ماهان شبکه ایرانیان

هوش سیاسی و هوش مهندسی

چرا مهندسان سیاست‌مداران خوبی نمی‌شوند؟

مهندسان، لابد، چون از همان یک‌بار حضورشان در کاخ‌سفید به قدر کافی تحقیر شدند که درس بگیرند، دیگر دنبال تصدی بالاترین منصب حکومت نرفته‌اند. شکست هوور، پرچم خاتمۀ اولین دل دادن و قلوه گرفتن جدی بین سیاست‌ورزی و مهندسی بود.

مهندسان
 

گمانه‌زنی‌هایی وجود داشت دربارۀ اینکه مارک زاکربرگ، مخترع فیس‌بوک، درصدد بود تا در انتخابات سال 2020 نامزد ریاست‌جمهوری آمریکا شود. او مداوماً سفر می‌کند و در سخنرانی‌هایش وعده می‌دهد که برای همه‌چیز راه‌حل‌های فنی دارد.

اما سابقۀ رئیس‌جمهور شدنِ یک مهندس در ایالات متحده، سابقۀ روشنی نیست. اولین و آخرین رئیس جمهور مهندس آمریکا، هربرت هوور، آدمی بود بسیار شبیه به زاکربرگ: بی‌روح، بدون توان همدلی، ناتوان در سخنرانی و البته احمق در سیاست.

«ما دیگر چیزی نمی‌سازیم»؛ این غرولندْ یکی از قدیمی‌ترین ایده‌های ترامپیسم است. در عین حال، یکی از معدود ایده‌هایی است که در اولین سال پر از دردسرِ ریاست‌جمهوری ترامپ، به سیاست‌گذاری‌ای منجر شده است که از حمایت جدی هر دو حزب بهره‌مند است.
 
خدمات سلامت و سیاستِ تعامل با نازی‌ها [برتری‌طلبان سفیدپوست]ممکن است در واشنگتن تفرقه‌هایی بی‌سابقه راه انداخته باشد، اما چه کسی حاضر است به مخارج زیرساختی نه بگوید؟ پُل‌ها در حال فروریختن‌اند، و مگر کسی هست که پل را دوست نداشته باشد.
 
دونالد ترامپ می‌خواهد آمریکا به حرفۀ اصلی‌اش یعنی ملتی متشکل از سازندگان برگردد، و حتی سرسخت‌ترین دشمنانش هم در این فقره با او همراهند. فهم جاذبۀ این فانتزی احیاطلبانۀ رجال سیاسی دشوار نیست. کلمۀ STEM (مخفف علم، فناوری، مهندسی و ریاضی) داغ‌ترین مخفف در حوزۀ آموزش است، و قهرمانان کسب‌وکار‌های مدرن آمریکایی هر یک به نوبۀ خود مهندس هستند.
 
در همین حال، یک رقیب هژمونیک جدید در آن سوی اقیانوس آرام ظهور کرده است که اگر بخواهیم یک تصویر مینیاتوری از آن بدهیم، ملتی عددپرداز و سازنده است. ایالات متحده نباید عقب بیفتد، یعنی به مهندسان بیشتر، مهندسان بهتر، آماردان‌ها و دانشمندان بیشتر و بهتر نیاز دارد.
 
قریب به یک دهه ناکامی غرب در تجربۀ سیاست‌گذاری‌های پولی و اوج‌گیری چین این تصور را تقویت کرده است که در گوشه‌کنار شاهراه مسیر رشدِ بادوام باید پارتنون‌های1 جدید ساخت. اگر چینی‌ها از پس این کار برآمده‌اند، چرا ما نتوانیم؟

در مقایسه با ایالات متحده، اعتبار مهندسان در چین موجب شده است که پیوند تنگاتنگ‌تری با قدرت سیاسی داشته باشند. طی سه دهۀ اخیر، کارخانه‌های فولاد و بزرگراه‌ها، کلید چین به سوی رونق بوده‌اند و حرفه‌ای‌هایی که آن‌ها را طراحی کرده و می‌سازند اهرم‌های قدرت سیاسی را هم در اختیار دارند. شی جین‌پینگ مهندس است، چنانکه هو جینتائو و جیانگ زمین هم پیش از او مهندس بوده‌اند.
 
