برای انسان راهی وجود دارد که صحیح به نظر می رسد اما به مرگ ختم می شود (انجیل)
گناه، به خاطر آن شرطی سازی روانی همان راه است. احساس خوبی می بخشد و بسیار لازم و خوب به نظر می رسد.
|
همه گناهان کبیره به خاطر نیروهای ذهن ناخودآکاه به وجود می آیند. این نیروها همانطور که در روانشناسی بیان می شود، به طریقی همانند محرک و پاسخ عمل می کنند.
ذهن بخشی از روح است نه جسم. آشکار است که موجودات معنوی هم ذهن دارند. مولکول ها هیچ کاری نمی توانند بکنند جز اینکه واکنش های شیمیایی انجام دهند که هیچ قدرتی برای تولید فکر ندارد. مولکول های مغز تا اندازه یک تریلیونم تجزیه و تحلیل شده اند و همه آنها عملکردهای بیومکانیکی کاملاً بی ارتباط با فکر دارند. مولکول ها کارهای پیچیده ای انجام می دهند و هیچوقت نمی توانند از شناسایی شدن فرار کنند. پیامبران الهی می گویند، “این روح است که زندگی می بخشد، جسم بی فایده و بلااستفاده است.
این شامل حیوانات نیز می شود. مشخص است که حیوانات و حشرات فکر میکنند. درنتیجه، آنها هم در جسمشان روح دارند. کتاب وحی ارواحی را توصیف می کند که توسط شیطان از جهنم آزاد شده اند و وارد بدن حشرات شده اند . آنها برای فرار از جهنم نیاز به جسم دارند اما شایسته بدن حیوانات هم نیستند چون دیگران برای آنها اولویت بالاتری دارند.
ادعای اینکه فقط جسم است که موجب گناه می شود، همانطور که پاول می گوید (روم، 17،18 : 7)، کاملاً پوچ است. مشخص است که شیطان می تواند بدون داشتن جسم گناه کند به همین خاطر همیشه برای مقاصد خود وارد بدن دیگران می شود. اگر حرف پاول درست بود، دیگر دلیلی برای گناه کردن وجود نداشت اما پس از مرگ از بین می رود. نگرانی مهم پیامبران زندگی جاوانه اخروی بود نه زندگی دنیوی.
همه افکار واکنش های محرک و پاسخ دارند چون شناخت به حالت دیگری ممکن نیست و هرچه که دریافت می شود در خاطره حفظ می شود که شناخت است.
شناخت خود به خود انجام می شود چون در ذهن واقعیت های مشابه به هم جذب می شوند و واقعیت های غیرمشابه همدیگر را دفع می کنند. درنتیجه، هرچه که دریافت می شود به سمت چیزهای مشابه آن در خاطره جذب می شود. اما ذهن کامل نیست چون نیروهایی می توانند ارتباط برخی خاطرات را مسدود کنند.
شناخت یک واکنش محرک و پاسخ است چون ادراک این تحریک را به وجود می آورد و یادآوری پاسخ را به وجود می آورد. همه واکنش های محرک و پاسخ که در روانشناسی بیان می شود جزء مکانیزم شناخت هستند.
روانشناسی مبتنی بر واکنش های محرک و پاسخ است که از نیروهای شرطی و ناخودآگاه ریشه می گیرد. برای درک نیروهای ناخودآگاه ذهن که موجب بروز گناه می شود، ابتدا باید این موضوع مطالعه شود.
این موضوع حدوداً در سال 1890 آغاز شد که پاولو (Pavlov)اولین اکتشافات را در شرطی سازی روانی انجام داد. تحقیقات و مطالعات او این موضوع را تشریح می کند. به همین منظور بطور اختصار توضیح میدهیم که چه کرد.
پاولو روانشناس بود. او به سگی غذا می داد و واکنش های روانی او از جمله ترشح بزاق را که افزایش می یافت اندازه گیری می کرد. بعد هر بار که آن سگ را غذا می داد زنگی را به صدا درمی آورد؛ و اینکار را بارها تکرار می کرد. درآخر دیگر کاری جز به صدا درآوردن زنگ انجام نمی داد اما سگ بازهم همان واکنش های روانی موقع خوردن غذا مثل افزایش ترشح بزاق را انجام می داد. سگ های دیگر با شنیدن صدای زنگ بزاق دهانشان افزایش نمی یابد.
