ماهان شبکه ایرانیان

تدبیر حاج قاسم برای سقوط احتمالی سامرا

خبرگزاری تسنیم: میان طوایف و گروه‌های عراق، جریان حکمت وابسته به خانواده حکیم یکی از اضلاع مهم جریان تشیع در این کشور است که سابقه آنها به شخصیت‌های بزرگی نظیر مرحوم آیت‌الله العظمی سید محسن حکیم و فرزندانش شهید آیت‌الله محمدباقر حکیم (شهید محراب) و مرحوم حجت الاسلام سید عبدالعزیز حکیم برمی‌گردد.

جدیدترین خبرها و تحلیل‌های ایران و جهان را در صفحه اینستاگرامی تسنیم بخوانید. (کلیک کنید)

در گفتگو با سید محسن حکیم نائب‌رئیس جریان حکمت ملی عراق که سابقه دوستی و نزدیکی زیادی با سردار شهید حاج قاسم سلیمانی داشته است، به مرور برخی خاطرات و اقدامات فرمانده سابق نیروی قدس به‌ویژه در جریان مقابله با داعش در عراق پرداختیم که متن آن را در ادامه می‌خوانید:

* اگر اجازه بفرمایید گفتگو را با نحوه آشنایی شما با سردار سلیمانی آغاز کنیم، شما از یک خانواده شناخته‌شده در عراق هستید که هم خودتان و هم دیگر اعضای آن با ایشان آشنایی نزدیکی دارند و داشتند، سابقه این دوستی و آشنایی به کجا می‌رسد؟

آشنایی بنده با جناب آقای سردار سلیمانی از سال 1382 شروع شد.

مسئولیت پرونده عراق در جمهوری اسلامی ایران قبلاً در فرماندهی نصر بود که زیرمجموعه ستاد فرماندهی‌کل قوا قرار داشت و بعد از آن به نیروی قدس واگذار شد.

از آنجا که بنده با مرحوم سید عبدالعزیز حکیم کار می‌کردم و ایشان هم در چارچوب سازمان مجلس اعلای اسلامی عراق با مرحوم شهید حکیم فعالیت داشتند، یک همکاری گسترده، عمیق و طولانی در عرصه‌های مختلف آغاز شد.

* مهمترین ویژگی ایشان به‌لحاظ شخصیتی و مدیریتی که نظر شما را جلب کرد چه بود؟ یعنی اگر به گذشته نگاه کنید، کدام وجهه ایشان به‌نظر شما پررنگ است؟

حاج قاسم تنها یک ویژگی نداشت بلکه دارای خصوصیات متعددی بود. اگر بخواهیم شخصیت کاری ایشان را تجزیه و تحلیل کنیم، یکی از آنها، فعالیت‌های شبانه‌روزی ایشان بود.

بنده یادم هست که یک‌بار جلسه‌مان با سردار ساعت 5 صبح شروع شد. من به‌همراه آقای سید عادل عبدالمهدی بودیم که در آن مقطع معاون رئیس جمهور عراق بود.

در تابستان‌ها عموماً جلسات ایشان ساعت 5 صبح آغاز می‌شد و در زمستان‌ها که شب‌ها طولانی‌تر بود، ساعت 6 صبح.

ایشان بعضاً فعالیت‌های ورزشی از جمله کوه‌پیمایی و راهپیمایی هم داشتند که ساعت 3:30 صبح انجام می‌گرفت و برمی‌گشتند، لذا آدم پرکار و فعالی بود و این یکی از ویژگی‌های مهم جناب آقای سردار سلیمانی بود.

از جمله ویژگی‌های مهم دیگر، پیگیری دقیق امور بود، یادم هست یک روز در همین جا بودیم و ایشان به من زنگ زد، عید نوروز بود در زمان ریاست جمهوری آقای احمدی‌نژاد که معمولاً در این ایام رؤسای کشورهای فارسی‌زبان را دعوت می‌کردند و آنها دو سه روزی به تهران می‌آمدند.

* برای جشن نوروز؟

بله. بنده آن موقع تهران بودم. ایشان به من زنگ زدند و گفتند "آقای طالبانی آمده‌اند؛ آیا فرصت دارید ایشان را ببینیم؟ با توجه به این که برنامه رسمی ایشان تمام شده و ایشان الآن مهمان ما هستند"، چون قبلاً مهمان ریاست جمهوری بودند و بعد مهمان سردار سلیمانی شدند، گفتم "بله" و با همدیگر رفتیم و شام با هم بودیم، مرحوم شهید آقای حسین پورجعفری هم بودند.

