راز سرقتهای سریالی خودروهای پایتخت به دست زوج سارق با سر رسیدن صاحب یکی از خودروها و دستگیری زن جوان فاش شد. چند روز قبل زن جوانی در یکی از خیابانهای تهران از خودرو پیاده شد تا از مغازه سیگار بخرد.
درحالی که مردی جوان پشت فرمان نشسته و پسر 2 سالهای نیز روی صندلی عقب بود وی وارد مغازه شد، اما دقایقی بعد وقتی از مغازه بیرون آمد نه از خودرو خبری بود و نه از شوهر و پسرش.
زن جوان هراسان در خیابان به دنبال آنها بود که ناگهان مرد میانسالی با یک مأمور پلیس به وی نزدیک شد و در حالی که با دست به زن جوان اشاره میکرد گفت: خودش است. او یکی از سارقان خودروی پژو 405 من است. او با همدستی یک مرد ماشین مرا دزدیدند.
زن جوان که هرگز تصور نمیکرد، به این سرعت گرفتار شده باشد مجبور به اعتراف شد و راز سرقت خودروی پژو را با همدستی شوهر صیغهایاش برملا کرد. با اعتراف زن جوان به سرقت خودرو؛ او بازداشت شد. بازپرس جنایی دستور دستگیری شوهر صیغهای و پیدا کردن کودک دو ساله را صادر کرد.
گفتگو با زن جوان
ماجرای سرقت خودرو چه بود؟
بابک همسر صیغهای من است و پدر بچهام نیست. او از من خواست تا برایش سیگار بخرم. من هم بچهام را داخل ماشین گذاشتم و رفتم سوپرمارکت، اما وقتی برگشتم از شوهر و بچهام خبری نبود.
بعداً متوجه شدم من که داخل مغازه بودم، صاحب خودرویی که سرقت کرده بودیم و در همان حوالی مغازه دارد، در حال عبور از خیابان بوده که ماشینش را دیده و به سمت شوهرم آمده تا او را دستگیر کند. بابک هم با دیدن وی پایش را روی گاز گذاشته و با بچهام فرارکرده است.
غیر از این خودروهای دیگری هم سرقت کرده بودید؟
بله من و بابک در خیابانها پرسه میزدیم و با دیدن خودروهایی که سوئیچ روی آنهاست یا افرادی که سوئیچشان را کنار خودشان میگذارند، سوئیچ را میقاپیدیم و ماشین را سرقت میکردیم. در آخرین سرقت، صاحب ماشین، داخل پارک رفت آب بخورد که سوئیچ و گوشی تلفنش را روی نیمکت گذاشت و من هم آن را قاپیدم و ماشین را سرقت کردیم.
با خودروهای سرقتی چه میکردی؟
در شهر چند روزی با آن پرسه میزدیم و بعد هم وسایل داخلش را سرقت میکردیم و ماشین را رها میکردیم.
چرا دست به سرقت زدید؟
از بیچارگی و بدبختی. از وقتی کرونا آمده کار و کاسبی ما کساد شده و پولی نداشتیم که به صاحبخانه بدهیم. صاحبخانه هم پولی که بابت پیش پرداخت داده بودم را جای اجارهاش برداشت و مرا از خانه بیرون کرد.
با بابک چطور آشنا شدی؟
از وقتی 12 سالم بود درس و مدرسه را کنار گذاشتم و پشت چراغ قرمزها گل و دستمال کاغذی میفروختم. اما دیگر کسی نیست که گل بخرد یا از دستفروش خرید کند برای همین اوضاع مالی ما خیلی بد شده است. بابک را پشت چراغ قرمز سوار یک خودرو دیدم.
بعداً متوجه شدم سارق خودرو است به من پیشنهاد همکاری داد و من هم که در خیابانها با یک بچه آواره شده بودم تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم که حداقل سرپناهی داشته باشم. بابک گفت پول دزدی بهتر از درآمد گلفروشی و دستفروشی است، من هم قبول کردم و با او همراه شدم.
چرا از پدر بچه ات جدا شدی؟
دوست برادرم بود. ازدواج کردم و بچهدار شدم، اما او معتاد بود و من باید خرجش را میدادم به همین خاطر جدا شدیم.
نمیدانی بابک کجاست؟
نمیدانم، نگران بچهام هستم، هر جا آدرس دادم بابک را پیدا نکردهاند. نمیدانم چه بلایی سر بچهام آمده است. میترسم که بچهام آسیب ببیند او فقط 2 سال دارد.
منبع: روزنامه یاران