حکایتش مال دهها سال قبل است، در همان دوران قبل از انقلاب که به قول خودشان جماعت لوتیها برای خودشان کیا و بیایی داشتند و در صحنه سیاست هم نقش پر رنگی ایفا میکردند.
داستان رفیق شفیق شعبون بی مخ
نامش طیب بود و در سال 1280 در محله صابون پزخانه تهران متولد شد؛ لوتی مسلک بود و در کنار برادران هفت کچلون و حسین رمضون یخی خیابانهای انبار غله، ری، شوش، خراسان و مولوی را برای خود قُرق کرده بودند؛ در نهایت هم مثل بسیاری از هم مسلکانش به سبب زور بازویی که داشت هر از چندگاهی آتش درگیریها را در محل روشن میکرد و رفیق شفیقش هم کسی نبود جز شعبان جعفری یا همان شعبان بی مخ.
داستان لوتی مسلکی که حر انقلاب شد
او هم مانند رفیق شفیقش یکی از مهرههای دربار محسوب میشد تا حدی که وقتی در زمان زمامداری مصدق به دستور فرماندار نظامی تهران به همراه شعبون بیمخ بازداشت شد همراه با رفقایش در اعتراض به این بازداشت در نامهای به فرماندار نظامی تهران نوشتند مبنی بر اینکه «اینجانبان را به جرم شاهدوستی و ابراز احساسات نسبت به شاهنشاه محبوب توقیف و بازداشت نمودهاند.»
برخی نقش طیب را در کودتای 28 مرداد حتی از شعبون بی مخ هم بیشتر میدانند و او هم جز همان دار و دستهای بود که در در بعد از ظهر 28 مرداد 32 خانه مصدق را ویران کردند و با شعارهایشان دولت او را ناکام گذاشتند در آن زمان به او لقب تاج بخش داده بودند تا جایی که وزارت جنگ وقت هم به پاس زحماتش در وقایع 28 مرداد به وی یک قطعه مدال درجه 2 رستاخیز اهدا کرد.
طیب که یکی از مهرههای دربار محسوب شده و برای خودش برو و بیایی به راه انداخته بود پس از چندی به دلیل خوشخدمتی به حکومت پهلوی در 28 مرداد انحصار واردات موز و توزیع آن را بدست آورد؛ بعد از این هم به عضویت جمعیت قیام رستاخیز 28 مرداد درآمد و کمی بعد به عنوان عضو هیات رئیسه این جمعیت منصوب شد.
رفیق شفیق شعبون بیمخ چطور عاشق انقلاب شد؟لوتی مسلکی که امام حسین (ع) او را خریدهر جا صحبت از درگیری بود اسم او به میان میآمد و درمیان پروندههای شهربانی نام معروفی داشت؛ مثلا سال 1316 هم به دو سال حبس انفرادی و پنج سال حبس با اعمال شاقه محکوم شد، در دی ماه 1323 هم بازداشت و به بندرعباس تبعید شد؛ ناگفته نماند که شهربانی تهران هم یک بار طی نامهای به شهربانی بندرعباس علت بازداشت او را اتهام به قتل دانسته بود.
اما از حدود سال 36 رویه طیب کمی متفاوت شد، برخی این تحول را ناشی از اعتقادات مذهبی وی میدانند؛ برای مثال محسن رفیقدوست درباره روحیات مذهبی طیب میگوید:
«اگر چه در زندگی خودش مساله داشت، ولی اهل هر فرقهای هم که بود از ارادتمندان حضرت اباعبداللهالحسین (ع) به شمار میرفت و اگر در روزهای دیگر سال چاقوکشی یا گردن کلفتی یا هر کار دیگری میکرد حداقل در ماههای محرم و صفر و رمضان این کارها را کنار میگذاشت و به اصطلاح شسته و رفته میشد؛ به ویژه در ماه محرم تکیه میبست و روضهخوانی ترتیب میداد و دسته عزاداری به راه میانداخت، من فکر میکنم اصلا نجاتش هم به این دلیل بود که ارادتمند مولا امام حسین (ع) بود.»
ساواک هم در گزارش سال 1337 نوشته است: «طیب حاجرضایی تغییر لحن داده و با طرفداران آیتالله کاشانی طرح دوستی ریخته است»
تغییرات شخصیتی طیب در 15 خرداد 1342 شکل گرفت، در همان دروان بسیاری از افراد انقلابی نگران نقشآفرینی منفی طیب در برابر اقداماتشان بودند، اما سرنوشت به گونه دیگری رقم خورد.
بعد از اتفاقات 15 خرداد در تهران حکومت نظامی اعلام شد و ساواک طیب حاجرضایی، اسماعیل رضایی و حدود 400 نفر دیگر را به جرم بر هم زدن نظم عمومی بازداشت کرد.
برخی اسناد ساواک هم نشان داد که طیب هرگز شخصا در تظاهرات شرکت نکرده بود، اما ساواک برای اینکه ثابت کند آنها از افراد خارجی هزینه دریافت کردهاند، اقدام به دستگیری طیب حاجرضایی و اسماعیل رضایی کرد؛ علاوه بر این گفته میشود اکثر قریب به اتفاق بازداشتشدگان طی اعترافاتی طیب را مسبب اصلی ماجرا اعلام کردند.
طبق اسناد، طیب در تمام طول 5 ماه زندان با اینکه تحت فشار و شکنجه بوده که اعتراف کند از امام خمینی و عوامل خارجی پول دریافت کرده تا کشور را به آشوب بکشد، اما هرگز زیر بار این امر نرفت.
راویان حتی به نقل از حاجرضایی آوردهاند که «من در زندگی خلافهای زیادی کردهام، ولی هرگز حاضر نیستم به خاطر چند صباحی بیشتر زیستن دامان مرجع تقلیدی را لکهدار سازم. من در 28 مرداد پول گرفتم و کودتا راه انداختم، نه در 15 خرداد.»
محمدمهدی عبد خدایی دبیرکلی جمعیت فداییان اسلام در گفتگو با باشگاه خبرنگاران جوان، درباره شخصیت و منش طیب گفت: طیب اگرچه لات منش بود، اما از همان روزهای نخست نیز اخلاقیات و منش هایش با هم مسلکان خود نظیر شعبان جعفری تفاوت داشت.
طیب با آنکه یکه بزن بود، اما در عین حال هیات دار هم بود و نوعی لوطی گری خاصی در او وجود داشت. برای مثال در محله خودش خلاف نمیکرد، از کنار دیوار راه میرفت تا به قول خودش شانهاش خاکی باشد و هرگز نگاه بد به دختران محله و کسانی که در محله بودند نداشت.
علاوه بر این یکی از مرامهایی که طیب داشت این بود که به افراد روحانی احترام ویژهای میگذاشت و به آنها توهین نمیکرد و اگر چه گاهی خلاف میکرد، اما در عین حال محرم و صفر و دهه فاطمیه دست به خلاف نمیزد.
در کتابی به نام «طیب» آمده است از قول خودش آمده که «اوایل دوران پهلوی بود. آن موقع من رضاخان را دوست داشتم. میگفتند آدم خوبیه، مقتدره، با خداست. به مردم کمک میکنه و ... من دیده بودم که رضاخان توی محرم میون دار دسته تکیه دولت بود، خلاصه خیلی از رضاخان خوشم اومد.
برای همین روی بدنم تصویر سر رضاخان رو خالکوبی کردم. اما وقتی که به قدرت رسید فهمیدم که این نامرد مهره خارجیهاست. وقتی شروع کرد چادر رو از سر زنها بگیره، خیلی از لوطیهای تهران با مامورها و دولت رضاخان درگیر شدند. من هم چند بار با اون نامرد درگیر شدم.
نمیگذاشتم توی محله ما کسی به ناموس مردم بی حرمتی کنه. نمیگذاشتم کسی چادر از سر زنها بگیره. بعد از اون ماجرا رضاخان با امام حسین (ع) هم درگیر شد. وقتی اجازه برگزاری عزاداری نداد، همون موقع گور خودش را کند. ما اون موقع توی خونه خودمون مجلس روضه برگزار میکردیم.
ایام محرم که میشد در و دیوار رو سیاهپوش میکردیم و خرج میدادیم. من در غیر ایام محرم، مرتب به دنبال دوست و رفیق بودم. ورزش باستانی میکردم. شبها هم مرتب از این کافه به او کافه؛ از این قهوهخونه به اون قهوهخونه.»
ما تورا ندیده خریدیم
محمد آقا [محمد باقری معروف به محمد عروس]درباره قیام خرداد 1342 در تهران گفته است که «بعد از اینکه شهربانی و ساواک ریختن و ما رو کَت بسته بردن به شهربانی، حاج اسماعیل رضایی، حاج حسین شمشاد، حسین کاردی، عباس کاردی، حاج آقا توسلی، حاج علی نوری، حاج علی حیدری و مرتضی طاری هم قاتی ما بودن و دستگیر شدن.
همه آنها، بارفروشهای میدان بودن و به خاطر امام خمینی ریختن تو خیابون و به نفع او شعار دادند؛ اما سردمدار همه اینها، طیب بود. چند ساعت بعد از دستگیری ما، طیب حاج رضایی رو کت بسته آوردند و تو بند ما انداختن. وقتی ما رو به زندان باغشاه بردند، طیب هم همراهمون بود.
من باهاش کاری نداشتم؛ چون همیشه دور و برش یک مشت چاقوکش بود. خودش هم از بزن بهادرها و لاتهای تهران بود و طرفدار شاه؛ جوری که وقتی فرح پهلوی بچه دار شد و پسر اولش، رضا پهلوی را به دنیا آورد، طیب کوچه و محل را چراغونی کرد.
رو همین حساب، تا طیب را دیدم، محلش نگذاشتم و پشتم را طرفش کردم. دستبند به دستش بود. سلام کرد و گفت محمد آقا! ما رفیق نامرد نیستیم. جوابش را ندادم؛ اما میدونستم که ساواک از علاقه طیب به امام خمینی سوء استفاده میکند.
آن زمان، طیب با شعبان [ شعبان جعفری معروف به شعبون بی مخ]سرشاخ شده بود. هر دو، یکه بزن جنوب شهر بودند و حرفشان خریدار داشت. شعبان، ورزشکار بود و طرفدار شاه؛ طیب میداندار و بارفروش و دست و دلباز و خیر و یتیم نواز.
در حالی که همیشه شنیده بودیم او طرفدار و فدایی شاهه، یهو ورق برگشت و طیب شد ضد شاه. حالا تو دل طیب چه حال و احوال و انقلابی پیدا شده بود، خدا میدونه. سران مملکت جلسه گذاشتند که با طیب زد و بند کنند و وادارش کنند که بگه امام خمینی به من پول داده تا بارفروشها رو تیر کنم.
آن روز در دادگاه، طیب رو به سرهنگ نصیری گفت: حرفهای شما درست؛ اما ما تو قانون مشتیگری، با بچههای حضرت زهرا در نمیافتیم. من این سید رو نمیشناسم؛ اما با او در نمیافتم.
بدین ترتیب طیب حاجرضایی و اسماعیل رضایی به حکم صادره از دادگاه ویژه شماره یک لشگر گارد بعد از 13 جلسه محاکمه به جرم فعالیت مجرمانه و خیانتکارانه به منظور برهم زدن نظم و امنیت عمومی در روز 15 خردادماه 42 به اعدام محکوم شدند، اما بعد از اعلام حکم نصف شب، مامور شهربانی گفته بود محمد باقری! حاج علی نوری! اعلاحضرت با یک درجه تخفیف، عفو ملوکانه به شما داده.
اینها را گفتند تا طیب تو بزنه و از ترس اعدام، حرفش رو پس بگیره و بگه امام خمینی منو تحریک کرد؛ اما طیب که تو یک سلول دیگه زندانی بود، بلند گفت: این حرفها رو برای ننهات بزن! یک بار گفتم، باز هم میگم، من با بچه حضرت زهرا در نمیافتم.
هنوز حیرون کار طیب هستم
شهید مهدی عراقی در خاطرهای از یک روز قبل از تیرباران طیب و تلاش امام خمینی برای منصرف کردن ساواک، گفت: «روز قبل از این که میخواستند حکم اعدام را درباره طیب صادر کنند، امام خمینی از زندان عشرت آباد به خانه روغنی، منتقل شد.
در آن جا تحت نظر بود و دور و برش، ساواکیها بودند. خانواده طیب حاج رضایی و اسماعیل رضایی با ترفندی خود را به منزل امام رساندند. هم حاج اسماعیل و هم طیب، بچه کوچک داشتند. آقا این دو بچه را بلند کرد و روی دو پایش نشاند و دستی روی سر و روی آنها کشید و دعایشان کرد.
بعد گفت: «من تا حالا از اینها (ساواکی ها) چیزی نخواسته ام، اما برای دفاع از جان این دو نفر میفرستم عقبشان بیایند و از آنها میخواهم که اینها را نکشند».
خانواده طیب و حاج اسماعیل خوشحال شدند و از خانه بیرون رفتند. به فاصله یک ربع تا بیست دقیقه بعد آقا پیغام داد: «به پاکروان (رئیس وقت ساواک) بگویید بیاید من کارش دارم». پاکروان که علت احضار خود را میدانست، آن روز، خودش را نشان نداد.
هر چقدر هم آقا داد و بی داد کرد، گفتند: «ما پیغام فرستادیم؛ نیست»، فردا صبح هم طیب را اعدام کردند. صبح اولِ وقت که طیب تیرباران شد، پاکروان، نزد آقا آمد.
آقا هم باعصبانیت گفت: «پاشو برو.» نیم ساعت بعد، صدای رگبار اومد و معلوم شد که تیربارونشون کردن. طیب، رسم مردانگی رو به جا آورد و عاقبت به خیر شد. هنوز هم حیرون کار طیب هستم.»
علاوه بر این حاج مهدی عراقی هم گفته بود که بعد از پیروزی انقلاب زندانیان پانزده خرداد به دیدار امام راحل رفتند، در آخر جلسه حسین شمشاد به امام خمینی (ره) میگوید من پیغامی برای شما دارم. (طیب حاج رضایی گفت من دیگر امام را نمیبینم، ولی شماها ایشان را خواهید دید. اگر امام را دیدی به ایشان بگویید طیب ندیده شما را خرید، اما همه شما را دیدند و خریدند.)
در آن لحظه اشک از چشمان امام خمینی (ره) جاری شد و فرمود که حقیقتا طیب حاج رضایی حر دیگری بود برای اسلام و یک آزاد مرد بود.
بر اساس روایت انقلابیون، اسماعیل رضایی که از بازاریان خیّر و لوطیهای جنوب تهران بود و به همراه طیب به هدایت آشوبها متهم شده بود در ذیل ورقه حکم دادگاهشان نوشت: «اگر صد سال زندگی کنم، مرگ به این سعادتمندی نخواهم داشت. چرا تقاضای عفو کنم و از این سعادت درگذرم؟»
شهید طیب حاج رضایی در وصیت نامة خود، در خواست کرده بود که در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی دفن شود که بعد از شهادتش در باغ طوطی در جوار حرم حضرت عبدالعظیم حسنی به خاک سپرده شد.
مرحوم آیت الله سید تقی موسوی درچهای در خاطرهای از شب شهادت طیب و حاج محمداسماعیل، گفت: «در شب اول شهادت طیب، در تمام کتابخانههای عمومی قم، مثل مسجد اعظم، کتابخانه فیضیه، کتابخانه حضرت معصومه و کتابخانههای دیگری که دایر بود، 15 هزار نفر از روحانیون برای مرحوم طیب و حاج اسماعیل رضایی نماز وحشت خواندند. من فکر نمیکنم برای هیچ آیت اللهی در شب اول قبر 15 هزار نفر نماز وحشت خوانده شده باشند.»
در خاطرات شهید حاج رضایی آمده که روزی رو به برادرش میکند و میگوید که قصد توبه دارم و از رفتار گذشته خود پشیمانم .. چه کنم؟ برادر به او گفت که سه شب نماز شب بخوان …. بعدها فهمیدند که از سر ترسش 40 شب نماز شب خوانده است.
در پایان باید گفت که هنوز هم افرادی نظیر حاج طیب رضایی، شاهرخ ضرغام و شهید مجید قربانخانی هستند که مهر به امام حسین (ره) مسیر زندگی آنها را برای همیشه تغییر داده است.