اما حاکمان ایالات متحده حقوق‌دانان بوده‌اند. این نکته امروز هم صادق است: بنا به گزارش سرویس پژوهش کنگره، هم‌اکنون 218 حقوق‌دان و 208 بازرگانِ سابق در کنگره حضور دارند، ولی تعداد مهندس‌ها فقط هشت نفر است.
 
(نسبت اهالی علوم از مهندسان هم کمتر است، چون فقط سه نماینده در مجلس دارند). بعید است که در کوتاه‌مدت این توازن به نفع جماعت علم، فناوری، مهندسی و ریاضی تغییر کند. اما از جهتی دیگر، سرمایۀ فرهنگی روزافزون مهندسان لاجرم به قدرت سیاسی ترجمه و تبدیل خواهد شد، فارغ از آنکه شکل و شمایلش چه باشد.

حرفۀ مهندسی امروز گسترده است، به مراتب گسترده‌تر از سال 1921 که تورستن وبلن کتاب مهندسان و نظام قیمت2 را منتشر کرد. او در این رسالۀ کلاسیک از خراب‌کاری‌های صنعتی و حکم‌رانی بوروکرات‌ها می‌گفت. مهندسی با رشد خود از چهار حوزۀ اصلی (شیمی، عمران، برق و مکانیک) فراتر رفته است تا شامل همۀ حرفه‌هایی شود که در آن‌ها قوانین ریاضی و علم برای حل مسائل دنیا به کار می‌روند.
 
اگر ریاضی و علم را دو شاخۀ پژوهش دانشگاهی محض از STEM بدانیم، فناوری و مهندسی قلب کاربردی آن‌هایند. هکر‌ها و رؤیاپردازان سیلیکون‌ولی، حتی اگر درس رسمی مهندسی هم نخوانده باشند، همگی بنا به استعداد فکری‌شان مهندس‌اند.
 
به موازات گسترش مرز‌های فکری این حرفه، تعاملش با دنیای سیاست‌ورزی هم بسط یافته است. اکنون که سیاست‌مداران، از هر سلیقه‌ای که باشند، دست و پا می‌زنند تا سوار سفینۀ فضایی سیلیکون‌ولی شوند، پروژه‌های حرفۀ مهندسی (به‌ویژه در زمینۀ فناوری‌های مربوط به مصرف‌کنندگان) نیز شریک فرآیند سیاسی شده‌اند.
 
مهندسان امروزی فقط زیرساخت زندگی روزمره را فراهم نمی‌کنند، بلکه پویاترین حوزۀ بحث‌های عمومی ما (گوگل، فیس‌بوک، توییتر) را هم می‌سازند. از یک جهت می‌شود گفت که این نکته دربارۀ نسل‌های قبل صادق نبود: امروزه مهندسی یعنی سیاست‌ورزی و سیاست‌ورزی یعنی مهندسی. قدرت سراغ مهندسان آمده است، اما آیا مهندسان مهیای آن هستند؟

اکنون که مهندسان مزۀ جدیدِ لم‌دادن زیر آفتابِ سیاست را تجربه می‌کنند، شایسته است دربارۀ اثر وبلن تأمل کنیم. هیچ‌یک از منتقدان اجتماعی آمریکایی دیگر به دقت او دربارۀ رابطۀ بین مهندسی و قدرت سیاسی نیندیشیده است. وبلن در مهندسان و نظام قیمت طرحی از یک نقد سرمایه‌داری مالی را مطرح کرد که به تلویح از مهندسان می‌خواست به پا خیزند تا کنترل زمام حکومت را به دست بگیرند.
 
استدلال او به بیان بسیار ساده آن بود که با پیچیده‌تر شدن سرمایه‌داری، اِعمال کنترلِ طبقه‌ای از مهندسان مالی بر کسب‌وکار‌ها آغاز شده است که به ضرر مهندسانی تمام می‌شود که وظیفۀ تولید را بر عهده دارند. در تصویری که وبلن ترسیم می‌کرد، کار این مدیران آن بود که عرضه را دست‌کاری کنند تا سود به جیب بزنند.
 