آقای پورجعفری هم انصافاً از مفاخر بسیار بزرگ و مهم و یکی از مهمترین عناصر موفقیت جناب آقای سردار سلیمانی به‌گفته خود ایشان و انسانی بسیار وارسته، متقی، فعال، خوش‌فکر، پرمحبت و مهربان بود.

آقای پورجعفری را صدا زدند و گفتند "فردا برای صبحانه آقای طالبانی چه می‌خواهید بیاورید؟" و ایشان گفتند چه مواردی را می‌آورند. وقتی آقای پورجعفری رفت. من از حاج قاسم سؤال کردم "شما به این جزئیات هم توجه می‌کنید که مثلاً سر سفره صبحانه آقای طالبانی چه باشد؟".

ایشان تأکید داشتند که جزئی از موفقیت کار، رسیدگی به همین جزئیات است و بایستی انجام شود.

در همه کارها همین طور بود، یعنی به جزئی‌ترین موضوعات با دقت توجه می‌کرد.

سومین ویژگی مهمی که ایشان داشتند این‌که بسیار خوش‌فکر، تحلیلگر، راهبردساز و استراتژیست کم‌نظیری بود.

 در هر زمینه‌ای که با هم جلسه می‌گذاشتیم یا صحبت و همفکری می‌کردیم، همواره ایده، نظریه، تئوری و طرح برای حل مشکلات داشت، این‌طور نبود که فقط مشکل را مطرح کند، طرح‌های عملیاتی و میدانی هم برای حل مشکلاتی که بروز می‌کرد، داشت.

ویژگی دیگر، حرکت سریع و قدرت جمع‌بندی ایشان بود، یعنی تصمیم‌گیری سریع و اجرا، خیلی‌ها زود تصمیم می‌گیرند اما قدرت اجرایی سریع ندارند،

برای مثال، ساعت 12 شب داعش به اطراف اربیل رسد، ساعت 5 صبح دو هواپیما پر از سلاح و مهمات و لوازم نظامی مورد نیاز که به‌درد جنگ با داعش بخورد، در اربیل بود.

* همان درخواستی که آقای بارزانی در زمان حمله داعش کرد؟

بله، آقای بارزانی که پیام دادند، جناب آقای مسجدی آنجا بودند و با یک گروه مستشاری 30نفره تشریف بردند اربیل و برای کمک به برادران پیشمرگه در آنجا مستقر شدند.

ویژگی دیگر حاج قاسم، سعه صدر ایشان بود. ما ارتباط زیادی داشتیم و شاید کمتر روزی بود که همدیگر را نبینیم و یا لااقل تلفنی با هم صحبت نکنیم.

علی‌رغم فشار بی‌امان کاری که ایشان داشتند ـ به‌خصوص بعد از ماجرای سوریه که خیلی از وقت ایشان را می‌گرفت ـ همیشه سعی می‌کرد طرف مقابلش راضی و خندان باشد و با راحتی جلسه را ترک کند، بعضاً در جلسات، صحبت‌ها، افکار، دیدگاه‌های متفاوت و اختلاف نظر هم بود ولی ایشان این سعه صدر را داشت که با همه صحبت کند.

مورد بعدی، ادب ایشان بود، واقعاً در قضیه ادب و احترام کم‌نظیر بود و کمالات اخلاقی را در حد اعلا مراعات می‌کرد. تواضع و فروتنی ایشان مثال‌زدنی است و هر کس که با ایشان در ارتباط بود این را تأیید می‌کند.

مورد بعدی، روح خدمت بود؛ به‌ویژه به خانواده‌های شهدا که در این زمینه اهتمام زیادی داشت،

در خیلی از جلساتی که گاهی ساعت‌ها هم طول می‌کشید، مثلاً می‌دیدیم زنگ می‌زدند و با ایشان صحبت می‌کردند، بعد می‌فهمیدیم موضوع صحبتشان حل کردن مشکل یکی از همین عزیزان بوده است.

در کرمان که ایشان در ایام فاطمیه(ع) روضه داشتند و ما هم خدمتشان می‌رسیدیم، از نزدیک می‌دیدیم که صدها نفر می‌آمدند و درخواستشان را با ایشان مطرح می‌کردند.

یک بار از ایشان پرسیدم "شما چقدر می‌توانید به همه اینها رسیدگی کنید؟"، تک تک این درخواست‌ها را خود ایشان پیگیری می‌کردند که کار انجام شد یا نشد، شاید خیلی از این کارها هم مرتبط و متوجه ایشان نبود.

