سرویس سیاست مشرق- مرحوم استاد محمدرضا شجریان، استاد بیبدیل موسیقی سنتی ایرانی و از چهرههای ماندگار هنر ایران، روز 17 مهر چشم از جهان فرو بست و عرصه موسیقی ایرانی یکی از چهرههای مطرح خود را از دست داد و به سوگ نشست.
مرحوم شجریان البته هر اندازه در عرصه موسیقی کمنظیر بود، در حوزه سیاسی (چیزی که قطعا تخصص و شناخت عمیقی از آن نداشت)، دچار لغزشهایی شد که بیش از هر کس دیگری بعدا خود او از آن پشیمان شد که مهمترین آن، قرار گرفتن در پازل تبلیغاتی شبکه سلطنتی انگلستان، بی بی سی و بیان سخنانی مطلوب روباه پیر استعمار بود. خود استاد مرحوم چند سال بعد در گفتگویی تلاش کرد آن حضور و آن اظهارات را تعدیل کند و تلویحا خواستار بایگانی کردن آن تجربه در خاطرات شود.
اما در یکی دو روز اخیر، تلاش یک جریان سیاسی خاص برای سوء استفاده از فقدان مرحوم شجریان، و تبدیل ایشان به نمادی از تقابل با نظام، وارد فاز جدیدی از ماکیاولیسم و فرصتطلبی سیاسی شد که در نوع خود بدیع است، گرچه سوءاستفاده و فرصتطلبی تبدیل به بخشی از منش سیاسی جریان مورد نظر، یعنی اصلاحات شده است. البته جریان اصلاحات و متحد راهبردی آن، یعنی دولت اعتدال، همین سوء استفاده را در سال 96 از استاد و «ربنای» او صورت دادند و با بیاخلاقی از آن استاد مرحوم ابزاری برای ایجاد دوقطبی و تخریب رقیب ساختند.
اما در همین فاز جدید از ماکیاولیسم سیاسی و فرصتطلبی، برخی پردهها کنار رفته و آن «فاشیسم» و «تمامیتخواهی» که در زیر لعاب نازک «آزادیخواهی» و «لیبرالصفتی» جریان چپ دیروز و اصلاح طلب امروز در غلیان است، بیرون زده است.
ماجرا از این قرار است که استاد علیرضا افتخاری، در رثای مرحوم شجریان، پیامی ویدیویی ضبط کرد و در جو ایجاد شده توسط بوقهای سیاسی آشنا، تلاش کرد در قالب ابراز تاسف و تاثر از فقدان شجریان، یک موضع سیاسی هم بروز دهد. همین مساله موجب شد که برخی از وابستگان به آن جریان سیاسی، در توئیتها و پستهای خود در شبکههای اجتماعی ژست «بخشندگی» و «بزرگواری» به خود بگیرند و از این در وارد شوند که حالا که استاد افتخاری در پازلی که ما می خواهیم قرار گرفته، "قلم عفو بر جنایت قبلی او بکشیم و او را ببخشیم! "
اما «جنایتی» که به زعم ایشان استاد علیرضا افتخاری مرتکب شد، چه بود؟ در آغوش کشیدن و خوش و بش کردن با رییس جمهور منتخب و قانونی مملکت که حدود 24 میلیون رای به خود اختصاص داده بود! اما چون رییس جمهور مورد نظر و اصولا انتخابات مورد نظر وفق مراد آن جریان سیاسی نبود، از همین اقدام کاملا طبیعی (که حق افتخاری و هر انسان دیگری است)، یک گناه نابخشودنی و یک «جنایت» بزرگ تراشیدند که این هنرمند بزرگ، مردمی و محجوب می بایست بابت آن تاوان سنگین می داد.
شرح تخریبها، فشارها و ترور شخصیتی که این جریان و وابستگان آن، بر سر افتخاری آوردند خود مثنوی هفتاد من کاغذ است، اما همین اندازه بگوییم که به گفته خود استاد افتخاری، آنچنان عرصه را در کار و زندگی بر او تنگ کردند و انچنان آبرو و حیثیت و اعتبار او و خانوادهاش را ویران کردند که حتی این هنرمند محجوب و حقیقتا بااخلاق کشورمان قصد داشت خود را حلقآویز کند و دستکم اینگونه از ان همه فشار و هجمه و تهمت راحت شود. و آنها که با یک هنرمند چنان کردند که رفت، همینهایی هستند که امروز مدعی «هنردوستی» و عشق به استاد شجریان هستند و برای مدیحهسرایی و مرثیهسراییهای بعضا مبالغهآمیز برای هنرمند فقید، با هم مسابقه گذاشتهاند.
بر کسانی که به خوبی با جریانشناسی گروههای سیاسی و تاریخ انقلاب به خوبی آشنا هستند، این «نفاق» جریان اصلاحات در برخورد با هنر و هنرمندان، امر پوشیدهای نیست، کما این که برای همین اهل نظر، فاشیسم و انحصارطلبی و تمامیتخواهی لانه کرده در باطن بخش قابل ملاحظهای از جریان اصلاحطلب امروز(و چپهای دیروز)، که نمونهاش را در برخورد با استاد افتخاری دیدهایم، مسالهآی غیرمترقبه و دور از انتظار نیست.
از همین رو، تصمیم گرفتهایم مروری بسیار اجمالی و کوتاه به برخی عملکردهای این جریان در گذشتهای نه چندان دور و فراموششده، آن هم صرفا در حوزه فرهنگ و هنر، بیاندازیم تا روشن گردد که «دیکتاتورصفتی» امروز این جریان که در پس شعارهای فریبنده «حقوق بشر» و «آزادیخواهی» پوشانده شده، ریشه در چه سابقه و عقبهای دارد.
لیبرالیستهای امروز، شلاقزنان دیروز
عبدالله علیخانی، تهیهکننده سینمای ایران، در آذر 93 روایت تلخ و قابلتاملی را دربارهی نحوه مواجهه مدیران وقت وزارت ارشاد با اهالی سینما تعریف کرد که بسیار جنجالی شد. او داستانی که بر خود او در سال 63 گذشت چنین روایت کرد:
" تا چند سال پس از انقلاب، هنوز فیلمهای خارجی در سینماهای ایران پخش میشد و برخی از آن فیلمها نیز در اختیار بنده و دیگر تهیهکنندگان بود. آقای انوار و همکارانشان در سال 63 ضربالاجلی تعیین کردند که مطابق با آن، باید مدارک فیلمهای خارجی را به وزارت ارشاد ارائه میکردیم؛ اما زمان لازم برای این کار بسیار اندک در نظر گرفته شده بود و امکان چنین اقدامی در این زمان کوتاه نبود.
این تهیه کننده سینما ادامه داد:
“ما 20، 30 نفر بودیم که به وزارت ارشاد رفتیم و درباره این مهلت اندک اعتراض کردیم. بعد از این بود که یکباره از دفتر مدیرکل وقت حراست وزارت فرهنگ و ارشاد، در دفتر من ریختند و من را به حراست وزارت فرهنگ و ارشاد ـ که یک طبقه پایین دفتر وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود ـ بردند و برای مدت یک هفته حبس کردند. البته تنها من نبودم و اشخاص دیگری را هم گرفتند. "
او درباره وقایعی که در این یک هفته رخ داد، به تلخی میگوید:
"در این مدت، بنده را جوجه کبابی (یک روش خاص که فرد را مانند جوجه میبندند تا مضروب نتواند از ضربه بگریزد) کردند. علاوه بر این، کف پایم شلاق میزدند و میگفتند، روی موزاییک راه برو تا خونمردگی به وجود نیاید. باورم نمیشد که در وزارت فرهنگ و ارشاد چنین اتفاقی برای من میافتد. "
او در پاسخ به اینکه آیا زمان دستگیری حکم قضایی داشتند، گفت:
"تا آنجا که میدانم، وزارت ارشاد مسئولیت برای دستگیری ندارد و وزارت ارشاد هم جایی برای بازداشت نیست؛ اما در هر حال من حکمی ندیدم و به هر حال در آن سالها حراست آنجا اسلحه داشت و با بیسیم و کلاشینکف آمده بودند و طبیعتاً من مجبور بودم، همراهشان به حراست وزارت فرهنگ و ارشاد بروم. "
علیخانی درباره اینکه آیا موضوع قضایی شد، گفت:
"بله، چون میدانستند با این اتفاقی که افتاده، من پیگیر ماجرا میشوم، ماجرا را قضایی کردند و تا دو سال بعد از آن، به دادگاه میرفتیم و بعد در همان سالها به ما گفتند یک نامه بنویسید و بگویید اشتباه کردید و فیلمها مبتدل بوده، والا زندان میروید که ما هم به واسطه جو آن دوران نوشتیم، ولی در نهایت در مراحل قضایی تبرئه شدیم. با این حال، چنان زهرچشمی گرفته بودند که دیگر جرأت پیگیری قضایی نداشتیم. "[1]
نکته جالب اینجاست که وزارت ارشاد در آن سال تحت سیطره مطلق طیف چپ و امثال سیدمحمد خاتمی، مصطفی تاجزاده، امین زاده، عباس عبدی و فیضالله عربسرخی بود. مسوول وقت حراست ارشاد هم که شخصا این تهیهکننده را شلاق زد، کسی جز فیضالله عربسرخی، عضو سازمان مجاهدین انقلاب و از طیف رادیکال اصلاحات نبود. قوه قضاییه وقت هم از قضا تحت قدرت شیوخ جریان چپ چون موسوی اردبیلی، موسوی خوئینیها و حسین موسوی تبریزی بود.
فیلم «برزخیها» و بیعت ستارههای فیلمفارسی با انقلاب
فیلم «برزخیها» ساخته مرحوم ایرج قادری در سال 61، به واسطه حضور بازیگران سرشناس سینمای پیش از انقلاب چون فردین، ملکمطیعی، سعید راد و ایرج قادری و همچنین تم انقلابی و میهندوستانه آن بسیار جنجالی شد. در واقع، ستارگان سینمای فارسی با این فیلم می خواستند ارادت و بیعت خود را با انقلاب نشان دهند و آمادگی خود را برای کار با فضای جدید اعلام کنند. اما روایت توقیف این فیلم و ممنوعالکاری بازیگران و عوامل ان بسیار جالب و عبرتآموز است.
عبدالمجید معادیخواه وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی وقت نیز در گفتگویی که سال 92 با سایت خبری خبرآنلاین داشته است، روایت جالبی از این اتفاقات دارد:
"آن زمان یک دعوای مفصلی به وجود آمد که از آقای مخملباف در آن شرکت داشتند و علیه من موضع میگرفتند تا آقای مسیح مهاجری. دعوا بر سر اکران فیلم «برزخیها» بود.
این مساله خودش یک پرونده است که جنجال زیادی درست کرد به همهجا ازجمله مجلس هم کشید. بسیجی هم علیه بنده راه افتاد که بخشی از آن در مطبوعات آن دوران هست. هم مطبوعاتی که آقای خاتمی اداره میکردند، مثل کیهان به ما میتاختند و هم امثال آقای مخملباف فریاد «وا اسلاما» سر میدادند. در آن هیاهو هیچکس نیامد ببیند که اصلاً داستان فیلم «برزخیها» چیست. "
معادیخواه روایتی هم از جلسهای که با آیتالله خامنهای(رییس جمهور وقت)، داشته است ارائه میدهد. او میگوید که ایشان را در جریان مسئله قراردادم و فشارها را هم توضیح دادم. نظر ایشان این بود که بهصرف حضور یک بازیگر در فیلم نباید جلوی اکران آن گرفته شود و اگر فیلم اشکالی ازنظر محتوایی ندارد میتواند اکران داشته باشد.
