خانوادۀ هستهای به طور روزافزونی به شکل غالب خانواده در زندگی شهری تبدیل شده است. پدر و مادر و فرزندان، در خانهای مستقل. دنیایی خصوصی با آرامش و سکوت و بدون دخالتها و مزاحمتهای دیگران.
اما ناگهان با شروع دوران قرنطینه و قطع پیوندهای معمول ما با دیگران، کانون گرم خانواده چهرۀ دیگرش را به ما نشان داد: بچههایی که دیگر نمیشد تحملشان کرد، احساس خفقانآورِ گیرافتادن در خانههایی کوچک و رنج تنهایی و انزوا.
من طرفدار پروپاقرص کتابهای بیپرده و صمیمیای هستم که لوئیز بیتس ایمز، روانشناس آمریکایی، در دهۀ 1980 منتشر کرده است. این کتابها برای هر سنی از زندگی کودک توصیههای مخصوصی ارائه میدهد.
ایمز در کتابش دربارۀ سهسالهها مینویسد: «کشمکشهای همیشگی بر سر قدرت از ویژگیهای مربوط به رشد در این سن است، اگر سرپرست اصلی این کودکان میخواهد خود را از این کشمکشها خلاص کند، لازم است تا هر از چندی مراقبت از کودک را به دیگران واگذار کند».
ایمز توصیه میکند: «مادر کودک در این سن به هیچوجه نباید به خود تردید راه دهد که مسئولیتهای روزمرۀ عادی را بر عهده یک پرستار بچه بگذارد».
در طول هفتۀ گذشته من حدود 498 بار به این مطلب فکر کردم، یعنی هر زمانی که بچۀ سهسالۀ خودم خانه را روی سرش گذاشته بود، صرفاً به این خاطر که به او گفته بودم دوباره دستهایش را بشورد. این درحالی است که در گزارشهای پیشدبستانیاش (آه، کجایی پیشدبستانی؟) آمده بود که کودکتان از همۀ دستورالعملها بهخوبی پیروی کرده است.
اما حالا در پیلۀ انزوایی که ویروس کرونا برایمان تنیده است؛ تنها من هستم و همسرم، نوعی از خانوادهی هستهای که هیچوقت تجربهاش نکرده بودیم. باور کنید دوستان: وضعیت جالبی نیست. در ایالات متحده، تصوری که ما از خانواده در گذشتۀ فرضیمان داریم؛ شبیه خانوادۀ اینگالها در سریال «خانۀ کوچکی در سبزهزار» 1 است.
پدر و مادر و دخترانی که در لانههایی که از علف ساخته بودند پناه میگرفتند و تنها ترسشان از گرگها بود. اگر این وضعیت درسی برای ما داشته باشد این است که خانوادۀ هستهای کافی نیست.
آن هلن پیترسون در مطلبی که برای بازفید نوشته است، نظر والدین مستأصل را در تجربۀ قرنطینه چنین توضیح میدهد: «انزوای ویروس کرونا باعث شده همۀ چیزهایی که روزی آسان به نظر میرسید، دشوار شود و همۀ چیزهایی که قبلاً هم دشوار بود، محال و ناممکن شود.
بچهها خواب درستی ندارد، بیقرارند، آنهایی که بزرگترند دل به آموزش در خانه نمیدهند و تضمینی وجود ندارد که آنهایی که کوچکترند، وقتی والدینشان در ساعات عادی مشغول کارند، بتوانند خودشان را سرگرم کنند. اما شاید سختترین بخش ماجرا آنجایی است که والدین خود را در برابر همۀ این چالشها یکه و تنها میبینند».
کاترین جِزر مُرتون که نویسنده است، روز یکشنبه در توییتر خود نوشت: «مغزم دارد سوت میکشد وقتی به این فکر میکنم که تنها کسانی که برای حداقل دوماه آینده از بچههایم مراقبت خواهند کرد، من و همسرم هستیم، نه خبری از یک ذره مراقبت پدربزرگ-مادربزرگی هست و نه حتی دوستمان سوزی. لعنت به این شانس، خودمانیم و خودمان. واقعاً بیرحمانه است».
