در نیمه قرن 19 روسیه موفقیت چندانی به دست نیاورده بود. در جنگ کریمه تحقیر شده و سایر قدرتهای بزرگ اروپایی مشغول دسیسه در مرزهای امپراتوری تزاری بودند و ترکها هم مانع توسعهطلبی روسها تا دریای سیاه شده بودند. در پاسخ به این عقبنشینیها بود که الکساندر گورچاکف (شاهزادهای که بهعنوان وزیر خارجه خدمت کرد) بیانیه دیپلماتیک معروفش را صادر کرد. وی گفت: «روسیه ترشرویی نمیکند. بلکه آرامش خود را حفظ میکند.» در اواخر دهه 90 این شکستها و تحقیرها میبایست همچون تلافی بیبدیلی برای ملیگرایان روسی بهحساب میآمد؛ ملیگرایانی که معتقد بودند کشورشان بر لبه پرتگاه قرار گرفته است. «یوگنی پریماکوف» (محصول خشن، غیرقابلانعطاف و قدیمی سردمداران دیپلماتیک شوروی که در دوران رئیسجمهوری به شدت محصور شده به نام بوریس یلتسین به وزارت خارجه ارتقا یافت) یکبار دیگر به کتابهای تاریخی تزارها رجوع کرد و «گورچاکف» را بهعنوان الگویی برای دیپلماسی جدید روسیه احیا و مطرح کرد. پریماکوف در سخنرانیهایش به الکساندر گورچاکف اشاره میکرد، مقالهای بلند در ستایش مانورها و عملکردهای واقعگرایانه و هوشمندانه او نوشت و حتی مجسمه او را بر سر در وزارت خارجه (آسمانخراشی استالینیستی و به سبک گوتیک که مملو از هزاران بوروکرات بیکاری بود که از سقوط ناگهانی شوروی گیج و منگ شده بودند و روسیه را بهسرعت بهسوی بحران مالی و بدهیهای بینالمللی و حتی جنگ داخلی در مرزهای جنوبیاش سوق دادند) نصب کرد. بنابراین اگر موانعی هم وجود داشت اما پریماکوف مدعی بود روسیه همچنان میتواند قدرت بزرگی باشد و برای اثبات آن شاهد میآورد که «این هم بیسمارک ما.» سوزان بی. گلاسر، سردبیر سابق فارن پالیسی در یک گزارش تحلیلی برای مجله «فارن پالیسی» روایت خود از دیدار با «سرگئی لاوروف»، وزیر خارجه روسیه را نقل کرده و نوشت، باعث تعجب نیست که کمتر از یک ساعت مانده به ملاقات رسمیام با «سرگئی لاوروف» وزیر امور خارجه روسیه، آن شاهزاده قرن نوزدهمی بار دیگر رخ نمود. من از لاوروفی که به «جنگجو» مشهور است پرسیدم از زمان روی کار آمدن پوتین در سال 2012 [سالی که ولادیمیر پوتین با کسب 63 درصد آرا بهعنوان سومین بار رئیسجمهور روسیه شد] چه تغییراتی در سیاست خارجی روسیه رخداده است. چند واکنش در نزد خود متصور بودم: واکنش خشمگینانه میان آمریکا و روسیه بار دیگر صفحه اول رسانهها را به خود اختصاص خواهد داد؛ یا قوانین جدید و تقابلجویانه، مقامهای روسی ناقض حقوق بشر را از ورود به آمریکا باز خواهد داشت و در مقابل، مانع شهروندان آمریکایی برای فرزندخواندگی کودکان روسی خواهد شد؛ یا شاید مذاکرات پرتنش بر سر جنگ داخلی خونبار در سوریه راه بهجایی نبرد چرا که آمریکا، روسیه را به حمایت بیقیدوشرط از بشار اسد متهم میکند؛ یا سخنان خشمگینانهای را سبب خواهد شد که در موضوعاتی مانند دفاع موشکی و دستگیری گروه «پوسی رایت» که مخالف پوتین بودند ردوبدل شده بود. اما لاوروف (بهعنوان دیپلماتی بازمانده از دوران برژنف که عمری را صرف چانهزنی، تهدید، برنامهریزی و سخنوری به نمایندگی از دولت درب و داغان شده روسیه کرده) حرکت در مسیر متفاوتی را برگزید؛ درست پا جای پای الکساندر گورچاکف تاریخی نهاد. او، آن شاهزادهای که وزیر خارجه شد را همچون الگویی از سبک بیپرده سیاست در روسیه نام برد و این یکی از دلایلی است که نشان میدهد روسیه بههیچروی قصد دنبالهروی از رهبری آمریکا در جهان عرب یا در دیگر نقاط را ندارد. لاوروف با افتخار میگفت که گورچاکف «نفوذ روسیه در اروپا پس از شکست در جنگ کریمه را احیا کرد و این کار را بدون توسل به اسلحه انجام داد. او این کار را فقط و فقط از طریق دیپلماسی انجام داد.»