اما دانش فنی مهندسانْ عنصر گریزناپذیر تولید بود. همین دارایی فکری بود که به مهندسان قدرت می‌داد؛ و بنا به استدلال وبلن، مهندسان که با آشکار شدن «سوءمدیریت فراگیر صنعت» روزبه‌روز «آگاهی طبقاتی اضطراب‌آلود» بیشتری می‌یافتند، «به تدریج دور هم جمع شدند و پرسیدند: خُب که چی؟» واقعاً باید پرسید خُب که چی؟
 
بنا به پیش‌بینی وبلن، مهندسان، همان‌هایی که سابقاً کارگزارانی بودند که در برابر بخش مالی تمکین می‌کردند، کنترل نظام صنعتی کشور را به دست می‌گرفتند تا دوره‌ای جدید از مدیریت اقتصادی برنامه‌ریزی‌شده را رقم بزنند که اصل هدایت‌گر آن، نه سود خصوصی بلکه منفعت عمومی باشد.

مثل ویندهام لویس که در سال 1931 هیتلر را یک «ساکن عزب کلبه‌ای محقر در آلپ» تصویر کرد که به گیاه‌خواری بیش از جنگ علاقه دارد، تصویری که وبلن از نزدیک شدن این «شورای تکنسین‌ها» (گروهی که ماهیت سیاسی‌اش به همان اندازۀ ماهیت اقتصادی‌اش اهمیت داشت) ارائه کرد در زمرۀ آن پیش‌بینی‌های دورۀ بین دو جنگ جهانی بود که به خاطر سطح بی‌دقتی‌شان مضحک از آب درآمدند. همه‌مان می‌دانیم که به جای پیش‌بینی وبلن، چه اتفاقی افتاد.
 
البته مهندسان آن عادت پرهیز و تمکین را کنار گذاشتند، اما دلیلش آگاهی طبقاتی نبود؛ چرا که خود آن‌ها هم به سرمایه‌دارانی وظیفه‌شناس تبدیل شدند. فروپاشی آن مرزی که وبلن بین «مدیران مالی» و «کارشناسان صنعتی» قائل بود، به سوسیالیسم نینجامید، بلکه به تولد یک طبقۀ جدید از مهندسان خُبره در کسب‌وکار منجر شد، یعنی همان‌هایی که امروزه شاید «کارآفرین» بنامیم.
 
اما کتاب وبلن از جهات دیگری اثرگذار بود. آن اثر در شکل‌گیری یک تصور خاص از مهندس سهیم بود که در طول دهۀ 1920 ریشه دواند: مهندس به مثابۀ یک مسأله‌حل‌کُن بی‌غرض، دامن نیالوده به تجارت و سیاست مرسوم، مهندس به مثابۀ منجی سرمایه‌داری.
 
این تصور به قلمرو سیاسی هم منتقل شد و تا حدی می‌تواند شعف ناشی از انتخاب هربرت هوور در سال 1928 به ریاست‌جمهوری را توضیح بدهد: یک مهندس معدن که، با کسب‌وکار، میلیونر و قهرمانِ بشردوستِ جنگ شد.
 
نیویورک‌تایمز یک‌سال پس از انتخاب او نوشت: «کل کشور یک سالن پهناور و مشتاق بود که به واشنگتن چشم دوخت. ما یک مهندس بزرگ را احضار کرده بودیم تا مشکلاتمان را برای ما حل کند... ذهن فنی مدرن برای اولین بار به ریاست یک حکومت رسیده بود... ما با خیال اینکه به نبوغ فرصت بدهیم، منتظر آغاز عملکرد او ماندیم».

عملکرد او هم معیوب از آب درآمد. خبط بزرگ هوور، انعطاف‌ناپذیری‌اش بود. به تعبیر رایج در درۀ سیلیکون‌ولی، او نتوانست چرخش‌های درست انجام بدهد: در مواجهه با اقتصادی که به سرعت رو به وخامت می‌گذاشت، او به شعار سیاسی راهنمای خود یعنی خوداتکایی و کمک بخش خصوصی چسبید.
 