هم در صحبت با دوستانم و هم در صحبت با اعضای گروه فیسبوکی فرزندداریِ اسلیت، متوجه شدم که روزنهای از امید در این وضعیتِ دستتنهایی خانوادهها وجود دارد. (هنوز امیدواریم، شاید، چون هنوز زمان زیادی نگذشته است)، دوستانم اطلاع دادند حالا که مجادلهای در کار نیست بر سر این نیست که بچهها را به پیشدبستانی، مدرسه، کلاس رقص یا فوتبال ببریم، روابطشان حالتِ پختهتری به خود گرفته است.
(یکی از اعضای گروه فرزندداری اسلیت امیدش را اینطور بیان میکند: «نه خبری از لباس عوضکردن هست، نه لازم است هر روز کلی وسایل را آماده کنیم و نه خبری از رفتن سرکار.») اگر (اگر!) هنوز شغلی دارید و کارفرمایتان درک میکند که نمیتوانید مثل گذشته در دسترس باشید و اجازه یافتهاید که در خانه کار کنید؛ ممکن است نقاط روشنی پیش رویتان باشد، بهخصوص آخر هفتهها، زمانی که اضطراری ندارید که همزمان کار کنید و به کودکتان هم ریاضی درس بدهید.
هرچند شواهد تائیدنشدۀ معتددی میگویند که خشونت در خانوادههایی افزایش یافته که پیش از این هم، مطابق آمار، تقسیمکارِ خانگی در آنها نابرابر بوده است (و نگرانیهای زیادی دربارۀ افزایش نابرابری جنسی بهموازات تداوم کرونا وجود دارد)، بااینحال از بسیاری از افراد شنیدهام که والدین مرد و فرزندان بزرگتر خانواده نسبت به گذشته کار بیشتری انجام میدهند.
احتمالاً به این خاطر که وضعیت وخیم شده و خانوادهها نمیتوانند از هم فرار کنند، بعضی از زنان توانستهاند به مذاکراتی دربارۀ تقسیمکار دست بزنند که پیش از این هرگز امکان آن نبوده است. یکی از اعضای گروه فرزندداری اسلیت مینویسد: «درمورد تقسیمکار اوضاع واقعاً بهتر شده است، چون هر دوتایمان از خانه کار میکنیم؛ بنابراین واقعاً لازم بود درمورد این حرف بزنیم که چگونه هم بچهها را سرگرم کنیم و هم کارهایمان را پیش ببریم و در آخر به یک برنامه رسیدیم، همچنین قبل از این ماجراها من دو روز در هفته از خانه کار میکردم و همزمان مراقب بچهها بودم و حالا همسرم متوجه شده این کار چقدر ناممکن است».
عضو دیگری از گروه فرزندداری اسلیت از تلاشش برای درگیرکردن بچهها در کارِ خانه میگوید: «اسمش را پروتکل رسمی کرونا گذاشتهایم، همه موظفاند که لباس و ظرفهای خود را بشورند و پس از اینکه کسی غذا پخت باید خودش تمیزکاری انجام دهد. پسرانم 12 و 16 ساله هستند، بنابراین این کار خیلی خیلی دیر صورت گرفت».
خبر بد آن است که احساس میکنیم خانههایمان تنگتر و تنگتر میشود، بهنحو آشکاری برای مهدکودک، پیشدبستانی و مدرسه دلمان تنگ شده است. آنها واقعاً نعمت بودند. اما چیزی که عمیقاً کمبودش را حس میکنیم کنارهمبودنهایی است که حالمان را عوض میکرد و با پیوندمان به یکدیگر، از فشارهای اعضای خانوادۀ هستهای میکاست.
یکی دیگر از اعضای گروه فرزندداری اسلیت میگوید: «عادتمان شده بود که روزهای زیادی را به گردش برویم. اجازۀ خروج بچهها را از پیشدبستانی میگرفتیم و پس از آن، نیمساعت تا یک ساعت در حیات مدرسه میچرخیدیم؛ در همین زمان بچهها در پارکینگ دوچرخهسواری میکردند و یا در محوطه میدویدند و حسابی وراجی میکردند، یا میشد که در پارک، موزه یا زمین بازی با انبوه دیگری از خانوادهها همراه شویم. قهوه بخوریم و بخندیم در حالی که بچهها برای خودشان آتش میسوزاندند».
دلتنگ دوستانم هستم، اما چیزی که بیشتر دلم برایش تنگ شده مراقبت جمعیمان از کودکان است. دوستانم پیام میدهند و دربارۀ غذاهای آمادهای حرف میزنند که در آینده، بعد از این ماجراها، قرار است مرتباً با هم نوش جان کنیم. تصور اینکه بچههایمان را ببینیم که دارند دوباره با هم بازی میکنند، از خود بیخودم میکند».
همه دلمان برای مکانهای همیشگی دیدارهایمان تنگ شده است. اگر بچه ندارید؛ احتمالاً این نکته را درک نمیکنید. اما بچهدارشدن شهر را برویتان خواهد گشود، استخر، کتابخانه، فضاهای کوچک سرپوشیدۀ بازی در پاساژها (تعطیل، تعطیل، تعطیل). بچههای فضول، حتی زمانی که پی نخودسیاههای کسلکننده میفرستیدشان، فرصت را غنیمت میشمرند و با هم ارتباط میگیرند و تا فیهاخالدون هرچه را که در اتاق پذیرایی دارید درمیآورند. ژوزف اَدلمنِ
آری، محتاج کمک هستیم، اما همزمان محتاج کمککردن هم هستیم
مورخ، روز یکشنبه در توئیترش نوشت: «میتوانم با بیشتر محدودیتهای فاصلهگذاری اجتماعی کنار بیایم؛ اما اینکه با بچۀ دوسالهام به خرید برویم بخشی از برنامههای معمول آخرهفتههایمان شده بود. امروز با التماس ازم پرسید: ’کِی دوباره میرویم فروشگاه؟ ‘ و همین داشت کمرم را میشکست».
شهرهای بزرگتر پر هستند از بچه، موزه و فضاهای بازی (همه تعطیل)؛ اینجا در شهر کوچک ما، عادت کرده بودیم صبحهای آخر هفته را در فروشگاه حیوانات خانگی و فروشگاه لاوز چرخ بزنیم (ناامن، ناامن)، جایی که بچههایمان میتوانستند سوار چرخدستیها بشوند و جوجهمرغها را تماشا کنند.
اوایل که پسرم به دنیا آمده بود خیلی احساس تنهایی میکردم، زمان برد، اما توانستم انجمن کوچکِ خوبی با تازهمادران دیگر تشکیل بدهم. تقریباً طبق برنامه مشخصی دورهم جمع میشدیم. همچنین در زمانهای بازی، پسرم را به استخر میبردم، در فعالیتهای سطح شهر شرکت میکردیم، برای پیادهروی (با یا بدون دیگران) بیرون میرفتیم و در جلساتی که برای کاهش وزن3 داشتم همراهم میآمد (جایی که کلی مورد تحسین و محبت قرار میگرفت)، اینها چیزهایی بود که در این سالها آرامم نگه داشته بودند.
مثل بقیۀ مادران، مادرِ این نوزاد یکساله هم تازه از بارداری فارغ شده بود و آماده میشد تا به سر کار برگردد؛ در همین موقع بود که سروکلۀ کرونا پیدا شد، تنها اکنون است که میتوانیم درک کنیم چقدر چنین چیزی میتواند دردناک باشد: «هنوز چیزی نگذشته و من میتوانم ببینم محرومیت از دیدنِ چهرهبهچهرۀ آدمها، بهجز همسر و کودکم، چقدر بر سلامت روانم اثر گذاشته است».