وقتی لاوروف به پرسش من (در مورد سیاست خارجی روسیه در دوران پوتین) رسید، در مورد اینکه چگونه رهبر کرملین [پوتین] موفق شد بار دیگر روسیه را پس از تحقیرهای دهه 90 به یک قدرت تبدیل کند، داد سخن سر داد. همچنین به این نکته بیشتر اشاره میکرد که یک روسیه بزرگ و مقتدر چگونه میتواند بار دیگر یک سیاست خارجی «قاطعانه» داشته باشد: «در مورد تغییر در سیاست خارجی روسیه، بله، اگر بخواهید، ما قدرت داخلی فراوانی داریم. ما به لحاظ اقتصادی قویتر شدهایم. ما به شکل موفقیتآمیزی توانستهایم مشکلات اجتماعیمان را حل کنیم، سطح زندگی - استانداردهای زندگی - مردم را بالا ببریم. بله، کارهای زیادی انجام شده. اما تغییر هم بسیار ملموس است. ما تغییر را احساس میکنیم. روسیه بیش از تهاجم و رویکرد تهاجمی، احساس اطمینان میکند. ما از وضعیتی که در اوایل دهه 90 با آن مواجه بودیم (زمانی که شوروی فروپاشید و فدراسیون روسیه شکل گرفت و همان گونه که میدانید نه بودجهای داشتیم و نه مرزی. افزون بر این، مشکلات بیشماری داشتیم که با کمبود غذا و... آغاز شده بود) خارج شدهایم. روسیه اکنون کشور متفاوتی است. اکنون میتوانیم منافع مشروع خود را در حوزههایی که برای مدتی و بهخاطر فروپاشی شوروی از آن غایب بودیم بهتر و بیشتر دنبال کنیم.» منظور او از «حوزهها» چیست؟ آفریقا، آمریکای لاتین یا آسیا؟ به گمانم، بسیاری از مناطق جهان منظور نظر اوست. اگر به سیاست خارجی قاطعانه و تهاجمی در دوران شوروی نظری بیفکنید مفهوم سیاست خارجی تهاجمی و پیام روشن آن را درمییابید: روسیه ترشرویی و قهر نمیکند بلکه با آرامش کار خود را بهپیش میبرد. لاوروف در حدود 70 سالگی قدیمیترین وزیر خارجه روسیه در دوران پساجنگ سرد است. او بهعنوان یکی از هواداران سرسخت نوشیدنیهای الکلی، اتهامزنی بیرقیب، مذاکرهکنندهای بیرحم اما زیرک که در سالهای گذشته بسیاری از همتایان دیپلمات خود را هم خشمگین ساخته و هم آنها را تحتتاثیر قرار داده بیش از هر کس دیگری (شاید غیر از پوتین) بازگشت روسیه به صحنه جهانی را دارای احترام کرده است.
هر تصوری که از لاوروف داشته باشید (یکی از مقامهای ارشد دولت جورج بوش به من میگفت: «لاوروف یک احمق به تمام معناست») اما او به شکلی بیامان تمایل دارد تا ایالاتمتحده را به چالش بکشد و نگاه این کشور به روسیه را بهعنوان قدرتی که نمیتوان نادیدهاش گرفت، اصلاح کند. او تمایل دارد هر زمان و هرکجا که میسر باشد بتواند ایالاتمتحده را در سطح جهانی به چالش بکشد. همین باعث شد که او در میان همتایان موقعشناس و با نزاکتتر خویش مورد تحسین قرار بگیرد. چندی پیش وزیر خارجه یکی از کشورهای مهم نوظهور به من چنین گفت: «او بیتردید در زمره موثرترین وزرای خارجه در جهان امروز است».
این روسیه به پا خواسته و طغیانگر نسبت به سلف شوروی خویش ابزارهای دیپلماتیک کمتری در دست دارد اما لاوروف [ابتدا] بهعنوان سفیر کشورش در سازمان ملل به مدت یک دهه و از سال 2004 بهعنوان وزیر خارجه فهمیده که چگونه این اهرم های دیپلماتیک را به حداکثر مزیت و منفعت برساند. جان نگرو پونته، سفیر سابق آمریکا در سازمان ملل، که در کنار لاوروف در شورای امنیت حضور داشت، میگوید: «وی در سازمان ملل دو هدف داشت: وتو کردن هر آنچه که بتواند به قدر و قیمت و شکوه روسیه بیفزاید و دیگر تحقیر آمریکا هر زمان که میسر باشد». وقتی به آسمان خراش استالینیستی در «گاردن رینگ» مسکو بازمیگردد، این رویکرد هنوز هم پیش روی لاوروف قرار داشته و راهکار او تلقی میشود.