زمانی که از بی‌میلی خود به مداخلۀ فدرال در اقتصاد دست بر داشت، خیلی دیر شده بود: تولید از میان رفته بود، و شانس او برای انتخاب دوباره در سال 1932 نیز همین‌طور. مورخان دربارۀ مدیریت هوور بر اقتصاد در سال‌های آغازین رکود بزرگ بحث خواهند کرد (کنت وایت در زندگی‌نامۀ جدیدی که از او نوشته است می‌گوید که باید سابقۀ سیاست‌گذاری او از نو ارزیابی شود)، اما همه در یک نکته اتفاق نظر دارند: هوور در قلمرو روابط انسانی، دست کمی از یک هشت‌پای بی‌جان نداشت.
 
با مردی روبرو بودیم که به تعبیر یک ناظر معاصرِ ما فقط با عبارات «خُنَک تک‌هجایی» حرف می‌زد، مردی چنان پایبند به اصولش که با کت‌وشلوار پشمی سرژ آبی‌رنگ جفت‌دکمه‌ای‌اش به ماهی‌گیری می‌رفت. هوور یک‌بار در کارزار انتخاباتی‌اش گفته بود که مهندسان می‌توانند آبشاری بسازند زیباتر از هر آبشاری که در طبیعت پدیدار شده است.
 
صد البته مخاطبانش عصبانی شدند. تصور می‌شد او بیشتر یک ماشین است تا انسان، و خود هوور هم کاری نکرد که این تصور از بین برود؛ بلکه برعکس، آن تصور را به سنگ بنای برند خود تبدیل کرد.
 
مهندسان
 
او در سال 1928 گفت: «من بنا نداشته‌ام قصر‌های آینده را بسازم، بلکه می‌خواهم آزمایش‌ها را اندازه بگیرم یعنی اقدامات و پیشرفت انسان را از دریچۀ ذره‌بین خشک و بی‌روح واقعیت، آمار و عملکرد بسنجم».

مهندسان، لابد، چون از همان یک‌بار حضورشان در کاخ‌سفید به قدر کافی تحقیر شدند که درس بگیرند، دیگر دنبال تصدی بالاترین منصب حکومت نرفته‌اند. شکست هوور، پرچم خاتمۀ اولین دل دادن و قلوه گرفتن جدی بین سیاست‌ورزی و مهندسی بود.
 
علی‌رغم جوّ رفاقتی این ایام که سرمست STEM است، روشن نیست آیا مهندسان مهیای آن باشند که دوباره مدعی قدرت سیاسی شوند یا خیر. پیتر تیل، در کمال خونسردی و فرصت‌طلبی، گذاشت رئیس‌جمهور ترامپ دستش را بگیرد، اما اغلب آن‌هایی که حرفه‌شان مهندسی است در ده ماه اول حضور رییس‌جمهور جدید در کاخ‌سفید راهی به محفل او نداشته‌اند. (بهتر است روشن کنیم که تیل مهندس نیست، گرچه مدعی است که از جانب سرآمدان مهندسی در سیلیکون‌ولی صحبت می‌کند).
 
در جمع فعلی مهندس‌های سلبریتی، مارک زاکربرگ است که تعامل او با دنیای سیاست، معنادارتر از بقیه به نظر می‌آید. این ماجرا تا حدی تصادفی است، چون فیس‌بوک ناخواسته به یک کنشگر محوری در انتخابات ریاست‌جمهوری سال 2016 تبدیل شد، اما قدری هم نقشۀ خود فیس‌بوک بوده است.
 
از آغاز امسال، زاکربرگ در برنامه‌ای فشرده و بسیار هماهنگ، تور سخن‌شنوی در کل ایالات متحده داشته است. او قاطعانه این گمانه‌زنی را رد کرده است که از این تور به عنوان سکویی برای ورود به انتخابات ریاست‌جمهوری 2020 استفاده می‌کند، به همان قاطعیتی که از نظر دادن دربارۀ مسائل سیاست‌گذاری دولتی و عمومی که در این تور از او پرسیده‌اند طفره رفته است.
 
این درسی است که می‌شود از یک ناپختۀ سیاسی گرفت، که تا به امروز هیچ سمت‌وسوی روایی مشخصی نداشته است.

زاکربرگ سفرهایش را به همراه تفکراتش دربارۀ اخبار هر روز در صفحۀ فیس‌بوکش مستند می‌کند. او حتی دربارۀ مسائلی مانند مهاجرت و سیاست‌گذاری آوارگان هم که موضع محکمی گرفته است، سعی می‌کند در مرکز طیف سیاسی بماند که البته این هدف روزبه‌روز دست‌نیافتنی‌تر می‌شود.
 