آه رفقا، چقدر دلمان برای پدربزرگ مادربزرگ، عموها، داییها، خالهها، عمهها و بچههایشان تنگ شده است. یکی از اعضای گروه فرزندداریِ اسلیت عادتاش شده بود که یکشنبهها را درکنار پدر و مادر همسرش بگذراند، او زمانی فهمید چقدر میان فرزندداری و کار همزمان و فرزندداریِ تنها، فاصله ایجاد شده است که دیدارهایشان با پدر و مادر همسرش را به خاطر ملاحظات بهداشتی کرد.
او مینویسد: «زمانی که این واقعیت جدید را فهمیدم، همهچیز به یکباره از دست رفت». بعضی هستند که با والدین یا دیگر اعضای خانوادهشان زندگی میکنند؛ بهنظر میرسد آنها آدمهای خوششانسی باشند، اما یکی از دوستانم که با پدر و مادر سالخوردهاش زندگی میکند و قرار است در آینده هم زندگی کند خودش را محتاج کمک میداند. او میگوید: «زندگی با والدین، ترس و اضطرابم در مورد کرونا را دوبرابر کرده است.
خوب نیست که یک نفرمان مبتلا شود، اما اگر پدر و مادرم مبتلا شوند احتمال مرگشان 50-50 است. رتق و فتق امور بچهها، قرنطینۀ یک بزرگسال، و مراقبت از آنها اوضاع خیلی سختی را برایم رقم زده است».
آری، محتاج کمک هستیم، اما همزمان محتاج کمککردن هم هستیم. وقتی که دخترم چند هفتهاش بود یکی از دوستانم آمد و او را بغل کرد و چرخاند تا برای چند ساعت بتوانم با آرامش بخوابم -لطفی که هرگز فراموش نمیکنم- همین دوستم مرا به گریه انداخت؛ زمانی که گفت: دیگر نمیتواند این کار را برای دوست دیگری که نوزادش 17 روزه است انجام دهد. او در ایمیلی نوشت: «دیروز برای اولین بار این نورسیده را در زوم دیدم».
نمیتوانم برای دیگران غذا بپزم (مگر ممکن است کسی در مارس 2020 از آشپزخانۀ فرد دیگری غذا قبول کند؟) حتی نمیتوانم باری از دوش مادری در خیابان بردارم؛ منظورم نگهداری ازکودکش برای چند ساعت است. اگر کنار کودکی هستید، کنار بدنش هستید – و باد معده، آب بینی، استفراغ و چنگهایی که کوچکترهایشان به صورتتان میزنند را حس میکنید- یعنی بدنهای دیگر از دسترس خارجاند.
خانوادۀ هستهایِ آرمانی که محبوبِ تبلیغات و سیاستمداران آمریکایی است زمانی طنزآمیزبودن خودش را نشان میدهد که بچهدار میشوید و میبینید آن تبلیغات هیچ واقعیتی نداشته است. فانتزی خانوادۀ مستقل -ایدهای که میگوید خانۀ شما قلمروی فرمانروایی اختصاصی شماست- خیلی زود فرو خواهد پاشید؛ زمانی که ببینید چگونه کودکان بر حسب طبیعتشان دنیای پیرامون را به آغوش میکشند.
مسئله مهم این است که شما بهعنوان پدر و مادر چقدر به دنیای بیرون نیاز دارید تا خودتان را در طول روز نجات دهید؛ دنیایی از مراقبها، رفقا، مربیها و سرگرمکنندهها. اگر با تمام این اوصاف هنوز کسی فکر میکند یک خانه کافی است، راهحلش قرنطینه است.
پینوشتها:
• این مطلب را ربکا اونیون نوشته است و در تاریخ 23 مارس 2020 با عنوان «The Nuclear Family Is Not Enough» در وبسایت اسلیت منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ 15 تیر 1399 با عنوان «قرنطینه نشان داد که خانوادۀ هستهای چقدر ناکارآمد است» و ترجمۀ مهدی صادقی منتشر کرده است.
•• ربکا اونیون (Rebecca Onion) نویسنده و روزنامهنگار بریتانیایی است. تجربههای معصوم (Innocent Experiments) از کتابهای اوست.
[1]Little House on the Prairie: درامی تاریخی دربارۀ خانوادهای که در دهۀ 1870 در مینهسوتا زندگی میکنند.