ساده‌زیستی چه در زندگی شخصی و چه در محل کارشان، از دیگر ویژگی‌های حاج قاسم بود.

یک جنبه دیگر از وجوه الهی ایشان در کار این بود که همیشه تسبیح دستشان بود و ذکر می‌گفتند.

یک بار زنگ زدند و گفتند "بیایید با هم برویم اربیل پیش آقای بارزانی."، در تمام طول مسیر در هواپیما قرآن می‌خواند و قرآن که تمام می‌شد، دوتا کتاب همراه داشتند و کتاب می‌خواندند و گاهی برخی کتاب‌ها را هم با هم مرور می‌کردیم.

* یادتان است چه کتاب‌هایی بود؟

موضوعات مختلفی بود، برخی از کتاب‌ها درباره سیره اهل‌بیت(ع) بود ولی برخی کتاب‌ها به‌ویژه در دو سه سال اخیر عمرشان، کتاب‌هایی با موضوع مرگ و حیات پس از مرگ بود که به ما هم چند بار سفارش می‌کردند و حتی می‌پرسیدند که "کتابی که گفتم را خواندید؟".

* مشخصاً اسم کتاب‌ها را یادتان است؟

اسم کتاب‌ها نه ولی موضوعشان همین‌ها بود.

* عکس‌هایی از ایشان دیدم که گاهی کتاب رمان حتی خارجی هم دستشان بوده است، کتاب‌های این سبک هم می‌خواندند یا اصلاً علاقه داشتند و شما دیده بودید؟

من ندیدم ولی احتمالاً بیشتر کتاب‌هایی درباره سیره ائمه اطهار می‌خواند، مثلاً کتاب «الغارات» را یادم هست که خوانده بود که مربوط به زمان حضرت علی(ع) بود و گویا به زبان فارسی هم ترجمه شده است.

یکی دیگر از ویژگی‌های شخصیتی ایشان، اهتمام به هنر ایرانی بود، یک روز با ما تماس گرفتند و گفتند "می‌آیید با خانواده به خارج از تهران برویم؟"، گفتم "کجا؟"، گفتند "خارج از تهران"، گفتم "کجا خارج از تهران؟"، گفتند "شهرک سینمایی". صبح روز جمعه بود و ما هم با خانواده رفتیم، فیلم محمد رسول الله(ص) آقای مجیدی در حال ساخت بود و خود ایشان هم تشریف داشتند و ما میهمان ایشان بودیم، رفتیم و تا غروب با همدیگر بودیم و شهرک را دیدیم و از مراحل فیلمبرداری هم بازدید کردیم و برگشتیم.

یا در بسیاری از موارد می‌دیدم افراد مختلف و خصوصاً جوان‌ترها می‌آمدند و در موضوعات گوناگون با ایشان مشورت می‌کردند و ایده می‌گرفتند.

من به ایشان می‌گفتم "ماشاءالله با این حجم سنگین کاری که دارید ولی به همه اینها ایده و فکر می‌دهید و کمک می‌کنید."، این را جزئی از وظیفه و مسئولیت خودشان می‌دانستند.

حاج قاسم یک شخصیت جامع الاطرافی بود، غیر از اینها، در خصوصیات و حالات شخصی، چه راز و نیازهایی که ایشان داشت و چه پل‌های محبتی که با افراد مختلف برقرار می‌کرد و من در کس دیگری به این شکل ندیدم.

در موضوع عراق که ایشان مسئولیت داشتند، با همه‌جور آدم نشست و برخاست می‌کرد و با همه، جور بود از لیبرال و سکولارش گرفته تا متدین؛ هر کس که با ایشان دیدار داشت، ولو بعضاً یک دیدار، آثار شخصیتی ایشان بر آن شخص اثرش را می‌گذاشت، حتی کسانی که با ایشان اختلاف نظر داشتند هم به ایشان احترام می‌گزاردند و این به‌خاطر همان پل ارتباطی و روحی بود که با دیگران داشت.

یادم هست یک بار با ایشان از کرمان برگشتیم، داخل هواپیما اکثر افراد می‌آمدند و با ایشان سلام‌علیکی می‌کردند و ایشان بیشترشان را می‌شناخت و حتی حال نزدیکانشان را هم می‌پرسید.

شخصیت حاج قاسم آن‌قدر پارامتر دارد که ما هرچه بگوییم، کم گفته‌ایم و حق مطلب را ادا نکردیم، به‌خصوص ارادتی که به ولایت داشت، ما این را کاملاً در رفتار و کردار و گفتار ایشان مشاهده می‌کردیم، لذا شهادت ایشان خسارت بزرگی بود.