او فردای خون‌بارترین تیراندازی در تاریخ ایالات متحده نوشت: «تصور خسران ناشی از تیراندازی در لاس‌وگاس دشوار است. تصور اینکه چرا ارتکاب چنین کاری را برای همه‌کس سخت‌تر نمی‌کنیم، دشوار است». او دربارۀ تغییر اقلیم و سیاست‌گذاری انرژی، از این هم بیشتر طفره رفت: «به اعتقاد من، متوقف کردن تغییر اقلیم یکی از مهم‌ترین چالش‌های نسل ماست.
 
با این حال، به نظرم مهم‌تر آن است که چیز‌های بیشتری دربارۀ صنعت انرژی‌مان بیاموزیم، حتی اگر این اطلاعات جنجالی باشند. فارغ از اینکه چه دیدگاهی دربارۀ انرژی دارید، فکر کنم اجتماعی که حول این صنعت شکل گرفته است برایتان جذاب باشد».
 
اگر سال پارادایز و دین موریاتی «هیجان‌زدۀ زندگی» بودند و در سفر‌های جاده‌ای مشهورشان دنبال «دختران، رؤیاها، و همه‌چیز» می‌رفتند، زاکربرگ هیجان‌زدۀ آن است که در سفرش هیچ‌کس را آزرده نکند. گویا او در هریک از نقاط توقفش در کشور ابراز تأسف می‌کند، همه‌جا می‌گوید بیایید حرف دو طرف دعوا را بشنویم.
 
از لحاظ معرفتی، این کار چندان تفاوتی با ابراز تأسف مشهور ترامپ پس از تظاهرات نازی‌ها در شارلوتزویل نداشت که خشونت «در بسیاری طرف‌ها» را محکوم کرد. آیا انتظاری غیر از این داشتیم؟
 
گشت‌وگذار سیاسی زاکربرگ نعل به نعل همان بی‌طرفی ریاکارانه‌ای را نمایش داده است که از مردی انتظار می‌رفت که فکر می‌کند فیس‌بوک، این زمین بازی بی‌خطر برتری‌طلبان سفیدپوست و پروپاگاندیست‌های روسی و به‌اصطلاح حقیقت‌گویان ماجرای پیتزاگیت3، «دنیا را به هم نزدیک‌تر» می‌کند.

یک راه ساده برای تبیین این تناقضات وجود دارد: زاکربرگ اهل کسب‌وکار است، نه سیاست‌مدار، و اولویت اولش سهام‌داران اویند.
 
ولی این تبیین، ماهیت سیاسی شرکتی را نادیده می‌گیرد که او اداره می‌کند. زاکربرگ می‌تواند تظاهر کند که فراتر از سیاست‌ورزی است، که تکنوکراتی است که همۀ جوانب را می‌سنجد و از طریق ذره‌بین خشک و بی‌روح واقعیت‌ها اقدام به پیاده‌سازی راه‌حل‌ها می‌کند. ولی سیاست بالاخره راهی می‌یابد که به او چنگ بیاندازد.
 
حضور اخیر وکیل ارشد شرکت او در کنگره برای توضیح اینکه چطور تبلیغ‌های انتخاباتی با اسپانسری روس‌ها در کارزار انتخابات سال 2016 به 126 میلیون کاربر فیس‌بوک رسید، شرح روشنی از سیاست‌زدگی رسانه‌های اجتماعی بود. اما گویاترین نکته آن است که بجای مدیرعامل، وکیل فیس‌بوک به واشنگتن دی‌سی رفت تا شنوندۀ آن آواز‌های سیاسی باشد.
 
پس از انتخابات سال 2000 که شبکه‌های مهم تلویزیونی به کنگره فراخوانده شدند، مدیران عاملشان را فرستادند. فارغ از اینکه فیس‌بوک نقشی که در اثرگذاری بر انتخابات بازی کرد را چقدر جدی عنوان کند (که می‌شود گفت اصلاً آن را جدی عنوان نکرده است)، زاکربرگ آشکارا خود را فراتر از این غوغا می‌داند: مدیر بی‌طرف یک ابزارک فناورانۀ باحال، یا بدتر از آن، پاسدار آزادی بیان که قهرمان اخلاقی این ماجراست.

