به گزارش مشرق، یک سال از روزی که سردار عزیزتر از جانمان را به شهادت رساندند گذشت، یک سال فراق او را به جان خریدیم، و تنها با یاد و خاطراتش زندگی کردیم. بسیار از او گفتیم و شنیدیم و هر بار بیش از گذشته ابعاد شخصیت پر رمز و راز وی برایمان آشکار شد. خاطرات سردار، قوت بخش جانهای دنیازده ما شده و سیره زندگی پر تلألؤ او چراغ راهمان.
لذا باز هم به سراغ یکی از یاران و همرزمان قدیمیسردار رفتیم تا روحمان را جلا بخشیم. کسی که از دوران جوانی در کنار شهید سلیمانی بوده و خاطراتی بس شنیدنی از سیر و سلوک عارفانه و زندگی مجاهدانه او دارد.
سردار محمدرضا حسنی سعدی مدیرکل سابق بنیاد شهید و امور ایثارگران کرمان، یار دیرین شهید سپهبد سلیمانی از همرزم شهیدش برایمان گفت، از مهربانی و خلوصش، از ذکر شبانگاه و تدبیر روزش و از زندگی سراسر الهی و آسمانی شهید.
در ادامه مشروح گفتوگوی ما با سردار حسنی سعدی را میخوانید...
* آشنایی شما با این شهید بزرگوار به سالهای دفاع مقدس برمیگردد که هر دوی شما از فرماندهان سپاه در آن سالها بودید، نخستین بار کی و کجا با قاسم سلیمانی آشنا شدید؟
نخستین بار مردادماه 1360 در روبروی مهدیه اهواز، جبهه کرخه نور حاج قاسم را زیارت کردم، به ایشان عرض کردم که نیروهای گلف اهواز گفتهاند، بنده بسیجیان با تحصیلات دیپلم به بالا را فهرست کنم و برای آموزش توپخانه به گلف بدهم. ایشان نظرش انسجام و ایجاد یک یگان کرمانی بود و چندان موافق جدا کردن نیروها نبود.
حاج قاسم به جز 20 روزی که در بیمارستان قائم مشهد بستری بود و به جز روزهایی که در استان کرمان دنبال اخذ امکانات و جذب نیرو بود، بقیه هشت سال دفاع مقدس مرتب در جبههها حضور داشت. حتی در عملیات کربلای 4 که لشکر قهرمان 41 ثارالله 500 شهید داد، حاج قاسم 20 روز خط مقدم در فاصله نزدیک بندر بصره بود و فقط برای نماز پوتین را از پایش در میآورد.
بعد از عدم موفقیت در عملیات کربلای 4 باقیمانده نیروها را جمع کرد و گفت: ما تا آخر همچون امام حسین(ع) ایستادهایم. هر کس میخواهد برود، برود؛ ولی بدانید که روزی این جنگ تمام میشود و کسانی که برگردند و جبهه را ترک کنند پشیمان خواهند شد.
بعد از پایان دفاع مقدس هشت ساله حاجقاسم در فکر استقرار، سازماندهی جدید لشکر و سپاه هفتم و آموزش و تجهیز نیروها بود که مأموریت تأمین امنیت جنوب شرق کشور و مبارزه با کاروانهای بزرگ قاچاق به ایشان ابلاغ شد. شهیدسلیمانی ضمن تقبل فرماندهی لشکر 41 ثارالله، فرماندهی قرارگاه مقدم نیروی زمینی سپاه در شرق کشور را نیز عهدهدار شد. وی با مأمور گرفتن چند تیپ علاوهبر نیروهای لشکر ثارالله امنیت را در جنوب شرق کشور برای مردم به ارمغان آورد که آزادسازی حدود 90 نفر از سربازان جمهوری اسلامی از دست سراناشرار که آنها را به منطقه رباط افغانستان برده بودند تنها یک کار کوچک سردار سلیمانی بود.
خلع سلاحاشرار در کل منطقه و دادن تأمین قانونی به آنها و جمعآوری سلاحهای غیرمجاز یکی دیگر از خدمات سردار سلیمانی برای مردم بود. نظر به اینکه بسیاری ازاشرار به خاطر فقر به شرارت و راهبندان جادهها و اخاذی روی آورده بودند، سردار سلیمانی بعد از اخذ تأمین از دستگاههای امنیتی برای آنها ایجاداشتغال کرد و با راهاندازی دهها چاه عمیق و پمپ آب، کشاورزی را فعال کرد.