این نشان می دهد که خاطرات واکنش هایی در پاسخ به محرک ایجاد می کند. واکنش ها شامل فیزیولوژی هستند و محرک می تواند شامل هرچه که در ذهن و خاطرات باشد شود. انواع مختلفی از چنین مطالعاتی تمرکز اصلی روانشناسی در صد سال گذشته بوده است.
با آگاهی مدرن، نتایج زیادی می تواند درمورد ذهن به دست آورد. مثلاً یادآوری باید براساس محرک و پاسخ عمل کند درغیراینصورت وجود نخواهد داشت. اگر فردی یک اتومبیل آبی را ببیند همه خاطراتی که در آن اتومبیل آبی وجود داشته در همان لحظه به ذهن می آید به غیر از آن خاطراتی که در آن لحظه مسدود شده اند. درواقع، هر حرکتی در ذهن با واکنش های محرک و پاسخ شروع می شود. اما وقتی نتیجه پیچیده باشد، مثل منطق، می تواند نقطه شروعی فراتر از واکنش های محرک و پاسخ داشته باشد.
این علم اطلاعات زیادی درمورد گناه و فساد در اختیارمان می گذارد. فرد می تواند در همه فسادها یک واکنش محرک و پاسخ ببیند که موجب نیروهای ناخودآگاه نتیجه را کنترل کنند.
یکی از ساده ترین نمونه ها حسادت است. حسادت یکی از بارزترین نمودهای نیروهای ناخودآگاه است که موجب فساد می شود. فرد حسود بهتری یک دشمن را می بیند و احساس ترس و تهدید می کند. او نیروهای ناخودآگاه خود را درک نمی کند به همین خاطر به خودش می گوید که آن فرد به طریقی با او بدرفتاری کرده است. او باید این قضیه را تمام کند که درواقع بسیار غیرمنطقی است. اما او با نیروهای ناخودآگاه خود هدایت می شود که خود قادر به درک آنها نیست.
همین درست برای همه نیروهای ناخودآگاه که موجب گناه و فساد می شود صدق می کند که همه مبتنی بر سلطه گری هستند. افراد فاسد به سمتی هدایت می شوند که بر دیگران سلطه کنند اما آن واکنش را درک نمی کنند چون در ناخودآگاه آنها قرار دارد.
برای سلطه به دیگران یا ارتکاب به یک گناه، نیاز به قدرت است چون قربانیان سعی در محافظت از خود خواهند کرد. ازاینرو، قدرت بسیار مطلوب است و موجب تقویت هرچه بیشتر نیروهای ناخودآگاه می شود.
تقویت مثبت نیز کمک خوبی برای واکنش های محرک و پاسخ است. در تجربیات پاولو، غذا همان نیروی کمکی مثبت بود. وقتی واکنشی پیچیده تر ایجاد می شود، این کمک بخش متمایزی از شرطی سازی می شود. معلمین حیوانات از غذا بعنوان یک نیروی کمکی مثبت برای آموزش حیوانات به انجام کارهای مختلف استفاده می کنند.
موقعیت های قدرت روی افراد مختلف تاثیر یکسانی ندارد. به علم و شخصیت اخلاقی فرد بستگی دارد. استفاده از قدرت برای کنترل واقعیات عینی صحیح است اما استفاده از قدرت برای کنترل اشخاص همیشه موجب فساد می شود. هیچ راه اخلاقی برای کنترل ذهنی افراد وجود ندارد. این در پارتباطات افراد اخلاق گرا کاملاً مشخص است. آنها از رسانه عینی برای ارتباطات خود استفاده می کنند تا ذهنی کسی را کنترل نکرده باشند.
گناه روشی از کنترل ذهنی دیگران است که همیشه عملی پست است. به همین دلیل، سلطه گری نیز همیشه عملی پست بوده است. ازآنجا که گناه تاثیری ذهنی روی دیگران ایجاد می کند، یک نیروی کمکی مثبت برای گناه های بیشتر به وجود می آورد.