البته شاید هم او کلاً اهمیتی نمی‌دهد. زاکربرگ عامدانه به نقش فیس‌بوک به‌مثابۀ کنشگری سیاسی چشم بسته است، که این کارش از جنس همان بی‌توجهی‌اش به روابط انسانی است. زاکربرگ اخیراً در یک پست زندۀ فیس‌بوکی، نرم‌افزار جدیدی را نشان داد که شرکتش در حال طراحی آن است. او برای نمایش آن نرم‌افزارْ بینندگان را به یک گشت‌وگذار واقعیت مجازی در پورتوریکوی طوفان‌زده بُرد.
 
با پس‌زمینه‌ای از خیابان‌های سیلاب‌زده و خانه‌های ویران، زاکربرگ لبخندی زد و همراه با رییس بخش واقعیت مجازی اجتماعی فیس‌بوک کف دست‌هایشان را به هم کوبیدند. در یکجای نمایش، او به 97 میلیون دنبال‌کننده‌اش گفت: «در اینجا روی پُلی هستیم که سیل ویرانش کرده است...
 
یکی از جنبه‌های واقعاً جادویی واقعیت مجازی آن است که احساس می‌کنید واقعاً در آن مکان هستید». در واکنش به انتقادات به این شیرین‌کاری، زاکربرگ عذرخواهی هم کرد: «یکی از قدرتمندترین ویژگی‌های واقعیت مجازیْ همدلی است». به بیان دیگر، با گذاشتن یک جعبه روی سرتان که نمی‌گذارد بقیۀ انسان‌ها را ببینید، همدلی حاصل می‌شود. خیلی هم خوب، مارک. هرچه شما بفرمایید.

کاریکاتور مهندس نابغه، اما ناشی، کسی که در حل مسائلی که خوب تعریف شده باشد ماهر است، ولی در پیچیدگی و ابهام و هیجانات انسانی سردرگم می‌شود، طی چندین دهه پابرجا مانده است. وبلن مهندسان را یک «انجمن اخوّت شگفت‌انگیز از خوره‌های بسیار متخصص» وصف می‌کرد.
 
هوور مدالِ ناتوانی‌اش در همدلی را با افتخار به سینه زده بود، انگار که به شکل شبه‌عارفانه‌ای نشان حرفۀ او باشد. نسل‌های بعدی مهندسان هم مشتاقانه پذیرای این کلیشه شده‌اند که آدم‌آهنی‌های خشک و بی‌توجه به احساسات انسانی‌اند؛ به تعبیر یکی از مهندسانی که برای یک گزارش سال 1991 ناسا دربارۀ برنامۀ آپولو مصاحبه کرده بود، «من با چیز‌ها ارتباط می‌گرفتم».

این کلیشه، مثل یکی از تی‌شرت‌های چهارصد دلاری برند برونلو کیوسینلی‌اش، قوارۀ تن زاکربرگ است. سال‌ها تجربهْ هیچ نفعی به حال مهارت سخنوری او نداشته است.
 
در رونمایی محصولات و اجرا‌های زندۀ فیس‌بوکی رو به دوربین، با صدای بلندِ کنترتنور که انگار از دستگاه تنظیم موسیقی گذشته است، همۀ جملات زاکربرگ سبکی ثابت دارند: هر جمله با لبخندی حساب‌شده شروع می‌شود، با شتاب چهار پنج کلمۀ مبتذل در مدح دنیا می‌گوید، گیر می‌کند، نفس کم می‌آورد، تلق‌تولوق‌کنان به جلو می‌رود، همگی در قالب یک نغمۀ بی‌ضرب. انگار به تماشای ماشینی نشسته‌اید که یاد می‌گیرد شاد باشد.
 
شاید این کفایت کند تا جماعت راهی سیلیکون‌ولی شوند، اما در فضای پُر از بوس و بغل رقابت سیاسی ملی بعید است زاکربرگ شکوفا شود.
 
