سه مرد که برای سرقت از طلافروشی مردی جوان، او را ربوده و به قتل رسانده بودند، پای میز محاکمه رفتند. یک سال قبل زن جوانی به مأموران خبر داد شوهرش گم شده است. او گفت: شوهرم طلافروش است. او هر روز سر ظهر به خانه میآمد، با هم غذا میخوردیم و دوباره بعدازظهر سر کار میرفت.
موقع آمدن شوهرم که شد، به او زنگ زدم، اما همسرم گوشی را جواب نداد. هرچه با شوهرم تماس گرفتم، خبری از او نشد و تلفنش خاموش شد. به مغازهاش رفتم دیدم کرکره پایین است و خبری هم از شوهرم نیست.
مأموران بعد از گفتههای این زن به مغازه مرد گمشده به نام کاوه رفتند و متوجه شدند درِ مغازه قفل و کرکره پایین کشیده شده است. مأموران پلیس دوربینهای مداربسته اطراف را بررسی کردند و متوجه شدند کاوه در حال قفلکردن مغازه بوده که دو مرد به سمتش رفتند و او را سوار یک ون که آرم اورژانس اجتماعی داشت، کردند.
در تصاویر مشخص بود دو مرد بعد از چند دقیقه برگشتند، در مغازه را باز کردند، داخل رفتند و بعد با ساکی از مغازه خارج شدند.
وقتی مأموران شماره پلاک ون را بررسی کردند، متوجه شدند پلاک متعلق به یک پراید است که صاحبش سرقت آن را چندی پیش گزارش داده است. چند روز بعد از این حادثه گزارشی به پلیس رسید، مبنیبر اینکه یک جسد در اطراف کهریزک پیدا شده است.
زمانی که مأموران به کهریزک رفتند، متوجه شدند مشخصات جسد با آنچه درباره مشخصات کاوه گفته شده، یکسان است. همسر کاوه برای شناسایی جنازه احضار شد و جسد شوهرش را شناسایی کرد. او به مأموران گفت: شوهرم مرد بسیار خوبی بود. من اصلا نمیدانم چه کسی این کار را کرده است.
وقتی مأموران تحقیق کردند، به یکی از اقوام کاوه رسیدند. آنها متوجه شدند تلفن همراه یکی از اقوام همسر کاوه به نام حامد در آن منطقه فعال بوده است. وقتی حامد بازداشت شد، به قتل اعتراف کرد و گفت بههمراه دو نفر دیگر به نامهای سعید و سینا مرتکب قتل شده است. او توضیح داد: ما قرار بود کاوه را بدزدیم و طلاهایش را برداریم. اصلا قصد قتل نداشتیم.
حامد در ادامه گفت: من میدانستم کاوه طلافروش است و وضع مالی خوبی دارد؛ بههمین دلیل با سینا و سعید که دوستم است، صحبت کردم که با هم سرقت کنیم و آنها هم قبول کردند. سینا برادرزن سعید بود. قرار بود من جای طلافروشی را نشان بدهم و آنها سرقت کنند. روز حادثه با لباسهای موجهی به طلافروشی رفتیم و خودمان را مأمور اورژانس اجتماعی معرفی کردیم و گفتیم درباره همسر سابق کاوه چند سؤال داریم.
کاوه هم بدون اینکه مقاومت کند، با ما آمد، اما در ون که نشستیم، متوجه شد دروغ گفتهایم و قصد سرقت داریم؛ بههمیندلیل دادوفریاد راه انداخت و مقاومت کرد. سعید آمپول بیهوشی به کاوه تزریق کرد، بعد سینا کلید را برداشت و وارد مغازه کاوه شد و طلاها را دزدید.
ما از شهر خارج شدیم. میخواستیم کاوه را جایی رها کنیم و برویم که متوجه شدیم او مرده است. چون سینا به او آمپول بیهوشی زد، او مُرد. ما اصلا فکر نمیکردیم با آمپول بیهوشی کسی بمیرد.
بعد از اعترافات حامد دو متهم دیگر که به شهرستان دیگری فرار کرده بودند، شناسایی و بازداشت شدند. با صدور کیفرخواست پرونده برای رسیدگی به شعبه 4 دادگاه کیفری استان تهران ارسال شد. در جلسه رسیدگی به این پرونده ابتدا کیفرخواست علیه هر سه متهم خوانده شد.
سپس اولیایدم در جایگاه حاضر و خواستار صدور حکم قصاص شدند. در ادامه متهمان یکبهیک در جایگاه قرار گرفتند و اعترافات اولیه خود را تکرار کردند. در ابتدا حامد در جایگاه قرار گرفت. او گفت: من به خاطر نسبت فامیلی که با مقتول داشتم، از وضعیت مالی او باخبر بودم و بههمیندلیل پیشنهاد سرقت دادم.
سینا و سعید هم قبول کردند؛ اما قرار بر قتل نبود. ما آن روز یک ون را آماده کردیم و برچسبهای اورژانس اجتماعی روی آن چسباندیم تا بتوانیم اعتماد حامد را به دست آوریم و او را سوار ماشین کنیم. متهم گفت: قرار نبود او را بکشیم. وقتی داخل ون کاوه سروصدا کرد، سعید به او آمپول بیهوشی تزریق کرد تا آرامش کند و ما اصلا قصد کشتن او را نداشتیم. البته من فقط راننده بودم و در قتل هیچ نقشی نداشتم.
بعد از گفتههای متهم اول دومین متهم، یعنی سعید، در جایگاه قرار گرفت. او گفت: من از کرده خودم بسیار پشیمان هستم. من بههیچوجه فکر نمیکردم آمپولی که به کاوه تزریق میشود، کشنده باشد. ما فقط خواستیم او را آرام کنیم.
او درباره اینکه چطور کاوه را راضی کردند سوار ماشین شود، گفت: ما ظاهری موجه برای خودمان درست کردیم.
لباسهایی پوشیدیم که باعث شد کاوه فکر کند ما واقعا از اورژانس اجتماعی هستیم و به خاطر مسائلی که با همسر سابقش داشت، به سؤالات ما شک نکرد؛ بههمیندلیل هم سوار ون شد و در آنجا بود که از او کلید مغازه را خواستیم که در این موقع شک کرد و خواست پیاده شود که جلویش را گرفتیم و آمپول تزریق کردیم.
متهم گفت: من از کارم پشیمان هستم، اما از اولیایدم درخواست دارم حرفم را باور کنند. من قصد کشتن نداشتم و ما فقط بهدلیل مشکل مالی که داشتیم، دست به این کار زدیم.
سپس سینا در جایگاه قرار گرفت. او گفت: وقتی فهمیدیم کاوه مرده است، خیلی ترسیدیم و دیگر نمیدانستیم باید چه کنیم. راهی نداشتیم به جز اینکه جسد را دفن کنیم. من خیلی پشیمان هستم. از وقتی این اتفاق افتاده، زندگی من بهطورکامل نابود شده است.
من خیلی عذاب میکشم و از اولیایدم درخواست دارم من را ببخشند. ما جسد را به سمت کهریزک بردیم و همانجا رها کردیم. ما فقط طلاها را میخواستیم، حالا هم از کرده خودمان پشیمان هستیم و درخواست بخشش داریم. بعد از گفتههای هر سه متهم و وکلای آنها هیئت قضات شعبه 4 برای صدور رأی دادگاه وارد شور شدند.