سردار سلیمانی شب و روز نداشت و تعطیل و غیرتعطیل نمیشناخت. حاج قاسم در 21 سال پایانی خدمت با برکت خویش تمام رشتههای غرب را پنبه کرد. داعش را ویران کرد. 80 درصد سوریه را ازاشغال در آورد، موصل و آمرلی و... در عراق به دست نیروهای حاج قاسم آزاد شدند، محور میدانی جنگ 33 روزه حاج قاسم بود. حاج قاسم احمدشاه مسعود را ملاقات و تقویت کرد. او سراپا امید و نوید و کار و تلاش و پیروزی بود. حاج قاسم، نه با داعش بلکه با میراثداران جنگ جهانی اول و دوم و با طراحان جنگهای صلیبی و غرب وحشیتر از داعش وحشی جنگید و پشت آنها را به خاک مالید.
* از نظر شما که سالها با ایشان دوست و همکار بودید، مهمترین ویژگی حاج قاسم چه بود؟ کدام خصیصه از ایشان بیشتر در ذهن شما مانده است؟
با کسانی که با اهداف انقلاب در تعارض بودند، مشکل داشت و علیهشان موضع جدی میگرفت. موضوع مهم دیگر اراده قوی و محکم او در پیشبرد امور بود، یعنی وقتی قرار بود کاری را انجام دهد، تا آخر محکم میایستاد. کاری کرد کهاشرار جنوب شرق سلاح خود را زمین گذاشتند. گسترش مقاومت اسلامی مدیون تلاشهای حاج قاسم است. شیوه حاج قاسم فرماندهی در میدان بود.
سردار خیلی پرکار بود تا حدی که برخی اوقات رئیسدفتر او میگفت: سه راننده عوض میکردیم. یکی گلایه کرده بود و گفته بود: آقای سلیمانی شما سری به ما نمیزنید. گفته بود: به خدا قسم صبحهای زود که از خانه میروم هنوز هوا تاریک است و بچههای من خواب هستند و شبها وقتی برمیگردم بچهها خسته شده و خوابیدهاند. سردار سلیمانی برای این مملکت کار میکرد و شب و روز دنبال شهادت میدوید. سردار سلیمانی یک نامه برای شهید بادپا نوشته که اگر شهید شدی به حاج یونس زنگیآبادی، حسین یوسف الهی و میرحسینی و... سلام من را برسان و بگو معرفت هم حدی دارد، چرا در فکر من نیستید؟
او طوفان درونش را با کار و تلاش شبانهروزی برای مردم آرام میکرد. به اندازه عمر چندین نفر، از بدن و روح خودش کار کشید. عملگرا بود و کار و خستگی را خسته کرده بود. جمعه و شنبه و تعطیل و غیرتعطیل نداشت. به دنبال مرگ شرافتمندانه میدوید و مرگ از او فرار میکرد.
روح بزرگ حاج قاسم در دفاع مقدس و در کوهها و بیابانهای جنوب شرق سوریه و لبنان و عراق به قدری بزرگ شده بود که جسمش توان و تاب تحمل او را نداشت.
* برجستهترین ویژگی ایشان به لحاظ مدیریتی در نظر شما چه بود؟
تسلط مدیریتی حاج قاسم، با مهربانی و دلسوزی و محبت به زیردستان بر قلب آنها بود، شاید هفت روزی از آزادی بنده گذشت که مرا جلوی استیشن فرماندهی سپاه هفتم سوار کرد و ناهار در خیابان ابوذر در منزلش مهمان کرد. در طول مسیر بسیار صمیمی و دوستانه صحبت میکرد و جریانات را تعریف کرد. انسان خیال میکرد او با افراد خاصی دوست و رفیق است. بعد متوجه میشدیم با همگان دوست و رفیق است.
کشف استعداد و شناسایی نیروهای مستعد یکی از هنرهای مدیریتی حاج قاسم بود. اصغر پاشاپور درجه داری بود با درجه استواری که حاج قاسم او را کشف کرد. در سوریه چندین سرهنگ و سرتیپ زیر دست او کار میکردند. حاج قاسم در همایش فرماندهان سپاه، به اواشاره کرد. در سوریه افسران عالیرتبه میگفتند: اگر اصغر بگوید و دستور دهد انجام میدهیم. پاشاپور یک ماه بعد از حاج قاسم شهید شد.