تکنوکرات‌های خون‌سرد هرازگاهی در سیاست‌ورزی شهری خوب عمل می‌کنند (به عنوان مثال: مایکل بلومبرگ). اما در عرصۀ ملی، نمایش‌گران سیاسی باید هوش هیجانی، یا حداقل شمّ تئاتری (یعنی همان صفتی که حکمش به نام ترامپ خورده است) داشته باشند. زاکربرگ هیچ‌کدام را ندارد.

آموزنده است که تاخت‌وتاز زاکربرگ در حوزۀ عمومی را، هرقدر هم که مدعی «غیرسیاسی» بودن آن شود، از دریچۀ وبلن، هوور، و اولین وصلت بی‌سرانجام میان مهندسان و قدرت بررسی کنیم. در این قدم‌های اشتباه زاکربرگ، به سادگی می‌توانید ردپای همان چیز‌هایی را بیابید که وبلن با توصیفی نادرست به مهندسان نسبت می‌داد: حرص و عدم وفاداری به منفعت عمومی. همچنین زاکربرگ همان باور اشتباهی را دارد که مهندس-رییس‌جمهور آمریکا داشت: اعتقاد بیش از حد به قدرت اعداد در سکان‌داری ذهن، به انکار احساسات.
 
ناتوانی اساسی در فهم فرآیند‌های سیاسی بین هر سه چهره مشترک است: ملت یک ماشین نیست، و پیچیدگی قدرت در جامعۀ بشری با پیچیدگی رایانه‌ها فرق دارد.
 
شاید درست نباشد که زاکربرگ را یک مصداق تمام‌عیار بدانیم (واقفم که «همۀ مهندس‌ها فلان نیستند» و غیره)، اما اگر بخواهیم از تجربۀ او درسی بگیریم، باید گفت: چند دهه از زمانی می‌گذرد که هوور مثل یک کشتی‌شکستۀ غمگین، پاهایش را روی زمین می‌کشید تا از کاخ‌سفید بیرون برود، اما مهندسان قدمی به کسب قدرت سیاسی نزدیک‌تر نشده‌اند.

ولی از جهتی دیگر، مهندسان قدرت را به سمت خود کشانده‌اند. زبان مهندسی، و به‌ویژه زبان مهندسی نرم‌افزار، ادبیات پیش‌فرض در عرصۀ کارآفرینی شده است.
 
در گذشته واژگان حقوقی یا امور مالیه یا مشاورۀ مدیریت بود که الگوی استعاری راهنمای سرمایه‌داری حساب می‌شدند، اما امروز برای آنکه «کاسبی» بکنید باید حداقل تا حدی مثل مهندس‌ها فکر کنید: تعیین یک مسأله، تعریف قواعد و ویژگی‌های آن، به‌کارگیری منطق، نمونه‌سازی و آزمون راه‌حل‌ها، تکرار، آزمون دوباره، و ادامۀ این حلقۀ برحق بازخورد مهندسی تا زمانی که بهترین راه‌حل حاصل شود.
 
دو اصل کارآیی تکنوکراتیک و حکومت متخصصان، که هر دوی وبلن و هوور (البته هریک به شیوه‌ای متفاوت و در جهت منظوری متفاوت) حامی‌شان بودند، اکنون موسیقی پس‌زمینۀ سرمایه‌داری مدرن است. واقعیت‌های عینی، آمار و عملکرد، فاتح این روزگارند. داده‌ها امروزه موتور محرّک همۀ مایند؛ مرجعیت فکری از تسلط بر اعداد حاصل می‌شود.

زاکربرگ هم از این جنبش تاریخی بهره‌مند شده و هم جلوۀ آن است. بر خلاف آنچه کلیشۀ مهندسی می‌گوید، فقدان همدلی در بنیان‌گذار فیس‌بوک به خاطر هوش فوق‌العاده نیست: ناتوانی در آنکه امور را در زمینۀ درستشان و از منظر دیگران ببینیم، از جهات مختلف جوهرۀ بلاهت است.
 
اما مهندسان، به صورت دسته‌جمعی، در بحثِ معنای «هوشمندی» سلطه یافته‌اند. امروزه هوش یعنی اساساً همان نوع هوشی که آن‌ها دارند: هوش داده‌محور، کمّی، خردگرا و عاری از احساسات. اگر از اهالی علم، فناوری، مهندسی و ریاضی نباشید، به درد لای جرز دیوار می‌خورید؛ یا به درد اینکه رعیتی برای بهبود پروژه‌های مهندسی باشید، که باز همان لای جرز دیوار است.
 