یک روز من به حاج قاسم گفتم که "فراق شما برای ما خیلی سخت است". قبلش ایشان به من گفته بود که "ما سه نفر در جبهه مقاومت بودیم؛ شهید عماد مغنیه از لبنان، آقای محمد سلیمان مشاور امنیتی آقای بشار اسد و من."، خب، می‌دانید که عماد مغنیه را در سوریه شهید کردند و بعد از او آقای محمد سلیمان را در لاذقیه و از طریق دریا زدند و به شهادت رساندند، گفت "فقط من ماندم و من را هم حتماً خواهند زد".

* چه‌زمانی بود؟

 شاید 8ـ9 سال پیش، به ایشان گفتم "بایستی بیشتر مراقب باشید."، حتی به برخی از دوستان هم که با ایشان مرتبط بودند، سفارش کردیم، چون خودش خیلی این مسائل را دوست نداشت.

* بحث حفاظت منظورتان هست؟

بله، حفاظت و مسائل دیگر. ما تأکید می‌کردیم که ایشان حتماً در تیررس و مورد هدف است.

حاج قاسم می‌گفت "من با این حجم حرکت و فعالیتی که دارم نمی‌توانم این مسائل را رعایت کنم و اگر بخواهم کارم را انجام دهم، باید خطرات را هم به‌جان بخرم".

منظور این است که ایشان خودش را از چند سال قبل برای شهادت آماده کرده بود. به ایشان گفتم "فراق شما برای ما خیلی سخت است، به‌ویژه برای ما که عمویمان شهید شده، پدرمان فوت کرده است و شما را داریم."، واقعاً مثل یک برادر بود.

حتی در خود قضیه آقای حکیم (مرحوم عبدالعزیز حکیم پدر سید عمار و سید محسن) یادم هست ماه پنجم سال 2007 بود که عوارضی بر ایشان پدیدار شد و ما ایشان را به درمانگاه بغداد بردیم که گفتند به‌احتمال قوی مبتلا به سرطان ریه شدند.

من اولین کاری که کردم، با اولین پرواز به تهران آمدم. قبل از آن از همان بغداد با حاج قاسم تماس گرفتم و گفتم "کار فوری دارم."، چون دکترها گفته بودند که "باید ظرف 48 یا 72 ساعت حتماً درمان را آغاز کنید یا به یک فرد خبره مراجعه کنید".

به تهران که رسیدم، ایشان گفتند "من خودم می‌آیم پیش شما". از فرودگاه که آمدم، دیدم ایشان هم تشریف آوردند. حاج قاسم گفت "ان‌شاءالله مورد خاصی نیست که این‌قدر فوری و سریع آمدید". موضوع را که برایشان تعریف کردم، خیلی به‌هم ریخت و شروع کرد به گریه کردن و خیلی خیلی متأثر شد از شنیدن این ماجرا.

گفتم "قرار است ایشان را برای چک‌آپ به خارج ببریم."، پرس‌وجو کردیم گفتند "بهترین جا بیمارستان ام.دی. اندرسون آمریکاست". رفتیم آنجا و آنها هم تأیید کردند که ایشان به سرطان ریه مبتلا شدند و لذا من از همان‌جا با ایشان تماس گرفتم و با همفکری و پیشنهاد خود آقای حکیم (عبدالعزیز) قرار شد برای درمان به ایران بیاییم.

* آنجا فقط برای تشخیص رفتید؟

بله، آنجا برای تشخیص رفتیم چون گفتند دستگاه‌های پیشرفته‌ای دارند و 48 ساعت هم بیشتر نماندیم، حتی برخی از نتایج پاتولوژی را هم بعداً با ای‌میل برای ما فرستادند.

ایشان (حاج قاسم) در طول مدت 28 ماهی که مرحوم آقای سید عبدالعزیز بیمار بود، همه جور محبت، لطف، عنایت و اهتمام را داشتند و بدون مبالغه عرض می‌کنم که هر روز می‌آمدند و سرکشی می‌کردند بعضاً یک بار صبح و یک بار عصر می‌آمد و سر می‌زد.

ایشان با ارتباطاتی که داشت، بسیاری از شخصیت‌های محترم اجتماعی، سیاسی و حتی برخی نخبگان را می‌آورد تا آقای حکیم احساس آرامش و راحتی بکنند، واقعاً مانند یک برادر بودند. من به ایشان گفتم "ما که هیچ، اگر فرزندان ما هم بخواهند از شما تشکر کنند باز هم حق شماست از بس که برادری کردید".