برای آمریکاییهایی که وی با آنها سر ستیز دارد، این رویکرد لاوروف را همچون فردی با روکش و لعابی عجیب از دوران شوروی و با کتوشلوار ایتالیایی جلوه میدهد - یک آقای «نه» که بهروز شده - چنانکه آندری گرومیکو، وزیر امور خارجه بهخاطر «نه»ها و رأیهای وتویی که در دهه 50 ، 60 ، 70 و 80 در شورای امنیت صادر میکرد شهره خاص و عام بود [Mr. Nyet: در زبان روسی Nyet به معنای No در زبان انگلیسی است. این لقبی است که از سوی دیپلماتهای غربی به «آندری آندریوویچ گرومیکو» داده شد که در از سال 1957 تا 1985 وزیر خارجه شوروی بود و از سال 1985 تا 1988 رئیسجمهور اتحاد شوروی بود. ورد زبان او «نه» بود و به هر چیزی «نه» میگفت]. چنین بهنظر میرسد که لاوروف نسخه بهروز شده همین گرومیکو در روسیه فعلی است. دیوید کرامر، دستیار سابق وزیر امور خارجه در دولت بوش که از اکتبر 2010 تا نوامبر 2014 رئیس گروه «خانه آزادی برای ارتقای دموکراسی» در آمریکا بود، همین توصیف را بهکار میبرد: «لاوروف نسخه جدیدی از روزهای آخر گرومیکو بهعنوان آقای «نه» است». کاندولیزا رایس که پیشازاین رئیس کرامر بود همین نظر را تایید کرده و به من میگفت: «مثل بسیاری از روسها، او خواستار احترام است. بنابراین، آنها دنبال راههایی برای اعمال وتو هستند. متاسفانه، روسها فاقد روشهای مثبت برای اعمال وتو در شرایط حال هستند. ازاینرو، این اقدام منفی است» اما برای بسیاریها، نکته، دقیقا ظرفیت بیپایان لاوروف برای به چالش کشیدن آمریکاییهاست. روسیه احتمالا در دوران ضعف پس از فروپاشی شوروی دوستان اندکی دارد؛ آن یارانههای سخاوتمندانه از سوی مسکو و آن لذت فروش اسلحه و آن محافظان برای مسافران خودی همهوهمه بر باد رفته است اما قدرتهای نوظهور زیادی هستند که (اگر نگوییم پشت درهای بسته) به اشتیاق لاوروف برای به چالش کشیدن ابرقدرت میخندند، این سخن را مسخره میکنند و این را با جزماندیشی و نفاق روسها یکی میپندارند. ساده میگویند: خیر. هم کسانی که در خفا روسیه را تشویق میکنند و هم کسانی که بر سختسری کرملین رقت میآورند در وجود لاوروف آلترناتیوی جهانی برای رویکرد آمریکایی میبینند.
پس از آنکه میت رامنی - نامزد جمهوریخواه ریاستجمهوری آمریکا در انتخابات سال 2012 – روسیه را «دشمن شماره یک» ایالاتمتحده نامید، لاوروف آشکارا «این تفکرات سیاهوسفید دوران جنگ سرد» را به تمسخر گرفت و آنها را اظهاراتی «پوچ و بیمعنی» خواند. وقتی با لاوروف دیدار داشتم او ماهرانه این سخنان که روسیه، ایالاتمتحده را «دشمن» میپندارد پشتگوش میانداخت. این البته بهرغم «مفهوم» جدید و تازه ابداع شده در سیاست خارجی روسیه است که از سوی پوتین صادر شد؛ مفهومی که بر نقش محوری روسیه در دنیا بهعنوان نقشی «توازن بخش» تاکید دارد. از او پرسیدم اگر منظور شما آمریکا نیست پس توازن در برابر چه چیزی؟ او پاسخی نداد.
پاسخ او به شکلهای مختلف در این مصاحبه بیان شد. لاوروف میگفت: «در روابط بینالملل به ایدئولوژی باور ندارم. همان گونه که میدانید از دوران شوروی کارم را بهعنوان دیپلمات آغاز کردم و باوجوداینکه ایدئولوژی در دستور کار حزب کمونیست جایگاه بالایی داشت اما میتوانم به شما اطمینان دهم که در شرایط عملی همیشه تلاش داشتم عملگرا باشم. اکنون هم مساله این است».
این بیتردید برداشت مثبتی از جهان نیست. شما هرگز سخنرانی رویایی یا درخواست دوستی و برادری از لاوروف نخواهید شنید و او بیتردید در مورد هر چیزی شعر نمیسراید. (البته یک دوست به من گفت که سرگرمی او نوشتن اشعار روسی است). روشن است که او اعتقاد دارد آمریکاییها آرمانگرایانی نومید هستند و او دوست دارد که آنها را در این باره نیشگون بگیرد خواه با یادآوری امیدهای اولیه پر از عشق و امید آنها برای بهار عربی یا سُک زدن به آنها که چگونه مداخلاتشان در خاورمیانه، از عراق تا لیبی نتیجه معکوس داده است. اما ماموریت اصلی ضربه به آمریکا نیست بلکه ترفیع و ارتقای جایگاه روسیه است. وقتی با لاوروف در مسکو دیدار کردم یکی از همکاران قدیمی روسیام در مورد وی چنین گفت: «او در انظار آمریکاییها به آقای «نه» معروف است. اما او واقعا نه گرومیکو است و نه پریماکوف. این اشتباه است. سرسختی لاوروف از یک رویکرد بسیار وطنپرستانه برمیخیزد. او فکر میکند زمانهای گمشدهای در دهه 90 وجود داشت ... او بر این باور است که دهه 90 دهه تحقیر روسیه بود و آرزوی او احیای ویژگیهای روسیه و سیاست خارجی آن است». به تعبیر دیگر، ضد آمریکایی بودن یک تاکتیک برای لاوروف است نه یک استراتژی. نگروپونته دراینرابطه میگوید: «همه چیز او در دولت روسیه خلاصه شده است».
در چند سال گذشته، لاوروف به طرز چشمگیری جایگاه خود در عرصه جهانی را ارتقا داده است. او تقریبا این کار را بهتنهایی و با به چالش کشیدن تلاشهای غرب برای اتخاذ برخی اقدامات یکجانبه جهت متوقف ساختن جنگ داخلی مرگبار در سوریه انجام داده است. برای آمریکاییها و اروپاییها که از این قتلعام وحشتزده شدهاند (بر اساس برخی آمارها جنگ داخلی سوریه بیش از 500 هزار کشته بر جای گذاشته و بیش از 5 میلیون نفر از خانههای خود آواره شدهاند) اگر نگوییم لاوروف حامی سفتوسخت بلکه سپری موثر برای رژیم اسد بوده است؛ کشوری که خریدار عمده تسلیحات روسی و نماینده آخرین بقایای قدرت شوروی در خاورمیانه است. با این استدلال، اگر لاوروف ببیند که دفاع از قضیه اسد بیهوده است و نفعی برایش ندارد، میتواند حمایت از او را کنار بگذارد. اما با هر روسیای که برای نوشتن این مقاله صحبت کردم - از شخص لاوروف گرفته تا پرشورترین دشمنان سیاسی دولت پوتین - هرکدام توضیح متفاوتی داشتند: مبارزه لاوروف برای جلوگیری از مداخله غربیها در سوریه نگرانی از خود سوریه نیست بلکه نگرانی از روسیه است. نگرانی از مسالهای است که بیش از همه برای شخص لاوروف و رئیس او در کرملین اهمیت دارد و آن نگرانی این است که باید به روسیه اجازه داده شود تا در حوزه نفوذ خود هر جور که میخواهد رفتار کند و هر کار که میخواهد انجام دهد. این مساله از سرکوب بیرحمانه معترضان تا سرکوب شورشهای داخلی و هر چیز دیگری را شامل میشود.
وقتی با وی دیدار کردم از او درباره این پرسیدم که چرا آمریکاییها فکر میکنند همچنان میتوانند موضع لاوروف در قبال سوریه را تغییر دهند، بارهاوبارها با پیشنهادهای جدید نزد وی میآیند اما او بلافاصله رد میکند. پس از اندکی تامل، کاغذ کوچک و سفیدی را از جیب خود بیرون کشید. روی آن جملهای از الکساندر گورچاکوف نوشته شده بود که بهصراحت آن را با من در میان گذاشت. او جمله گورچاکوف را چنین روایت میکرد: «مداخله خارجی در موضوعات داخلی غیر قابل پذیرش است. استفاده از زور در روابط بینالمللی غیر قابل پذیرش است بهویژه از سوی کشورهایی که خود را رهبر تمدن و رهبر جهان میپندارند».
«سرگئی ویکتوروویچ لاوروف» در 21 مارس 1950 در آخرین روزهای غروب استالین زاده شد؛ اندکی پیش از آنکه گرومیکو وظیفه طولانیمدت خود برای «نه» گفتن را آغاز کند. به گفته منابع دیپلماتیک، لاوروف بهعنوان محصول دوران اواخر شوروی در مسکو از پدری ارمنی و مادری از تبار روس اما اصالتا گرجی به دنیا آمد. اگرچه گزارش شده که او دانشجوی زرنگ فیزیک بود اما راه خود را بهسوی موسسه معتبر دولتی روابط بینالملل مسکو (MGIMO) کج کرد و این موسسه امروز هم همچنان یک نهاد آکادمیک و با پرستیژ قابلقبول برای یک دیپلمات روسی است. پس از فراغت از تحصیل در سال 1972، اولین ماموریت او در وزارت خارجه چندان روشن نیست (در این دوره معلوم نیست چرا لاوروف به یادگیری زبان سینهالی پرداخت که این امر پس از چند سال همکاری با سفیر روسیه در سریلانکا به وقوع پیوست) اما در سال 1981 مامور اتحاد جماهیر شوروی در سازمان ملل شد جایی که تا پیش از اینکه بهعنوان وزیر خارجه منصوب شود بیشتر دوران کاری خود را در آنجا گذراند. او یک بوروکرات پیر و فرتوت نیست. لاوروف در سازمان ملل شخصیتی بزرگ داشت که با اظهارات طعنهآمیز، طنز عصبی، قد بلند و شخصیت بزرگ بر شورای امنیت سایه افکنده بود. او بهخاطر اشتیاق برای سیگارکشیدن و علاقه به نوشیدنی های اسکاتلندی و رفتن به ورمونت برای اسکی معروف بود. در تابستانها هم به قایقسواری در آبهای مواج میپرداخت. یکی از سفرای غربی که در آن زمان در شورای امنیت خدمت میکرد میگوید: «او مثل ماه نوشیدنیهای الکلی مینوشید. او قبل از ظهر حسابی مینوشید». وقتی سازمان ملل در سال 2003 سیگارکشیدن را ممنوع کرد، او به سهم خود اعتراض کرد و درعینحالی که مخالف قدغن ساختن سیگارکشیدن بود ،به شدت گلایه میکرد که کوفی عنان دبیرکل وقت سازمان ملل «هنوز برای خود یک دفتر ندارد». او برای نقاشیها خود هم معروف بود: به نوشته دیوید بوسکو در کتاب «Five to Rule Them All»، همکاران او به یاد میآورند که او روی صندلی خود هنگامیکه نشسته بود و صحبت میکرد نقاشی هم میکشید. یکی دیگر از مقامهای ارشد و سابق آمریکا که مدتها با لاوروف گرد یک میز مینشست چنین روایت میکند: «لاوروف لباسهای شیک ایتالیایی بر تن میکند و نوشیدنیهای خوب مینوشد. تحولات خاورمیانه او را دیوانه کرده است. وقتی در کویت بودیم او دائما از نبود الکل گلایه میکرد. او مثل دودکش سیگار میکشد. او شما را به یاد دیپلماتهای قرن 19 میاندازد». آندری کوزیرف - که در دوران پس از شوروی اولین وزیر خارجه روسیه بود - هم بهعنوان دبیرکل کومسومول- اتحادیه جوانان کمونیست - لاوروف را در کلاسهای MGIMO خوب بهخاطر میآورد. او میگوید: «لاوروف فردی همیشه اجتماعی بود. فردی که همیشه دوستانه برخورد میکرد». من با کوزیرف که دوران بازنشستگی را در فلوریدا میگذراند دیدار کردم. او در سال 1991 از سوی یلتسین برای اداره وزارت خارجهای نحیف و بیاثر گمارده شد و مصمم بود که یک سیاست خارجی جدید برای یک دموکراسی جدید به روسیه ببخشد و درعینحال که با غرب دست اتحاد میداد اما در داخل به رقابت میپرداخت.
نیازی به گفتن نیست که این روش موثر نیفتاد. در سال 1996، یلتسین که برای بقای سیاسی خود در برابر بازگشت احتمالی کمونیسم به قدرت میجنگید، بدون تشریفات کوزیرف را به نفع یک تندرو قدیمی و افراطیتر به نام «یوگنی پریماکوف» از کار برکنار کرد. تمام این تغییرات برای دیپلماتهای آموزشدیده دوره شوروی زمانی گیجکننده بود. کوزیرف میگفت: «من چرخش 180 درجهای داشتم. پریماکوف هم همینطور. بهنظر میرسد که آنها [دیپلماتها] رانندگانی حرفهای هستند. وقتی مسافران شما تغییر جهت میدهند چرا شما بیخیال رانندگی شوید؟ یکی میخواهد به شرق برود و یکی به غرب.» وقتی گفتم که لاوروف، پرنس گورچاکوف را بهعنوان الگویی برای دیپلماسی امروز روسیه انتخاب کرده، کوزیرف زیر خنده زد. او همچنین بهخاطر میآورد که پریماکوف چگونه میکوشید تا گورچاکوف را احیا کند. او میگفت: «همه آنها به سیاست عملی تظاهر میکنند اما این سیاست عملی دو قرن پیش بود. مشکل روسیه همین است. دنیا تغییر کرده است. اروپا در جنگ نیست و هیچکس نمیخواهد با ما مذاکره کند. دنیا تغییر کرده اما روسیه ترجیح میدهد تظاهر کند که تغییر نکرده است.» در همان زمان، کوزیرف به طرز شگفت آوری تحسینکننده لاوروف بود. او میگفت: «این انتخابی پیچیده است.» او اظهاراتی در سالهای اخیر از سوی متحدان مختلف پوتین را بهخاطر میآورد که «ویاچسلاو مولوتف» وزیر خارجه استالین و نویسنده قرارداد پنهانی با نازیها را که اروپای شرقی را به دو قسمت تقسیم میکرد تحسین میکنند. او میگفت: «بهتر است تظاهر کنید که شما دنبالهرو گورچاکوف هستید تا مولوتوف. لاوروف خیلی بهتر از اوست.»
کوزیرف افزود: «بااینحال، او دیپلماتی از تبار شوروی است. همه ما در سیستم شوروی بزرگ شدیم که بهنوعی تقابل ایدئولوژیک با غرب معترف شده بود.» اما در نزد کوزیرف و بسیاری دیگر از روسهایی که با آنها صحبت کردم، این قدرتنمایی واکنشی ربطی به ایالاتمتحده ندارد بلکه بیشتر با بقای رژیم مرتبط است. او میگفت: «آنها بهدنبال «جنگ» تقابل با غرب نیستند. این نگاه بیشتر مصرف داخلی دارد.» کوزیرف میافزاید: «در سیاست خارجی روسیه، ملیگرایی - وطنپرستی - در راستای مخالفت با غرب تعریف میشود. این همچنین یک ابزار سیاسی داخلی برای نخبگان شوروی است. این ملیگرایی جبرانکننده فقدان مشروعیت سیاسی آنهاست.» او در ادامه سخنان خود جمله تاریخی میگوید و میافزاید: «لاوروف این سیاست خارجی زشت را به متمدنترین شکل برای غرب به تصویر میکشد.» یکبار در پایان یک میهمانی طولانی دیپلماتیک، کاندولیزا رایس به سخنان لاوروف که درباره شبی که شوروی فروپاشید (25 دسامبر 1991 ) - یعنی زمانی که گورباچف ناگهان استعفا داد و 15 ایالت جداگانه متولد شدند - گوش میداد. وزیر خارجه سابق آمریکا میگوید: «لاوروف میگفت آن زمان نمیدانست که نماینده کدام کشور است.» در نزد رایس، این حس وحشت و نگرانی یک وطنپرست سرگردان «برای توصیف سرگئی مناسب بود: او بهشدت طرفدار روسیه بود و روسیه پس از شوروی بهدنبال این بود که ببیند در کجا ایستاده و جایگاهش کجاست.»
لاوروف ابتدا رابطه خوبی با رایس و جانشین او هیلاری کلینتون داشت اما بعد بهشدت با آنها دچار تنش شد. برای دستیارانی که ناظر این روابط از نزدیک بودند این تنش تعجبآور نیست. لاوروف از ساختاری مرد محور میآید - تقریبا از سیستم ردهبالای مرد محور روسیه - و البته همتایان آمریکایی خود را برای تعامل با زنان مورد حمله قرار نمیدهد. نه رایس و نه کلینتون علاقهای به سرگرمیهای دیوانهوار مردانه او مثل شراب، شکار و مانند آن ندارند. لاوروف استعداد خاصی برای خشمگین ساختن رایس دارد: «گلن کسلر»، که مطالبی درباره رایس در واشنگتنپست نوشت، میگوید: «او هنر خاصی در خشمگین کردن رایس دارد». کرامر دستیار سابق رایس میگوید: «او میداند که چگونه دکمه را فشار دهد و رایس را بیازارد.» رایس در کتاب خاطرات خود با نام «No Higher Honor» مینویسد که او و لاوروف در ابتدا «روابط خوبی را شکل دادند، اندکی رسمی و گاه ستیزهگرانه. لاوروف مثل من بود، یک مناظرهکننده عادی که باکی از مبارزه کلامی نداشت.» اما بعدها تصویری که از لاوروف ترسیم کرد چهره فردی قلدرمآب بود که نهتنها بهدنبال ابراز وجود روسیه جدید در عرصه جهانی بود بلکه این کار را هر جا که لازم بود به هزینه آمریکا انجام میداد.
یکبار مشاجره آنها در پشت درهای بسته هنگام شام و در اجلاس سران گروه 8 در سال 2006 بهطور تصادفی از دوربینهای مداربسته برای تمام گزارشگرانی که همراه رایس بودند، پخش شد. در حین زدن لیوانها به یکدیگر و صدای قاشق و چنگال، صدای مشاجره رایس و لاوروف بر سر عراق شنیده میشد. در لحظهای لاوروف به رایس گفت که دیگر نمیتواند از برنامههای کمکی جدید حمایت کند، رایس هم با تندی اشاره کرد که عراقیها و سازمان ملل از این برنامه حمایت کردهاند «اما اگر روسیه آن را اینگونه میبیند، ایرادی ندارد.» رایس یکبار دیگر هم وحشتزده شد و آن زمانی بود که لاوروف در کنار نیکولاس برنز (دیپلمات کهنهکار و معاون رایس) در شامی دیگر در سال 2006 به رایس تاخت. رایس در کتاب خود میگوید پس از آنکه لاوروف «در اقدامی غیرعادی به بازخواست «نیک» [نیکولاس برنز] پرداخت»، میزبان آن شام یعنی «مارگارت بکت» وزیر خارجه بریتانیا به دفاع از برنز برخاست. رایس واکنش بکت را چنین نقل میکند: «در میهمانی که من میزبان آن هستم دوست ندارم ببینم که برخی وزرا به مقامهای [رده پایین] دیگر اهانت میکنند.»
آخرین مورد ازایندست آزارها در هنگام تهاجم روسیه به گرجستان در تابستان 2008 رخ داد. این جمهوری کوچک سابق شوروی در قفقاز جنوبی به نقطهای بحرانساز در روابط آمریکا با روسیه تبدیل شد چرا که میخائیل ساکاشویلی رهبر جوان و اصلاحطلب این کشور آشکارا بهسوی غرب میل داشت و پوتین که از مداخله آمریکا در «حوزه نفوذ روسیه و حیاط خلوت» این کشور نگران شده بود به خشم آمد. زمانی که ساکاشویلی آشکارا سخن از پیوستن به ناتو را بر زبان آورد و تنش در دو استان جداییطلب این کشور که تحت حفاظت روسیه قرار داشت افزایش یافت، روسیه مصمم به مداخله شد و به بهانه دفاع از اوستیای جنوبی (یکی از آن دو استان جداییطلب) دست به حمله زد. وقتی نیروهای روسیه در آگوست همان سال وارد گرجستان شدند (پس از آنکه گرجستان ابتدا شروع به تیراندازی کرد)، لاوروف سخنی از سیاستمداران قرن نوزدهم در خصوص غیرقابلقبول بودن توسل بهزور در روابط بینالملل بهمیان نیاورد. او بهسرعت به سراغ تلفن رفت و با رایس که در هتل «Greenbrier» در تعطیلات بهسر میبرد تماس گرفت و چنانکه رایس در کتابش میگوید «تا حدودی پرخاشگرانه سخن گفت». در تماس دوم، لاوروف سه درخواست داشت: دو مورد اول عمدتا با توقف خصومتها ارتباط داشت و رایس آنها را پذیرفت. درخواست دیگر - چنانکه رایس به نقل از لاوروف میگوید - «بین خودمان است: میخائیل ساکاشویلی باید برود». رایس از کوره در رفت. او میگوید: «من گفتم، سرگئی، وزیر خارجه ایالاتمتحده هیچ حرفی با وزیر خارجه روسیه در خصوص ساقط کردن یک رئیسجمهوری که بهصورت دموکراتیک انتخاب شده ندارد. درخواست سوم همین حالا عمومی شد به این خاطر که به هرکسی که میتوانم زنگ میزنم و به او میگویم که روسیه خواستار ساقط کردن رئیسجمهور گرجستان است.
لاوروف در پاسخ گفت: «گفتم این بین خودمان باشد ...». همه چیز حال و هوای دوران شوروی را دارد یعنی دورانی که مسکو سرنوشت رهبران اروپایشرقی را در دست داشت. من بیتردید کسی نبودم که خواستار بازگشت به آن دوران باشد.» رایس تنها مقام غربیای نبود که طی این بحران از دست لاوروف به خشم آمد. در یک مرحله، نیکولا سارکوزی رئیسجمهور فرانسه با یک دیپلماسی رفتوبرگشت به مسکو رفت و بسیار میکوشید تا به یک آتشبس دست یابد. بر اساس برخی اخبار وزارت خارجه که بعدها از سوی ویکیلیکس در دسترس عموم قرار گرفت، سارکوزی از دست لاوروف خشمگین شده و به او توپید و میگفت روسیه آتشبس را از حیز انتفاع ساقط میکند. اخبار ویکیلیکس میگوید: «سارکوزی یقه لاوروف وزیر خارجه روسیه را گرفت و او را دروغگو خواند. بهنظر میرسد سارکوزی به روسیه هشدار داده که جایگاه این کشور بهعنوان یک «قدرت بزرگ» با امتناع از احترام به تعهداتش به شدت خدشهدار شده است». در ژانویه بعد که کلینتون بهعنوان وزیر خارجه سوگند یادکرد سیاست بار دیگر تغییر کرد و با وجود جنگ گرجستان اما باراک اوباما رئیسجمهور جدید آشکارا اعلام کرد که خواستار «آغازی دوباره» در روابط با روسیه و خروج از انجماد عمیق دوران بوش است. برخلاف انتظار رایس، اما کلینتون با لاوروف عکس یادگاری انداخت و در این عکس جعبهای سبزرنگ با روبان قرمز به او داد. در درون این جعبه یک دکمه بزرگ «تنظیم دوباره» وجود داشت که نشان از تغییر در سیاستها بود. لاوروف شجاعانه در برابر دوربینها ابراز تمایل و همکاری کرد اگرچه آمریکاییها بهجای بهکار بردن درست کلمه روسی «perezagruzka» [که به معنای «reset» بود] گاف دادند و بهاشتباه کلمه «Peregruzka» را بهکار بردند (فردای آن روز رسانههای روسیه این تیتر را مورداستفاده قرار دادند که «سرگئی لاوروف و هیلاری کلینتون دکمه اشتباه را فشار دادند») با وجود این فال بد اما سیاست «reset» تا مدتی برقرار بود و آمریکاییها دریافتند که لاوروف میتواند (چنانکه یکی از معماران این سیاست بعدها اظهار کرد) «کاملا همراه باشد». پس از اینکه پوتین قبای نخستوزیری بر تن کرد، اوباما با همتای اصلاحطلب روس و جوان خود «دمیتری مدودف» روابط دوستانهتری برقرار کرد؛ مردی که از سوی پوتین انتخاب شده بود تا جایگاه خود را در ریاستجمهوری همچنان گرم نگاه دارد. لاوروف همچنان سکان وزارت خارجه را در دست داشت و همچون راننده آندری کوزیرف، پوتین هم سکان خودرو را بهآرامی در دست داشت تا مدودف آنچه را که میخواهد، انجام دهد. این به معنای مذاکره در مورد معاهده جدید کاهش تسلیحات هستهای با ایالاتمتحده، امضای توافقی برای بازکردن مسیر حیاتی از طریق روسیه و جمهوری سابق آسیای مرکزی به افغانستان برای تامین کمکهای موردنیاز نیروهای آمریکایی در افغانستان و ندایی برای روابط بهتر بود. در بهار 2011 زمانی که انقلابهای عربی آغاز شد و معمر قذافی تهدید کرد که شهر مخالفان - «بنغازی» - را نابود خواهد کرد، روسیه به قطعنامه پیشنهادی آمریکا در شورای امنیت برای برقراری منطقه پرواز ممنوع برای حمایت از غیر نظامیان و مردم لیبی (بهجای وتو کردن) رأی ممتنع داد. این قطعنامه نه نقطه عطف که نشان از اوج همکاری داشت. از آن زمان، لاوروف خشمگینانه آمریکا را به «تقلب و فروش ناجوانمردانه» متهم کرده است (و خشمگینانه هم از سوی ایالاتمتحده رد شده است). لاوروف اصرار داشت که روسیه هرگز اجازه مداخله نظامی به غرب برای ساقط کردن قذافی را نداده بود.
زمانی که با هم صحبت میکردیم، او به همان راننده سرسخت تبدیل شد. پوتین ماشین را هدایت میکرد و لاوروف فرمان را هر جا که او دستور میداد میچرخاند حتی اگر این به معنای انتقام از کودکان در دفاع از بوروکراتهای فاسد باشد. هیچگونه اظهارات نازکدلانه درباره یتیمان فقیر روسی وجود نداشت. او میگفت: «این انتخاب ما نبود. اما این قانون سیاست است. همیشه میتوانید تلافی کنید، چه مثبت و چه منفی، این چیزی است که نمیتوان آن را تغییر داد. این از سوی ما اختراع نشده. این قانون روابط بینالملل است». اندکی پس از مقابلهبهمثل قانون مگنیتسکی، جان کری (جانشین کلینتون) سوگند یاد کرد و این چرخه دوباره شروع شد. ابتدا در رسانههای روسی مورد تحسین قرار گرفت؛ او مردی بود که روسیه میتوانست با او به دادوستد بپردازد. «الکسی پوشکوف»، رئیس کمیته روابط بینالملل دوما، میگفت: لاوروف و کری «جفت» هستند؛ «عملگرایانی حرفهای» که میتوانند روابط خوبی با هم داشته باشند. وقتی نظر لاوروف را در این باره پرسیدم او سر خود را با قدرت و به نشانه تایید آن تکان داد. سپس افزود: «جان کری فردی کارکشته است. او مردی عملگراست. این خصلتی مهم برای یک دیپلمات است بهویژه برای یک وزیر خارجه». اما این آسان نبود. پس از آزمایش هستهای کره شمالی در همان هفتههای اول حضور کری در این سمت، وزیر خارجه جدید آمریکا به تمام همتایانش که با مساله کره شمالی درگیر بودند، تلفن زد. لاوروف تنها کسی بود که نمیشد به او دست یافت. وقتی سرانجام ارتباط با آنها با تلفن برقرار شد، 5 روز طول کشید. وقتی با نگروپونته دراینخصوص صحبت میکردم او میخندید: «وقتی با لاوروف کار داریم او در دسترس نیست». در پایان مصاحبه مان، از لاوروف پرسیدم چه میشود اگر برخی سوالات حاشیهای درباره زیست نامه او و ورزش موردعلاقه اش بپرسم. چرا او در آغاز فعالیت دیپلماتیک خود تصمیم گرفت زبان سینهالی بیاموزد؟ و چرا وی از میان همه ورزشها، قایقسواری روی آبهای مواج را برگزید؟ واکنش او آنچه که انتظار داشتم نبود. برق خشم بر صورت آرام او دویدن گرفت و وی بلافاصله از روی صندلیاش برخاست و از انگلیسی روان به روسی تغییر زبان داد و از پای میز، سر الکساندر لوکاشویچ (رئیس بخش مطبوعاتی وزارت خارجه) فریاد زد: چرا نگفتی الان ساعت چند است؟ این یک پرسش نبود، بلکه یک درخواست بود. او به تندی و با زبان روسی چنین پاسخ داد: «خیر. این کار را نمیکنم. به این سوال پاسخ نمیدهم». او میکروفن را از کت خود باز کرد و اتاق را ترک کرد اما لحظهای درنگ کرد و برگشت و با من دست داد و بدون اینکه کلامی بر زبان آورد اتاق را ترک کرد. ما در شُکوه کهن اتاق کنفرانس وزارت خارجه با آن کاغذهای دیواری زردرنگش و نقاشیهای روغنی روسیه پیش از انقلاب تنها ماندیم. در راهروی طبقه 7 جایی که اتاق لاوروف قرار داشت فرشهای فرسوده در کف نقش بسته شده و روی دیوار چهره تمام وزرای خارجه روسیه خودنمایی میکند. گورچاکف هم همراه با سایر مقامهای تزاری آنجاست و در طرف دیگر راهرو مقامهای شوروی هستند که با تروتسکی آغاز میشود و به مولوتف، گرومیکو و سایرین ختم میشود. لحظهای بعد به من گفته شد که این آسمانخراش فرسوده از سوی زندانیان پس از جنگ جهانی دوم بهسان بنایی تاریخی برای پیروزی استالین ساخته شده و قرار است نوسازی شود. از لوکاشویچ درباره لاوروف پرسیدم. پرسیدم چرا و چگونه وی این همه مدت بهعنوان وزیر خارجه باقیمانده است؟ او همچنان قدیمیترین وزیر خارجه دوران پس از شوروی است و تنها کسی است که اینهمه مدت در این سمت دوام آورده است. ولادیمیر پوتین در نهم مارس 2004 لاوروف را به مقام وزارت امور خارجه منصوب کرد. لوکاشویچ بهسادگی چنین جواب داد: «او بینظیر است. او مردی کامل و بینظیر برای این کار است»