بنا به شواهد تاریخی، این نوع هوش مهندسان اصلاً به کار حل پیچیده‌ترین مسائل حکومت‌داری نمی‌خورد؛ باهوش‌های عرصۀ فناوری، در بندر سیاست راحت پهلو نمی‌گیرند.
 
سیلیکون‌ولی هرقدر هم مصرّانه بگوید که آمده تا امور را برای همۀ ما حل‌وفصل کند، الگوریتم‌سازی با طرح روش‌های هوشمندانه جهت بهبود جامعه فرق دارد. فتح‌الفتوح مهندسان آن بوده است که خلاف این نکته را به این همه آدم قبولانده‌اند.

این فتح صرفاً در عرصه‌های اقتصادی یا مکانیکی نیست؛ مهندسی توانسته است به زبان عرصۀ سیاست‌ورزی هم رسوخ کند.
 
قیافۀ معصوم زاکربرگ که سعی می‌کند دو طرف هر جنجالی را راضی نگه دارد، جدیدترین مصداق این ایده است که واقعیت‌های عینی همانا مطمئن‌ترین راه‌حل برای مسائل سیاسی لاینحل‌اند؛ یعنی همان ایده‌ای که در سال‌های ریاست‌جمهوری کلینتون و اوج جنبشی که خواهان سیاست‌گذاری شواهدمحور بود، تغذیه شد.
 
ما اکنون می‌دانیم که این معبد روی شن‌های روان بنا شده است، چون اصولاً ماهیت سیاسیِ رام‌نشدنی عرصۀ سیاست‌ورزی را نادیده می‌گیرد. ناکامی «ارقام» و «واقعیت‌های عینی» و «شواهد» در تغییر مواضع افراد دربارۀ اصلاح قوانین اسلحه‌داری یا فریب رأی‌دهندگان هم ناشی از همین نکته است.
 
اما این معبد جاذبه‌ای ماندگار برای هر دو حزب دارد، و مهندسان به وقت آمده‌اند تا رنگ و آبی تازه بر سیمای آن بزنند. اگر داشتن تفکر مهندسی یعنی راه جدید کاسبی کردن، مهندسی‌گرایی در عرصۀ سیاست‌ورزی هم نسخۀ جدید مرکزگرایی سیاسی است: یعنی حکومت متخصصان که با برند جدیدی برای عصر نوآوری بازاریابی می‌شود.
 
شاید چند نسل طول بکشد تا یک تکنوکراتِ وبلنی بتواند به کاخ‌سفید راه پیدا کند، اما قدرت هیچ رییس‌جمهوری هم‌تای قدرتی نیست که مهندسان هم‌اکنون دارند: قدرت تعریفِ پیشرفت، قدرتی بی‌مهار.

پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را آرون تیمز نوشته است و در تاریخ 6 دسامبر 2017، با عنوان «The Engineers and The Political System» در وب‌سایت لس‌آنجلس ریویو آو بوکز منتشر شده است و وب‌سایت ترجمان در تاریخ 23 اردیبهشت 1397 آن را با عنوان «چرا مهندسان سیاست‌مداران خوبی نمی‌شوند؟» و ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.

•• آرون تیمز (Aaron Timms) نویسنده‌ای ساکن بروکلین است. نوشته‌های او در گاردین، دیلی بیست و د ویک منتشر شده‌اند.

[1]معبدی باستانی در آکروپولیس آتن که پرستشگاه آتنا، الهۀ عقل و خرد و جنگ بوده است [مترجم].
[2]The Engineers and the Price System
[3]در ماجرای هک و افشای ایمیل‌های جان پودستا، مدیر کمپین انتخاباتی هیلاری کلینتون، نظریۀ توطئه‌ای موسوم به پیتزاگیت مطرح شد که می‌گفت آن ایمیل‌ها حاوی پیام‌های رمزی دربارۀ قاچاق انسان بودند که به تعدادی از رستوران‌های ایالات متحده ربط پیدا می‌کردند [مترجم].
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان