روزنامه صبح نو: بیتردید هنوز نفس ادبیات این سرزمین به شعر بسته است! شاید بتوان گفت بعد از دوران مشروطه بواسطه ساختارشکنیای در شعر رخ داد( ظهور شعر نو و آزاد) این شکست قالب و به تبع آن سخیف شدن مفاهیم و پررنگ شدن طنز و عوام زدگی شعر، امید چندانی به جان گرفتن شعر نمیرفت. بخصوص که شاعران جوان قالب نو را میپسندیدند و بدان رو کرده بودند.
بعد از انقلاب اسلامی ایران مضامین و موضوعات نو و بکر به مساعدت شعر محتوا محور و ارزش مدار آمد. در این ایام تبلور و حیات دوباره شعر شاعران جوان سکاندار شعر شدند و تا سالها طبعآزمایی کردند و خود مشعلدار شاعران دیگر شدند. به طور مثال قیصر امین پور سلمان هراتی سید حسن حسینی و دیگران. در پس ایام شاعرانی میآمدند و میرفتند و گاه اقبالی هر چند کوتاه مدت بدانها میشد از سوی مخاطبان.
تا اینکه در دهه هشتاد شاعری قد علم کرد که اشعارش شوری دوباره به ساحت شعر داد. و جالب اینکه اشعار او مبرا بود از مفاهیم ایروتیک و جنسی یا سیاسی(که اکنون وسیلهای است برای جذب مخاطب). فاضل نظری با انتشار «گریههای امپراتور» در سال 82 که بیش از 45 چاپ خورد خود را به جامعه ادبی تحمیل کرد.
او که دانش آموخته دانشگاه امام صادق(ع)بود و خود دلبسته شریعت چنان با نازک خیالیها و باریک اندیشیها و تصویرسازیهای هنرمندانهاش مفاهیم دینی و عرفانی را در اشعارش گنجاند که از هر قشر و طایفهای جذب اشعار پرنغز و مغز او شدند. او توانسته بود در عین قرابت به سبک هندی زبان و کلام هنری خود را داشته باشد.
اشعار او که نفسی تازه به شعر داده بود با انتشار «اقلیت» ( این اثر نیز در سال 85 به بیش از 39 چاپ خورد). در این سالها او در اوج جوانی بسر میبرد و جوانها شعر او را چون زر میبردند و میبرند. کتاب «ضد » اش در سال 92 بیش از 30 چاپ خورد و سرانجام مجموعه اشعارش به نام «کتاب» در سال نود و پنج (تا کنون) بیش از 24 چاپ خورده است!
شاید با نگاهی مختصر در مجموعه اشعار«کتاب» به چرایی اقبال مخاطبان امروز بتوانیم اندکی اشاره کنیم.
بهرغم جوانی فاضل نظری( متولد 1358) کلام او از پختگی و وارستگی خاصی برخوردار است. گویی پشت ابیاتش عارفی عاشق نشسته است که از خانقاه ابوسعید ابی الخیرها و حلاجها برخاسته است: «شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی است/ که آنچه در سر من نیست بیم رسوایی است»
و یا این بیت زیر علاوه بر محتوا حسن تعلیل و نازک اندیشیاش مینشیند.
« اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب/ که آبشارم و افتادنم تماشایی است»
اگر به تصویرسازیهای خوب او نظری بیفکنیم میفهمیم که به غیر از محتوا ابیاتش از رخساری زیبا و درخشنده برخوردارند.
« این رقص موج زلف خروشنده تو نیست/ این سیب سرخ ساختگی، خنده تو نیست»
یا:
«شب مه گرفته مرداب بخت من/ ای ماه! جای رقص درخشنده تو نیست...»
واژه «ساختگی» به ما میگوید که این شعر بهرغم شباهتش به زبان آرکائیسم برای امروز و مخاطب امروز است.
بعضی از ابیات فاضل نظری را میتوان گفتوگویی برای مخاطب دلبری میکنند!
« گمراهی مرا به حساب تو مینهند/ این کسرشان چشم فریبنده تو نیست...»
و یا این مطلع غزل سوم:
«میخرامد غزلی تازه در اندیشه ما/ شاید آهوی تو رد میشود از بیشه ما...»
و این چنین است که باید اذعان نمود که اهالی سبک هندی را خلفی شایسته رسیده است!
گاه فاضل نظری از واژگانی بهره میبرد که در ذهن ادبیات گذشته ما کم کاربرد نداشته است اما او تصویری دیگر و خیالی تازهتر میسازد از آنها:
« دانه سرخ اناریم و نگه داشتهاند/ دل چون سنگ تو را در دل چون شیشه ما...»(غزل سوم)
یا این بیتش:
« ما دو سرویم در آغوش هم افتاده به خاک/ چشم بگشا که گره خورده به هم ریشهما» که تصویر عاشقانهای میسازد از شعر معروف دو کاج محمدجواد محبت که رابطهشان دوستانه نبود!
فاضل نظری گاهی در دفتر خود از جایگاهی اخلاقی مخاطب را پند و اندرز میدهد:
اگر به ملک رسیدی جفا مکن به کسی/ که آنچه « کاخ» تو را « خاک» میکند ستم است. ( در مصرع دوم ببن کاخ و خاک جناس قلب است)
هر شاعری در دفتر دیوان خود ممکن است اشعار سستی هم داشته باشد که فاضل نظری از این قاعده مستثنی نیست! «مرا با چشمهای بسته از پل بگذران ای دوست/ تو وقتی با منی دیگر بیم معادی نیست!» که در این بیت و ابیاتی هر چند اندک آن اعجاز زبانی و خیال پردازیهای شاعرانه ناب کمتر به چشم میخورد یا به چشم نمیخورد! «چرا بیعشق سر بر سجده تسلیم بگذارم/ نمیخواهم نمازی را که در آن از تو یادی نیست...» که در قیاس با اشعار دیگرش در مرتبه پایینی قرار دارد.
او در اشعار قابل توجهی از احادیث، روایات و قصص قرآنی سود میجوید. گاه تلمیحاتش روشن گاه در پرده است. «کوری که زمین خوردنش دست گرفتم/ در فکر چراغی است که از من برباید...»
یا: « با آن که مرا از دل خود راند، بگویید/ ملکی که در آن ظلم شود دیر نپاید»
شاید پر بیراه نباشد اگر بگوییم اشعار عارفانه و عاشقانه او سرآمد سایر غزلیات اوست. گویی ذات شاعرانگیاش را به نسیمی دانست که از سبک هندی میآید.
« دل، اهل مکدر شدن از حرف کسی نیست/ ای آه جگر سوز! به آئینه چه گفتی؟// از بوسه گلگون تو خون میچکد ای تیر!/ جان و جگرم سوخت! به این سینه چه گفتی؟ »
او در اکثر دفاتر شعرش یأس و امید را در کنار هم دارد. پند و اندرز را و سرخوشیهای زندگانی را.
اگر یکی دو جمله پایان دهم مطلبم را باید بگویم که فاضل نظری کلامش را در ظرفی شیرین و با اسلوبی دلخواه عرضه مینماید و مخاطب جوان ما که زیبایی سخن را در کنار مطالب نغز و پر کشش میخواهد به او اقبال دارد. و اینکه زبان او از صلابت و سلامت برخوردار است.
حسن ختام این نوشته غزلی است که در صفحه 37 «کتاب» آمده.
در چرخش تاریخ چه سرخورده چه سرخوش/ دنیا نه به جمشید وفا کرد نه کورش//
آسودهام از آتش نیرنگ حسودان/ از تهمت سودابه برب باد سیاوش//
ما اهلی عشقیم چه بهتر که بمیریم/
جایی که در آگ شرط حیات است توحش//
ای دل! من اگر راز نگهدار تو بودم/ این چشمه خشکیده نمیکرد تراوش//
من بی تو سرافکنده و دم سردم و دلخون/ ای عشق! سرت سبز و دمت گرم و دلت خوش