسم. شاید حضرت زینب (س) و مادرشان خانم فاطمه زهرا (س) بودند.
بیدار که شدم به مادر گفتم قبر محمود را نشانم دادند. گذشت تا اولین باری که آمدیم هویزه. قبرها همانی بود که در خواب دیده بودم؛ خاکیِ خاکی. شهدای هویزه، پلاک نداشتند. پیکر محمود هم مثل بیشترشان پیدا نشد، اما میدانم همین جایی است که نشانم دادند.
شهید حمید شاهید
پاسدار شهید «حمید شاهید» متولد 18 تیر سال 1337 در مشهد مقدس بود که در محور ابوحمیظه در اثر انفجار مین به شهادت رسید. خواهر این شهید روایت کرد:
وظیفه اش نبود. رفته بود بیمارستان از مجروحهایی که در مشهد کسی را نداشتند، پرستاری میکرد. همانجا به رزمندههایی که مرخص میشدند، آدرس خانه را میداد. میآمدند، میگفتند: حمید ما را فرستاده؛ گفته فلان لباس را بدهید.
خیلیها بودند که کسی نمیآمد دنبالشان. لباسی هم برایشان نمانده بوده که برگردند شهرشان. دیگر برایمان جا افتاده بود. میدانستیم هرکس آمد اسم حمید را گفت باید به او لباس بدهیم.