این در همه امور بود، حتی اگر شخصیت‌های دیگر از اهل‌سنت عراق هم بیمار می‌شدند، ایشان فوری کارهای درمانی‌اش را آماده می‌کرد و خودش می‌آمد و علی‌رغم حجم سنگین کاری که داشت، وقت می‌گذاشت تا کارها انجام شود.

ما هرچه از خصوصیات ایشان بگوییم کم گفتیم، حالا ممکن است برخی فکر کنند ما داریم مبالغه می‌کنیم یا مثلاً چون ایشان شهید شده است این حرف‌ها را می‌زنیم؛ واقعاً این‌طور نیست. ما هرچه بگوییم و هرچه نقل کنیم فقط جزئی از یک زندگی بزرگ را بیان کردیم.

بعضی موضوعات را انسان می‌بیند و حس می‌کند ولی زبان از بیان آن قاصر است، به‌هرترتیب، شهادت ایشان خسارت بزرگی، هم برای جمهوری اسلامی ایران و هم برای جهان اسلام بود.

* ما وقتی کشور عراق را مقایسه می‌کنیم با کشورهای دیگر، به‌واسطه تعدد گروه‌ها و جریاناتی که در عراق فعال هستند، می‌طلبد که وقتی یک نفر می‌خواهد با آنها مراوده کند، هم فرهنگ آنها را بشناسد هم سلایق و علایقشان را، این وجهه ایشان را چطور می‌دیدید و حاج قاسم چطور توانست با همه این طوایف و سلایق ارتباط برقرار کند و متقابلاً آنها چه رفتاری با ایشان داشتند؟ حتماً ممکن است جلساتی هم پیش آمده باشد که سر موضوعی با هم به اختلاف بخورند؛ اینها را چطور حل می‌کرد؟

این یکی از ویژگی‌های ایشان بود که هم با کُرد هم با سنی هم با شیعه هم با مسیحی هم با ایزدی و با همه اینها ارتباط عمیق و تنگاتنگی داشت.

من خودم چندین جلسه در تهران، اربیل یا حتی سلیمانیه در خدمت ایشان با برادران کرد داشتیم، یا در بغداد با برادران شیعه یا سنی. این ارتباط خیلی ارتباط راحت و پویایی بود و هیچ حالت انجماد یا انقباضی در آن نبود، به‌عکس، همیشه ریلکس بودند و با آنها ارتباط گرمی داشتند و وقتی هم اختلاف پیش می‌آمد، ایشان با منطق و با محبت موضوع را حل می‌کرد.

هیشه خیلی مهمان‌دوست بود و با اینکه خودش در زندگی فردی بسیار ساده‌زیست بود، ولی به میهمان خیلی می‌رسید.

موقع خداحافظی بعضاً تا دم ماشین می‌آمد و حتی با راننده هم سلام علیک می‌کرد.

درخواست‌هایی هم که می‌کرد مراقب بود تا معقول و قابل اجرا باشد، طرف مقابل را در محذوریت قرار نمی‌داد.

یک ویژگی دیگرش این بود که وقتی با شما می‌نشست، حالت انتقادی داشت و خیلی محترمانه و مؤدبانه مشکلات را مطرح می‌کرد ولی با دیگران که می‌نشست، از شما دفاع می‌کرد، این خیلی نکته مهمی است به‌ویژه در سیاست، این باعث می‌شد تا شما وصف خیرتان را از دیگران و حتی بعضاً از رقبایتان می‌شنیدید.

* در موضوع حمله داعش و شکل‌گیری و شیوع آن در عراق، شما چقدر این تهدید را جدی می‌دیدید و چطور حاج قاسم توانست با کمک دیگر گروه‌ها در خود عراق جلوی این خطر را بگیرد؟

دهم ماه شش 2014 موصل سقوط کرد. شب سقوط موصل، من جایی بودم که مسئولان عالی کشور هم حضور داشتند و موضوع را پیگیری می‌‌کردند و اخبار می‌رسید که مثلاً داعش آمد از پل اول، پل دوم و پل سوم موصل رد شد و...، کل کشور عملاً فلج شده بود.

ایشان (حاج قاسم) روز 12 ماه شش وارد عراق شد. ساعت 11 شب ما به‌همراه اخوی (سید عمار) خدمتشان بودیم، یک نقشه‌ای را آوردند و روی زمین هم نشستند و شرح می‌دادند که داعش الآن کجاست و کدام نقاط را گرفته است، تقریباً به نزدیکی سامرا و تکریت رسیده بودند.