* اگر بخواهید یک جمله کوتاه خطاب به سردار سلیمانی بگویید، چه خواهید گفت؟
حاج قاسم نماینده یک تمدن ریشه دار ایرانی اسلامیشیعی بود.
* ما وقتی به فرماندهانی مانند شهید احمد کاظمی و یا شهید سلیمانی نگاه میکنیم، کنار روحیه شجاعانه و محکم در برخورد با سختیها و یا در میدان جنگ، به موازات آن یک روحیه لطیف و عاطفی بزرگ را هم در آنها میبینیم، این دو چگونه با هم جمع میشود؟
جاذبه حاج قاسم در حد نهایت بود و دافعهاش در حد ضرورت. حاج قاسم تماماً جاذبه بود و انسانهای زیادی را احیا کرد. سرلشکر ابوحمزه صیداوی فرمانده سپاه ششم حزب بعث عراق بعد از سقوط صدام اقرار بهاشتباه کرد. قصد داشت جبران کند. حاج قاسم قبولش کرد و همین صیداوی زیر نظر حاج قاسم با داعش جنگید و سرانجام شهید شد.
* شخصیت حاج قاسم را در عبادات فردی چگونه دیدید؟
حاج قاسم با فاصله بسیار زیادی از دیگران در عبادت کمتر همانندی داشت. او با هر اضطراب، هزاران قل هوالله احد میخواند. با هر استرس، هزاران انا انزلناه و ختم صلوات داشت و زبان حاج قاسم دائم ذکر خدا میگفت و مغز و فکرش میاندیشید راه چاره را باز میکرد. حاج قاسم به طور عجیبی گرههای کور کاری را با سرانگشت تدبیر واشک و آه و توسل و تهجد باز میکرد.
تمام وجود حاج قاسم ذکر بود و یاد خدا. او دائمالذکر بود و از یاد خدا و پیامبر و ائمه و اسم و رسم شهدا مدد میگرفت. حاج قاسم دردانه خدا شد و خدای محمد(ص) به او گفت دنیا برای تو کم و کوچک است، تو نزد من آی.
او سریعالبکاء و کثیرالبکاء بود. اشکریزان حاج قاسم حکایت از دیده دل او داشت. او با دیده دل پهلوی شکسته حضرت زهرا (س) و تنهایی حسین(ع) در قتلگاه را میدید و مرواریداشکش روان میشد. حاج قاسم بدن اربا اربای اکبر و دستهای قطع شده عباس و گلوی پاره پاره اصغر و اسارت حضرت زینب علیهمالسلام را جلوی چشمش مجسم میکرد واشک دیده چون سیل روان میکرد.
* در برخورد با همرزمان و دوستانش چگونه بود؟
حاج قاسم در معرفت و رفاقت و جوانمردی نمونه روزگار بود. آبروی خود را برای رفیق و همکار و رزمنده و ایثارگر گذاشت. به اعتبار گذشته افراد و سابقه درخشان نیروها حتی از یک فردی که لغزیده بود در زندان و بازداشتگاه ملاقات و سرکشی میکرد و نگران آبروی خود نبود.
حاج قاسم عیبپوش بود. در جلسهای با حضور مسئولین نظارتی لشکر دو فقره پرونده بینظمی دو نفر از نیروها مطرح شد. حاج قاسم به شدت موضع گرفت و گفت مگر شما خدایید. بنده دیدم بحث شدید میشود. وسط ماجرا آمدم و عرض کردم ما و دوستان شنیدیم کسالت دارید. برای احوالپرسی خدمت رسیدیم. همه زدند زیر خنده و ماجرا ختم به خیر شد. حاج قاسم 21 سال در تهران حکم اخراج حتی یک نفر را امضا نکرد. میگفت: زن و بچه ایشان چه گناهی کرده، لذا پیشنهاد بازنشستگی یا جابه جایی و... میداد.
* فکر میکنید ریشه رفتار و کردار و سیره زندگی شهید در کجاست؟
فکر میکنم برخورد تربیتی پدر حاج قاسم، مرحوم حاج حسن با فرزندش در شخصیت او بسیار مؤثر بوده. حاج قاسم گفته بود گویی خدا محبت تمام دنیا را از دل من برده است. عاشق پدر و مادر و تمام انسانهای محروم بود. دست پدر و مادرش را میبوسید. فرزند فرهنگ عاشورای حسینی بود. صاحب قلبی مهربان و رئوف بود. مهربانی او بسیار بزرگتر از شجاعت و جسارتش و اخلاصش بزرگتر از مهربانیاش بود. موتور محرکه حاج قاسم در جهاد 41 سالهاش مهر و محبت به انسانها و انسانیت بود.
حسین برادرش میگوید: پدرم دو تا دفتر 40 برگ برای ما دو نفر میخرید. قاسم دفتر خودش را 10 برگ 10 برگ میکرد استفاده میکردیم. مداد خود را از وسط میبرید و نصف آن را به دانشآموزان همکلاسی بیبضاعت میداد. روزی به مادرم گفت: من با حسین شریکی در یک کاسه غذا میخوریم. مادرم قبول نمیکرد. قاسم گفت: غذای مرا جدا کن. نهایتاً غذایش جدا شد. او نصف غذایش را خورد و نصف دیگر را برای همکلاسی فقیرش برد. سخاوت و دلسوزی حاج قاسم یکی از رازهای موفقیت کاری و مدیریتی حاج قاسم بود.
حاج قاسم در حفظ بیتالمال کوشا و سختگیر بود. به پسرش رضا که برای حفاظت از جان پدر بدون اجازه خودروی بیتالمال را برداشته و دو کیلومتر به سراغ پدر در حسینیه ثارالله آمد به شدت تذکر داد و گفت: چون بدون اجازه آمدهاید باید پیاده برگردی.
* حکایت مهر و محبت سردار سلیمانی نسبت به فرزندان و خانوادههای شهدا را بسیار شنیدهایم، در این مورد اگر خاطرهای دارید بفرمایید.
حاج قاسم به والدین شهدا خیلی احترام میگذاشت. اکثر فرزندان شهدا با سردار صمیمی بودند و به او عمو میگفتند. بسیاری از فرزندان شهدا از کرمان به تهران میرفتند و در خانه سردار به او سر میزدند. و این ارتباط دو طرفه بود. آنها خیلی سردار را دوست داشتند. برای او صدقه کنار میگذاشتند، دعا میکردند و...
یک روز رفتیم منزل مادر دو شهید محمدآبادی در ماهان. مادر شهید گفت: من روز عاشورا زمین خوردم. اگر حاج قاسم میدانست میآمد و احوال من را میپرسید. بلافاصله با شهید پورجعفری ارتباط گرفتم. گفت: سردار جلسه است. بعد از جلسه ارتباط برقرار شد. گفت: از طرف من دست و چادر مادر را ببوس. گوشی را دادم تا مادر شهید با سردار صحبت کند. مادر شهید گوشی را میبوسید. میگفت: دورت بگردم، کجایی؟ کی میایی؟
رفتیم منزل مادر شهید لنگریزاده. سردار حواسش نبود، مادر شهید میخواست پای سردار را ببوسد. حاج قاسم متوجه شد و از بالا خودش را انداخت پایین. داخل منزل که رفتیم گفت: مادر! اگر شهید لنگریزاده آن مقاومت را نکرده بود ما 40 شهید میدادیم و منطقه بزرگی را از دست میدادیم. در یکی از دیدارها با خانواده شهدا، حاج قاسم فاطمه فرزند شهید بافنده را در آغوش کشید، او را آرام واشکش را پاک کرد. هنگامیکه او را تحویل داییاش داد، خودش شروع بهگریه کرد تا جایی که دنبال دستمال بودیم که سردار اشکهایش را پاک کند.
حاج قاسم تمام 50 کتاب کنگره شهدای کرمان را خوانده بود. یکی از اعضای دفتر شهید سلیمانی تعریف میکرد: برخی اوقات سردار پشت میز دفترش به خواب میرفت. به این علت که زمانی که این 50 کتاب را مطالعه میکرد، گاهی بهگریه میافتاد و از شدتگریه خوابش میبرد.
آیا در مورد شهادتشان با شما صحبت کرده بودند؟
در گلزار شهدای کرمان بودیم. محافظان کناری ایستاده بودند و سردار به تنهایی میان مزار شهدا راه میرفت وگریه میکرد. من جلو رفتم و همراهش شدم و گفتم: این گلزار هزار و یازده شهید دارد. سردار سلیمانی گفت: ان شاالله هزار و دوازدهمین شهید کرمان باشم.
*سید محمد مشکوهًْالممالک