مریم 17 ساله. او 12 ساله بود که توسط بوکوحرام دزدیده شد. او را مجبور کردند شاهد اعدامها باشد و در جنگ شرکت کند.
فرادید؛ حلیمه آن روز را به روشنی به یاد میآورد. ساعت 3 بعدازظهر بود و هوا در روستای او در شمال نیجریه شرجی بود. او داشت به دو برادرش که تازه از لاگوس برگشته بودند آب میداد. اما قبل از آنکه بتواند تمام داستانهای آنها را از آن کلانشهر دوردست بشنود، یک خودروی نظامی وارد روستا شد.
او میگوید: «تعداد زیادی مرد با لباسهای نظامی از ماشین بیرون ریختند. مردم اول فکر کردند آنها نیروهای ارتش هستند. بعد مردان شروع کردند به اللهاکبر گفتن و تیراندازی کردن.»
حلیمه علی 30 ساله. او شاهد کشته شدنِ دو برادر و سر بریدن شوهرش بود.
«ما داخل خانه پنهان شدیم. برادرانم را دیدند. با چشمانم دیدم که به سینه هر دو شلیک کردند. آنها به داخل خانه هجوم آوردند و شوهرم را پیدا کردند. او را بیرون بردند، روی زمین انداختند و سرش را بریدند. بعد از گوشهایش بلندش کردند و سر را در هوا پرتاب کردند.»
مردان عضو گروه بوکوحرام بودند، یکی از مرگبارترین گروههای تروریستی که روی زمین وجود دارد. آنها حلیمه 24 ساله را به همراه 30 زن و چند کودک سوار خودرو کردند و از محل دور شدند.
عایشه 20 ساله. او 16 سالش بود که ربوده شد. او از ازدواج با جنگجویان بوکوحرام امنتاع کرد، برای همین مجبورش کردند
جلیقه انتحاری ببندد.
حلیمه با لباس بنفش روشن در بیرونِ اردوگاهی خاکآلود در شمالشرق نیجریه نشسته است. یادآوری این خاطرات او را به گریه میاندازد، اما گریهاش بیشتر از 1 دقیقه طول نمیکشد. او سعی میکند خیلی زود بر خودش مسلط شود و تلاش میکند به یاد بیاورد چطور بعد از 6 سال اسیر بوکوحرام بودن، توانست فرار کند.
در سال 2014، بوکوحرام 176 دختربچه مدرسهای را از شهر چیبوک ربود. این اقدام اعتراضات بینالمللی گستردهای به دنبال داشت. اما به محض آنکه جهان توجه خود را به جای دیگری معطوف کرد، گروه به دزدیدن هزاران زن و دختر ادامه داد.
بوکوحرام به زبان محلی یعنی «آموزش غربی ممنوع است.» این گروه با هدف تشکیل یک دولت اسلامی در سال 2009 در شمالشرق نیجریه شورش کرد. ابوبکر شکائو، یک روحانی تفنگدار، در سال 2010 رهبری گروه را در دست گرفت و با اقدامات سادیستیاش کارزای از وحشت و ترس را در سراسر منطقه دریاچه چاد تا جنوب نیجر و شمال کامرون و چاد به راه انداخت.
ارتش نیجریه که به دلیل دههها فساد و فقدان اخلاقیات دچار افول شده بود برای پیشگیری از پیشروی بوکوحرام به تکاپو افتاد. دولت نیجریه بارها پیروزی خود علیه بوکوحرام را اعلام کرده، اما گزارشها حاکی از آن است که طی 2 سال هزاران سرباز محلی به دست این گروه کشته شدهاند.
فاطمه 17 ساله. 10 ساله بود که او را دزدیدند و در 14 سالگی به او آموختند چطور جلیقه انتحاری بپوشد.
زنان و دختران همواره مرکز استراتژیهای نظامی بوکوحرام بودهاند. در سال 2013، بوکوحرام توسط نیروهای مبارز قدرتمند به شدت تحتِ فشار قرار گرفت. در پاسخ به این فشارها، شکائو، دستور داد که از زنان و دختران بیشتری به عنوان بمبهای انسانی استفاده شود.
بولاما بوکارتی، یک تحلیلگر از موسسه تغییرات جهانی، میگوید: «آنها میگفتند که زنان میتوانند مواد منفجره را زیر حجاب خود پنهان کنند. این کار وحشتناک بود. هیچکس انتظارش را نداشت.»
عثمان 14 ساله. او را مجبور کردند در اعدامها شرکت کند.
دختران ربودهشده ماهها تحت آموزشهای مذهبی و خشونتآمیز افراطی قرار میگیرند. یکی از نجاتیافتگان از بوکوحرام که در سن 12 سالگی توسط آنها ربوده شد و تجربه استفاده از جلیقه انتحاری را دارد، میگوید: «آنها شما را برای یکسال در یک خانه نگه میدارند و شستشوی مغزی میدهند. بعد از آن حتی میتوانید پدر خود را بکشید.»
عایشه یکی از دخترانِ نجاتیافته میگوید: «بعد از آنکه من را دزدیدند برای یکسال و نیم محبوس بودم. بعد به من دو انتخاب دادند. یا باید با یکی از جنگجوهای بوکوحرام ازدواج میکردم یا خودم را منفجر میکردم. گفتم ترجیح میدهم که خودم را بکشم تا با او ازدواج کنم.»
جنگجوهای بوکوحرام به او جلیقه انتحاری بستند و او را در نزدیکی یک ایستگاه بازرسی رها کردند و گفتند اگر خودش را منفجر نکند هرجا برود پیدایش میکنند. او میگوید: «تنها چیزی که به آن فکر میکردم سربازان بودند. اگر آن کار را میکردم مستقیم به جنهم میرفتم.»
فاتو 17 ساله. او را در 12 سالگی ربودند.
در ایست بازرسی عایشه شروع کرد به فریاد زدن و کمک خواستن. «سه سرباز آمدند و کمک کردند تا بمب را از من باز کنند. آنها گفتند: «گریه نکن، هیچ اتفاقی برای تو نمیافتد.» عایشه میگوید: «اگر یکبار دیگر بوکوحرام را ببینم و یک تفنگ به من بدهید، کارشان را تمام میکنم.»
اما تعداد زیادی از زنان این اندازه خوششانس نبودند. از ژوئن 2014 که بوکوحرام اعلام کرد از زنان و دختران به عنوان بمبهای انتحاری استفاده میکند، صدها دختر و زن خودشان را در بازارهای شلوغ و نزدیک ایستهای بازرسی منفجر کردهاند.
زنان و مردان نجاتیافته از بوکوحرام میگویند دیدهاند که بیشمار زن و مرد به دلیل فرار ناموفق به دار آویخته شدند، سنگسار شدند یا گلویشان بریده شد. بسیاری از مردم نیز به اتهاماتی نظیر سیگار کشیدن یا روابط نامشروع توسط بوکوحرام اعدام شدند. یکی از نجاتیافتگان که 10 سال دارد میگوید بوکوحرام کودکان را مجبور میکرد تا گلوی بزرگسالان را ببرند و از خونشان بنوشند.
اما نجاتیافتگان بوکوحرام با مشکل برچسبهای اجتماعی نیز مواجهاند. گروههای حقوق بشری میگویند نجاتیافتگان بوکوحرام شامل زنان و کودکان وقتی به جوامع خود بازمیگردند توسط جامعه طرد میشوند.
«فرزندان بوکوحرام توسط مادرانشان طرد میشوند، زیرا برای مادران یادآور روزهایی هستند که در اردوگاهها سپری کردند. حتی اگر مادران هم آنها را بپذیرند، جامعه آنها را نمیپذیرد.»
جافری ایجومبا، رئیس یونیسف در نیجریه میگوید: «برخی زنان که توسط جامعه طرد شدهاند احساس میکنند اگر به بوکوحرام برگردند برایشان بهتر است. ما به این زنان و فرزندانشان میگوییم که امیدوار باشند.»
فرار حلیمه
گروهی که حلیمه با آن به سمتِ اردوگاه بوکوحرام میرفت، 10 روز را در صحرا سپری کردند. او میگوید، بسیاری از کودکان به دلیل تشنگی در راه تلف شدند. بالاخره، آنها به اردوگاه شکائو در جنگل سامبیسا رسیدند. اردوگاه مملو جنگجو بود و از گل و فلز درست شده بود. نجاتیافتگان میگویند اردوگاه راههای زیرزمینی و مخفیگاههای زیادی داشت.
در اردوگاه هر مردی میتوانست به زنان تجاور کند. آنها را مجبور میکردند با جنگجوها ازدواج کنند. حلیمه میگوید: «اگر امتناع میکردیم، برده جنسی یا محکوم به اعمال شاقه میشدیم». حلیمه برای آنکه بتواند خودش را از دست مردان بوکوحرام نجات دهد تظاهر کرد دیوانه است. یکسال توانست با همین ترفند خودش را از دسترس مردان دور نگه دارد، اما بالاخره او را مجبور کردند با یکی از جنگجوها ازدواج کند، مردی که به او تجاوز کرد و کتکش زد.
وقتی حلیمه باردار شد، تصمیم گرفت به هر نحوی شده، حتی اگر به بهای از دست دادنِ جانش تمام شود، فرار کند. او چند بار تلاش کرد فرار کند، اما منطقه را نمیشناخت و هر بار دستگیر و زندانی میشد و فقط یک پتو به او میدادند تا خودش را بپوشاند.
حلیمه میگوید: «وقتی سومین بار دستگیر شدم گفتند که من را خواهند کشت.» همسرش که میدانست حلیمه و بچه در شکمش را خواهند کشت، به او کمک کرد تا فرار کند. او با کمک همسرش توانست از صحرا بگذرد. او 10 روز پیادهروی کرد تا به کامرون رسید، جاییکه که دوقلویش را به دنیا آورد.
تجربه حلیمه او را دچار استرس پس از حادثه کرده است. وقتی بالاخره به اردوگاه آوارگان رسید، آنقدر بیمار بود که نمیتوانست برای ماهها چیزی بخورد. او نقابش را برمیدارد و جای گلوله را در سمت چپ گردنش نشان میدهد. او در یکی از فرارهای ناموفقش تیر خورده است.
او میگوید: «آنها بویی از انسانیت نبردهاند. میترسم من را فراموش نکنند. آنها شوهرم را مانند یک تکه چوپ تکهتکه کردند.» «همه چیزم را از دست دادهام.»
عکاس: Simon Townsley
ترجمه: سایت فرادید