ایشان گفتند "ما 4هزار نیروی کماندو به‌علاوه 12 جنگنده و چندین هلیکوپتر آماده کردیم که اینها لب مرز هستند و اگر سامرا خواست سقوط کند، ما وارد عمل می‌شویم". ما هم مؤید این بودیم (حمایت می‌کردیم)، هم دولت عراق که آن موقع آقای مالکی بود و هم ماها که نیروهای سیاسی بودیم. خب، ما آن زمان در شیعه 3 طیف بودیم؛ آقای صدر بودند، آقای حکیم و آقای مالکی.

بعد توضیح دادند که "طرح ما این است و سامرا نباید تحت هیچ شرایطی سقوط کند."، برخی از جاهای دیگر را هم تعیین کردند.

فردای آن روز تشریف بردند به‌طرف سامرا و به نزدیک بلد و غروب هم آمدند، وقتی من به استقبال ایشان رفتم، آقای پورجعفری گفت که "ما امروز مورد حمله قرار گرفتیم!"، گفتم "کجا؟"، گفت "داشتیم می‌رفتیم جبهه را ببینیم، در بین راه منطقه‌ای است تحت عنوان اسحاقی که در آنجا دشمن دور و بر جاده بود و به هر ماشینی که رد می‌شد حمله می‌کردند و برای همین، جاده تعطیل بود و هیچ ماشینی‌ نمی‌توانست وارد آن شود. مناطق اطراف بلد هم متأسفانه دست داعش افتاده بود و خط اول دفاعی اول بغداد از شمال هم از آنجا یعنی بالاتر از منطقه التاجی شروع می‌شد.

ایشان رفته بودند جبهه را ببینند که نزدیک بلد به‌سمتشان تیراندازی شده بود و چند تیر به پایین ماشین هم خورده بود و لذا برگشته بودند.

ما رفتیم در اتاق خدمتشان و گفتیم "قصه چیست؟"، گفتند "به ما حمله شد و از اطراف به ما حمله کردند ولی الحمدلله چیزی نشده."، بعد ایشان شروع کرد به کمک برای سامان‌دهی نیروها و گروه‌ها.

روز جمعه من داشتم خطبه نمازجمعه آقای عبدالمهدی کربلایی را گوش می‌کردم که در خطبه دوم، بیانیه بیت آقای سیستانی را خواندند و فتوای ایشان هم خوانده شد.

* برای جهاد؟

بله. حضرت آیت‌الله العظمی سیستانی فتوای جهاد دادند. همین که من شنیدم، زنگ زدم به آقای ابومهدی و گفتم "خبر را شنیدید؟"، گفت "نه، چه‌خبری؟ من با حاجی یک جایی هستیم."، گفتم "حضرت آیت‌الله سیستانی اعلام جهاد کردند."، گفت "اعلام جهاد کردند؟"، این را به سردار سلیمانی هم گفت.

حاج قاسم تلفن را از آقای ابومهدی گرفت و به من گفت "چه شده؟"، گفتم "حضرت آیت‌الله سیستانی الآن اعلام جهاد کردند، مگر نشنیدید؟ الآن دارند می‌خوانند."، گفت "نه، ما در جبهه هستیم."، بعد گفت "این خیلی امر مهمی است و خیلی کمک خواهد کرد"، لذا خیلی خوشحال شد از شنیدن فتوای جهاد و صدور فتوای جهاد از سوی حضرت آیت‌الله العظمی سیستانی و شروع کردند به سازمان‌دهی صدها هزار نفر از توده‌های مردمی که با فتوای مرجعشان آمده بودند و اعلام آمادگی کرده بودند برای جهاد.

لذا مستشاران و برادران عزیز ایرانی آمدند و خیلی هم زحمت کشیدند، در پادگان‌ها و جاهای دیگر حتی در مدارس چون جا نبود آموزش دادند، افرادی نظیر شهید حمید تقوی که ایشان در قضیه عراق سالیان سال نقش داشتند و فعالیت می‌کردند و خیلی از دوستان دیگر که شاید گمنام بودند ولی واقعاً نقش مهمی داشتند.

موضوعاتی نظیر سازمان‌دهی، لجستیک و... کارهای مهمی بود که باید انجام می‌شد و مثلاً ایجاد پل ارتباط هوایی بین بغداد و تهران که ما در شب دو پرواز داشتیم چون همه انبارهای سلاح عراق خالی شده بود.

* بیشتر کمک‌های تجهیزاتی و جنگ‌افزاری بود.

بله. نیرو بود و ما از این لحاظ کمبود نداشتیم. صدها هزار نفر خیل عظیم جمعیت و همه جوانان آمده بودند ولی اینها سازمان‌دهی، سلاح و امکانات می‌خواستند.