مهدی کلهر، که در آن مقطع مسوول امور سینمایی کشور بود، سالها بعد در گفتوگویی با ماهنامه سینما رسانه گفت:
" روزی که ما جلوی فیلم برزخیها را گرفتیم، وزیر وقت که آقای معادیخواه بود رفت پیش حضرت آقا که آن زمان رئیسجمهور بودند. با من تماس گرفت و گفت: آقای خامنهای میگویند به دلیل بازی کردن فردین نباید جلوی فیلم گرفته شود. اگر فیلم اشکالی دارد؛ اشکالش را برطرف کنید و فیلم را نشان بدهید. بازی کردن فردین اشکالی ندارد! "[2]
به هر صورت برزخیها اکران شد، البته فقط در تهران. با شروع اکران فروش فیلم بسیار جلب توجه کرد. در همین زمان بود که نخستین نقد منتشره علیه «برزخیها» را روزنامه کیهان در تاریخ 9 خرداد 1361 تحت عنوان «دوزخ ابتذال در برزخیها» نوشت. دومین نقد معترضانه را روزنامه جمهوری اسلامی(تحت مسوولیت مسیح مهاجری) با تیتر «برزخیها متن نامطلوب وقاحت» به چاپ رساند که نویسنده بینام در آن از «ذکر مصیبت» نوشت و اینکه «بیایید گریه کنیم در سوگ هنر اسلامی!». افزایش فشارها به وزارت ارشاد موجب کنارهگیری معادی خواه از این سمت شد و میرحسین موسوی شخصاً اداره وزارتخانه را به عهده گرفت. ازجمله نخستین تصمیمات موسوی نیز توقف اکران برزخیها بود.
این دوره، همان دورهای است که به گفته منوچهر وثوق، بازیگر سینمای قبل از انقلاب، سید محمد خاتمی وزیر ارشاد دولت موسوی رسما در رادیو اعلام کرد که "هنرپیشههای قبل از انقلاب اگر نماز هم بخوانند، نمازشان قبول نیست. "
دوربین ویدیو و عینک دودی، نمادهای غربزدگی
محمدطه عبدخدایی، از مدیران فرهنگی دهه 60 که در مقطعی معاون سیدمحمد خاتمی در وزارت ارشاد بود، در مصاحبهای با تسنیم، روایتهای جالبی از دیدگاه و نوع مدیریت اصلاحیون رادیکال امروز ارایه کرده است. یکی از اقدامات طیف «چپ» حاکم بر حوزه فرهنگ، ممنوعیت وارادات و نگهداری دستگاه پخش «ویدیو» بود که به واسطه جرمانگاری ازآن، مشکلات و معضلات دامنهداری در حوزه اجتماعی ایجاد شد و بیهوده به تقابل دستگاههای انتظامی با بخشی از بدنه جامعه دامن زد. جالب این که همین ویدیو که تحت مدیریت چپهای آن زمان(و اصلاح طلبان امروز) چیزی در حکم مواد مخدر و ابزار فحشاء بود، در دوران مدیریت یک مدیر از جریان راست(یعنی علی لاریجانی) که جایگزین خاتمی در ارشاد شد، آزاد گردید. به هر حال عبدخدایی خاطرهای در همین زمینه تعریف کرده است:
" ببینید، در این کشور دستگاه فیلم ویدیو ممنوع شد، چهکسی ممنوع کرد؟ آقا ممنوع کرد؟ امام ممنوع کرد؟ حوزه علمیه ممنوع کرد؟ چرا ممنوع شد؟ دادستانی موظف بود برود داخل خانهها آن را بهعنوان اشیاء ممنوعه بگیرد و بیاورد و بعد میداد ارشاد و دوباره با برگ سبز وارد میشد.
یادم هست رفته بودم اجلاس توریسم در پاریس، داشتم برمیگشتم در هواپیما برگههایی میدادند که چهچیزهایی در ایران ممنوع است، مثلاً مواد مخدر، ورود اسلحه، ورود مشروبات الکلی و دستگاه و فیلم ویدئو و... یک آقایی به مهماندار میگوید "من دوربین ویدیو دارم با آن چه کنم؟ "، مهماندار میدانست من معاون گردشگری هستم گفت "از آن آقا بپرس"، آن آقا با لهجه صحبت میکرد و گفت "با این چه کنم؟ " من هم نمیدانستم چه بگویم! گفتم "بیایید فرودگاه راهنمایی میکنند که چه کنید". من آمدم در جلسۀ معاونین این را مطرح کردم که "چرا ما این کار را میکنیم؟ "، آقای تاجزاده روبهروی من بود، گفت "آقا رفته فرنگ متجدد شده"! و یکسری آقایان ما را هو کردند که چنین سخنی را گفتیم. بعد آقای خاتمی گفت "پس مواد مخدر را هم آزاد کنیم! " من گفتم "مواد مخدر ماهیتش مشکل دارد. پس شما دوربین عکاسی را هم ممنوع کنید چون ممکن است با دوربین عکاسی عکسهای مستهجن گرفته شود. "
او در جایی دیگر از فهرست 150 نفره بازیگران پیش از انقلاب می گوید که قرار بود توسط وزارت ارشاد خاتمی اخراج شوند و مخالفت یک شخصیت مانع شد:
" یک خاطره هم از آیتالله خامنهای مربوط به زمان ارشاد بگویم. حدود 150 هنرپیشه جزو اخراجیهای وزارت فرهنگ بودند. من آمدم خدمت آقا و گفتم "اینها لیست را به من دادند که اخراج کنم ولی وجداناً نمیتوانم چنین کاری بکنم". آقا گفتند "هرگز این کار را نکن، اینها بندگان خدا هستند بالاخره فضای آن زمان اینگونه بوده و این شغلشان بوده"، یعنی از سال 61 تا 66 یک نفر اخراج نشد و اینها آمدند پست گرفتند و الآن جزء هنرپیشههای مملکت هستند. اخراج نشدن اینها با حمایت آقا بود و جایی هم نگفتم و این اولین بار است که میگویم. "[3]
این مدیر فرهنگی دهه شصت درباره تفکرات شبه کمونیستی چپهای آن دوره می گوید:
" همین آقای میرلوحی (محمود میرلوحی عضو شورای شهر تهران و فعال سیاسی اصلاحطلب) که دانشجوی هند بود، بعد میآید رئیس کمیتۀ تهران میشود و میرود پیست اسکی دیزین و شمشک دستور میدهد تمام عینکهای دودی را جمع کنند! چون این مظهر غرب است! همین آقا امروز روشنفکر میشود! اگر یادتان نرفته بیایید از مردم عذرخواهی کنید.
مگر نه این بود که شماها بین دانشجویان چادر و حصار کشیدید و امام خمینی بهمحض اینکه فهمید که این اتفاق افتاده است دستور داد که سریعاً به موضوع رسیدگی شود. چرا امروز آقایان بهدنبال گم کردن آثار اقدامات افراطی خود هستند؟ "
فیلم مستهجنی به نام «خواستگاری»!
مهدی فخیمزاده، کارگردان و بازیگر قدیمی سینمای ایران که همواره شریفترین و اخلاقیترین آثار سینمایی پس از انقلاب را ساخته است و یکی از ماندگارترین فیلمهای انقلابی تاریخ سینمای ایران، یعنی «تشریفات» محصول اوست، در کتاب خاطرات خود از دوران فعالیت در سینما(سینما و من)، بخشی تفصیلی را به بلاهایی اختصاص می دهد که مدیران فرهنگی دهه 60 و وزارت ارشاد آن دوران(تحت فرمان سیدمحمد خاتمی و طیف چپ) بر سر اهالی سینما می آوردند.
او روایت می کند که چگونه به خاطر ساخت یک کمدی شریف و خانوادگی به نام «خواستگاری» (که بعدها به فیلم محبوب سیمای جمهوری اسلامی بدل شد و بارها به نمایش درآمد) مدیران سینمایی وقت چون سیدمحمد بهشتی و فخرالدین انوار برای او پروندهسازی می کردند و او را «مستهجنساز» می نامیدند.
فخیمزاده روایت می کند که آن اندازه از مدیریت پادگانی و جو وحشتی که مدیران چپ آن دوران(و اصلاحطلب بعدی) در سینما ایجاد کردند، آزرده خاطر و رنجور بود که در سال 76، حاضر نشد از خاتمی برای ریاست جمهوری حمایت کند و از معدود سینماگرانی بود که این مخالفت خود را اعلام کرد و البته تاوان آن را هم پرداخت و اگر مدیران وقت سیمای جمهوری اسلامی به کمکش نمی آمدند و او را برای سریالسازی به تلویزیون نمی بردند، در فضای دوم خردادی بایکوت و از صحنه از حذف می شد.
4 سال ممنوعالکاری به خاطر سر طاس!
جمشید آریا(هاشمپور)، بدون شک، ستارهی بیرقیب سینمای بیستارهی دهه 60 بود. در جوّ ضدقهرمانی که مدیران سینمایی وقت(در وزارت ارشاد تحت سیطره چپها) بر سینما حاکم کرده بودند، جمشید آریا، بیش از حد جلوه «قهرمانی» داشت و از این رو تصمیم گرفتند او را از جلوه بیاندازند. اینگونه بود که بعد از فیلم «عقابها» (پرفروشترین و پربییندهترین فیلم تاریخ سینمای ایران)، جمشید هاشم پور را به بهانههایی از این قبیل که با سر طاس در فیلمها ظاهر شده، 4 سال ممنوعالکار کردند!
حسین فرحبخش، تهیهکننده قدیمی سینما، در این باره گفت:
" اولین باری که جمشید هاشم پور تاس شد، توسط آقای بهرام پور برای فیلم «بالاش» بود. جمشید هاشم پور نیز توسط حسین ملکی که آن زمان کار عکاسی میکرد، به مرحوم قادری برای فیلم «تاراج» معرفی شد. مرحوم قادری هم وقتی عکس هاشم پور را دید، او را انتخاب کرد و پس از فیلم «عقاب ها» نیز جمشید هاشم پور به مدت چهار سال ممنوع الکار شد!
فرحبخش ادامه داد:
" کسانی که در دهه 60، در سینما بودند علاقه نداشتند قهرمان در سینما وجود داشته باشد. پس از آن در سال 68 این هنرمند، در فیلم «روز با شکوه» ساخته عیاری نقش کوتاهی را بازی کرد. "[4]
او افزود:
" آن زمان اکران تهران در دست وزارت ارشاد بود و کاری میکردند کسی دنبال این فیلمها نباشد و با فیلمسازهایی که فیلم اکشن میساختند، مانند یک جنایتکار برخورد میکردند. در حقیقت اساسا چراغ فیلمهای اکشن را وزارت ارشاد آن زمان خاموش کرد. "
اما ماجرا فقط مربوط به فیلم اکشن و قهرمانان اکشنکار نبود. استاد زنده یاد داوود رشیدی، 9 سال در زمان سلطه مطلق این طیف فکری-سیاسی بر فرهنگ و هنر کشور، در سینما ممنوعالفعالیت بود! ممنوع الفعالیتی رشیدی زمانی رقم خورد که عوامل فیلم «بی بی چلچله»، مهمانِ مهمانی پایان فیلمبرداری «شهر موشها» شده بودند(سال 64). پس از یک حاشیه در این مهمانی، مأموران فارابی گزارشی برای رشیدی رد کردند و بر همین اساس، صرفاً برای او 9 سال محرومیت از سینما در نظر گرفته شد. [5]
با این حال، مدیران وقت سینمایی نتوانستند رشیدی را خانه نشین کنند و درهای تلویزیون برای این بازیگر برجسته بازی بود و برخی از بهترین بازیهای رشیدی نظیر «هزار دستان»، «کوچک جنگلی» و «گرگها» در همین سالها ثبت شد و از تلویزیون به نمایش درآمد. داود رشیدی با فیلم «عبور از تله» در سال 1372 و زمانی به سینمای ایران بازگشت که امپراتوریِ مطلق مدیران دهه شصتیِ سینما در هم شکسته بود.
ابوالفضل پورعرب، ستاره شروع دهه 70 در سینمای ایران، که ورود او به سینما با فیلم «عروس» (1369) و در سالهای پایانی امپراتوری جریان سیاسی چپ در وزارت ارشاد رقم خورد، در گفتگویی تلویزیونی روایتهایی را از فضای ترس و وحشت حاکم بر سینما در دوران سیدمحمد بهشتی و انوار(مریدان و نوچههای خاتمی) نقل می کند. پورعرب گفت:
" ما با آقای افخمی شمال (سر صحنه فیلم عروس) پینگ پنگ بازی میکردیم. پینگ پنگم بد نبود و همه را بردم. خانم (نیکی) کریمی هم اینجا ایستاده بود. آقای افخمی (به نیکی کریمی) گفت: میخواهی بازی کنی؟ (نیکی کریمی) گفت: نه ممنون؛ ترسید. (افخمی به نیکی کریمی) گفت: نه بیا بازی کن. (نیکی کریمی) آمد بازی کرد و من بردم. صبح امیر اسفندیاری (از مدیران بنیاد سینمایی فارابی در دوره سیدمحمد بهشتی) پرسید که پینگ پنگ بازی کردند، چه اتفاقی افتاده است؟ شما تصور کنید، در آن فضا نباید ترسید؟ "
این بازیگر سینمای ایران نمونهای دیگر از این برخورد را نیز این گونه مورد اشاره قرار داد:
"آقای (رسول) صدرعاملی به من گفت هنرپیشه زن که میخواهد با تو بازی کند، نیاز دارد با تو حرف بزند. حرف که نمیتوانستیم بزنیم. گفتم: آقا من چه کار کنم؟ حالا این در شرایطی است که از آن بک گراند نیز می ترسی. (صدرعاملی) گفت باهاش حرف بزنم و قدم بزنم. گفتم: مشکل میشود. (صدرعاملی) گفت: من اینجا هستم. ما رفتیم قدم بزنیم. با اینکه آقای صدرعاملی گفته بود، صبح آقای اسفندیاری آنجا بود که چه شده است. اشکال از من یا آقای صدرعاملی نبود و یک بازیگر باید نقش مقابلش را بشناسد. خیلی حرف است. این انرژی را میگذاری و حقوق را میگیری، بیایی اینجا که چه بشود؟ "
نکته جالب این که آقای امیر اسفندیاری (که به همراه برادرش عبدالله از مدیران همیشگی وزارت ارشاد است) در طول سال، با هزینه وزارت ارشاد در تورهای سینمایی انواع جشنوارههای ریز و درشت در اقصی نقاط دنیا حضور پیدا میکند، بدون آن که این سفرها و خرجها دستاورد مشخصی برای سینمای ایران داشته باشد.
[1] https://jamejamonline.ir/fa/news/750235
[2] https://www.javanonline.ir/fa/news/909301
[3] https://www.tasnimnews.com/fa/news/1397/03/02/1729601
[4] https://www.fardanews.com/fa/news/786855
[5] https://www.tabnak.ir/fa/news/619573