این کار بلافاصله انجام شد و در وهله اول، جلوی پیشرفت داعش را گرفتند. یادم هست یک روز که ایشان از منطقه شمال غرب بغداد برگشتند، گفتند "جنگ واقعاً قوی است و داعش با کمال قدرت می‌جنگد" و حتی ایشان گفت "من کمتر نیرویی دیدم که به این شکل بجنگد".

در قضیه آمرلی، یک هیئت سه‌نفره از آنجا پیش بنده آمدند که اینها پیش افراد دیگر مثل آقای عامری و مالکی هم رفته بودند، وضعیتی که نقل کردند بسیار وضعیت رقت‌باری بود و می‌گفتند "حدود 16هزار نفر از ساکنین آنجا در محاصره 360درجه‌ای هستند و نه سلاحی دارند و نه حتی مواد غذایی".

من پرسیدم "پس شما چطور از این محاصره بیرون آمدید؟"، گفتند "در روز دو بار هلی‌کوپتر می‌آید؛ یکی صبح و یکی بعدازظهر. هلی‌کوپتر وقتی می‌آید، حتی روی زمین نمی‌نشیند یعنی در فاصله یک‌متری از زمین می‌ایستد و چند گونی خرما به ما می‌دهد و زخمی‌ها را سوار می‌کنند و می‌برند؛ ما که الآن آمدیم اینجا با این پرواز آمدیم و در حالی که داشتیم سوار می‌شدیم هم به‌سمتمان تیراندازی می‌شد."، می‌گفتند "اوضاع خیلی خراب است و اگر به داد ما نرسید، همه ما را تارومار می‌کنند".

من بلافاصله با سردار سلیمانی تماس گرفتم و گفتم "می‌خواهم شما را ببینم". ایشان گفت "من خودم می‌آیم و به شما سر می‌زنم". ایشان آمدند، سید عمار هم بودند و صحبت این هیئت شد، حاج قاسم گفت "آقای عامری و دیگر دوستان هم به من گفتند، ما هم گفتیم حتماً باید برای اینها کاری بشود، 16هزار زن، بچه، مرد، بزرگ و کوچک، اگر خدای نکرده این محاصره نشکند، فاجعه رخ می‌دهد."، تعبیرشان این بود که گفتند "اگر محاصره نشکند آنجا عاشورا خواهد شد".

* چیزی شبیه وضعیت نبل و الزهرا در سوریه.

دقیقاً مثل همان بود. حاج قاسم رفت و با برادران کرد از منطقه طوزخورماتو آمدند پایین و با یک طراحی خیلی دقیق ـ که یکی از ویژگی‌های مهم ایشان طراحی در جنگ‌های پارتیزانی بود ـ آنجا را آزاد کردند.

آمرلی اولین شهر مهمی بود که آزاد شد و اولین ضربه کاری که بر داعش وارد شد، همین آمرلی بود که در روحیه عمومی ملت عراق هم خیلی تأثیر داشت.

مورد بعدی، قضیه جرف‌الصخر بود که 18 کیلومتر تا کربلا، 30 کیلومتر تا حله و 60 کیلومتر تا بغداد فاصله دارد.

من خودم هر روز با یکی از برادرانمان که مسئول آنجا بود تماس می‌گرفتم تا از اوضاع آنجا مطلع شوم، یک روز ایشان به من گفت "ما امروز یکی از امرای داعش را دستگیر کردیم و او در اعترافاتش این حرف‌ها را زده است."، اعترافاتی که گفت، بسیار خطرناک بود. آنها طرحی داشتند که می‌خواستند جاده بغداد به جرف را ببندند و بعد به کربلا حمله کنند.

برای ما خیلی جای نگرانی داشت، فوراً زنگ زدم به حاج قاسم و گفتم "اگر فرصتی دارید باید حتماً همدیگر را ببینیم". وقتی تعیین شد و ایشان آمدند و آنجا درباره جرف‌الصخر صحبت کردیم. ایشان آن فردی را که به من گزارش داده بود می‌شناخت و گفت "اگر او این حرف‌ها را زده، پس خیلی خطرناک است لذا فردا من خودم شخصاً به جرف‌الصخر می‌روم. گفتم "آنجا خیلی خطرناک است، حتی جاده هم امن نیست."، گفت "نه، من باید بروم".

یکی دیگر از صفات حاج قاسم همین بود که خودش شخصاً می‌رفت و بازدید و شناسایی و پیگیری می‌کرد. جالب است، سوار موتور یا وانت می‌شد و می‌رفت در منطقه می‌گشت، منتظر تشکیلات و این حرف‌ها نمی‌ماند، مثل یک رزمنده در میدان بود.

ایشان آن روز رفت بغداد و گفت "عجب، همین‌طور است که این بنده خدا گفته، کاملاً درست گفته، بلکه بیشتر."، یعنی خطرات بیش از آنچه این بنده خدا گفته است و واقعاً خدا رحم کرد. عملیات جرف‌الصخر از اینجا شکل گرفت و الحمدلله یک پیروزی بزرگ هم بود.

* در این چند سالی که بحث داعش مطرح بود، آن شبی که به شما خیلی سخت گذشت یا خیلی ترسیدید یا نگران شدید که اتفاق مهمی می‌افتد چه شبی بود؟

بعد از سقوط موصل در همان اوایل، چون داعش داشت می‌آمد و هیچ اراده یا مانع و سدی هم جلویش نبود لذا این احتمال بود که وارد بغداد شود.

یک شب یادم هست که 18 کاتیوشا به کاظمین خورد که برخی از آنها به نزدیکی حرم برخورد کرد و حتی به دیوار حرم هم خورد، این خیلی برای ما جای تعجب داشت که اینها این‌قدر جلو آمده بودند و اگر هوشیاری نیروها نبود، منجر به فاجعه بزرگی می‌شد که حتی اگر نمی‌توانستند کل بغداد را هم بگیرند ولی ضربات مهلک و هزینه‌های بسیاری را می‌توانستند وارد کنند لذا همه ما چند ماه در استرس بودیم البته نه‌فقط ما، بلکه کل ملت عراق.

داعش یکی از ننگین‌ترین سازمان‌های پلید بشری بود که الحمدلله شر اینها از سر اسلام و ملت‌های جهان کم شد.

83 کشور از داعش حمایت می‌کردند یعنی از اتباع 83 کشور در آن بودند حتی از کشورهای اروپایی و آمریکا و چین، خیلی عجیب است، مثلاً والی انبار چینی بود و از چین آمده بود، 300 چینی در داعش داشتیم. اینها از سرتاسر جهان آمده بودند برای گرفتن نظام‌های عراق و سوریه و بعد هم بیایند سراغ ایران و کشورهای دیگر.

* شما خبر شهادت حاج قاسم را چطور شنیدید و چه احساسی با شنیدن این خبر داشتید؟

حقیقتش اصلاً برای ما باورکردنی نبود.

* کجا بودید؟

در بغداد؛ همه ما در بغداد بودیم که این خبر تلخ و دردناک را شنیدیم. وقتی به ما گفتند که دو ماشین بودند، من اولین سؤالی که کردم گفتم "نوع ماشین چیست؟"، گفتند مثلاً "فلان مدل"، من گفتم "پس ایشان نبودند، اینها ماشین‌های حاج قاسم نیست" ولی خب، گویا برنامه دیگری بوده و برای همین ماشین‌هایشان را عوض کردند. خود شهید ابومهدی هم شخصاً رفته بود ایشان را بیاورد برای اطمینان از اوضاع و مسائل، بعداً کاشف به‌عمل آمد که ایشان است، خیلی برای ما تکان‌دهنده بود.

* چقدر طول کشید تا فهمیدید ایشان بودند؟

زیاد طول نکشید تقریباً نیم ساعت، نمی‌توانستم قبول کنم ولی متأسفانه این اتفاق افتاده بود.

البته ایشان واقعاً حقش همین بود که با شهادت برود و چیزی جز شهادت حق ایشان نبود و خودش هم این را فهمیده بود.

همان‌طور که عرض کردم، از دو سه سال اخیر ایشان بیشتر متوجه این موضوع بودند و معنویتشان هم به اوج رسیده بود.

* شما آخرین بار کی حاج قاسم را دیدید؟

یک ماه قبل از شهادت که آمده بودند عراق و ما در خدمتشان بودیم.

* همان طوری که اخیراً یکی از دوستانشان گفتند، حاج قاسم خودش گفته بود "دوست دارم مثل آقای حکیم (آیت‌الله محمدباقر حکیم) شهید شوم و چیزی از من نماند."، همان طور هم به شهادت رسیدند.

بله، همین طور است.

* در انتها اگر بخواهید چند جمله با حاج قاسم صحبت کنید و بدانید که ایشان هم صدای شما را می‌شنوند، چه‌چیزی خواهید گفت؟

اگر بنده را از این چند جمله معاف کنید ممنون می‌شوم، برایم خیلی سخت است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان