ماهان شبکه ایرانیان

درخششی در تاریکی؛ مروری بر زندگینامه آیت الله شهید سید محمدرضا سعیدی

آیت الله سید محمدرضا سعیدی در دوم اردیبهشت ماه ۱۳۰۸ هجری شمسی در منطقه «نوغان» مشهد، در خاندان علم و فقاهت و سیادت دیده به جهان گشود

درخششی در تاریکی؛ مروری بر زندگینامه آیت الله شهید سید محمدرضا سعیدی

آیت الله سید محمدرضا سعیدی در دوم اردیبهشت ماه 1308 هجری شمسی در منطقه «نوغان» مشهد، در خاندان علم و فقاهت و سیادت دیده به جهان گشود. دروس ابتدایی را نزد پدر وارسته اش (سید احمد) آموخت و در دوران نوجوانی به لباس روحانیت درآمد. آیت الله سعیدی برای ادامه تحصیلات دینی به مشهد مقدس رفت و منطق و اصول را نزد عالمان برجسته ای چون ادیب نیشابوری، شیخ هاشم و شیخ مجتبی قزوینی فرا گرفت. ایشان از ابتدا به مدرسه و حجره نشینی و خواندن و بازخوانی جزوه و کتاب بسنده نکرد و در حالی که اندوه از دست دادن مادر و خواهر را در کودکی تحمل کرد، با مشاهده نابسامانی های ناشی از استبداد و اختناق رضاخانی و زندگی پر درد و رنج جامعه، فشار شدید حکومت بر حوزه های علمیه، از آنچه به نفع محرومان و دردمندان بود دریغ نداشت.

فرزند آیت الله سعیدی درباره خصلت مردم خواهی او می گوید: «... یکی از روزها که از مسجدشان، مسجد موسی بن جعفر(ع) در خیابان غیاثی تهران به منزل آمدند، دیدیم عبا روی دوششان نیست. از ایشان پرسیدیم: «عبایتان چه شد؟» گفتند: «سر راه مرد فقیری را دیدم که از سرما می لرزید، عبایم را روی دوشش انداختم. من دیدم که حالا قبا دارم و فعلا به عبا احتیاج زیادی ندارم؛ پس نباید فرد مسلمانی از سرما بلزد و من هم عبا داشته باشم و هم قبا. یکی از آنها برایم کافی بود.» در همسایگی ما، یک راننده تاکسی زندگی می کرد که وضع خوبی نداشت. او تعریف می کرد که یک روز صدای نفس نفس زدن یکی را شنیدم که از پله ها بالا می آید. محل سکونت ما در طبقه سوم بود. وقتی نگاه کردم، آیت الله سعیدی را دیدم که یک گونی زغال به دوش گرفته بود و برای ما می آورد.»

آیت الله سید محمدرضا سعیدی در زمانی اندک به مقام و جایگاه علمی ویژه ای در حوزه علمیه مشهد رسید و به زهد و پرهیزگاری شهرت یافت. ایشان پس از پایان دروس سطح و بهره گیری از استادان فرهیخته حوزه مشهد مقدس، برای طی مدارج عالیه علم دین و استفاده از محضر فقهای بزرگ و مراجع عالیقدر، به شهر قم هجرت کرد. در روزهای نخست ورود به قم در درس مرجع بزرگ شیعه، آیت الله العظمی بروجردی شرکت کرده و از محضر عالمان دیگری از جمله آیت الله میرزا هاشم آملی کسب فیض نمود. در این هنگام آواز مجتهدی والامقام به نام «حاج آقا روح الله» موجب شد تا آیت الله سعیدی را به محضر درسش بکشاند و بدین ترتیب گمشده خود را بیابد. رفته رفته در میان صدها شاگردی که از محضر درس حضرت امام خمینی کسب فیض می کردند، سعیدی جزو نامدارترین ها شد. وی لب لباب اسلام ناب محمدی را از محضر امام دریافت و از همین زمان تلاش های سیاسی او شروع شد. او می کوشد روحانیون و علمایی را که در خارج از کشور به سر می بردند، با امام مرتبط سازد و از این طریق اندیشه امام را به آن سوی مرزها بکشاند. او همچنین در سفرهایش به شهرستان ها، مبارزه بی وقفه ای را علیه رژیم شاه آغاز کرد. فرزند ایشان می گوید:

«در زمان آیت الله العظمی بروجردی بود که پدرم به دعوت مردم آبادان به آن شهر می رود. در آن زمان، عکس ثریا همسر شاه را در روزنامه ها چاپ کرده بودند. حالا چه کاری کرده بود که این عکس را انداخته بودند، نمی دانم؛ اما هر چه بود همین موضوع، مورد اعتراض آقای سعیدی قرار می گیرد و در منبر مطالبی بر ضد شاه و خانواده اش می گوید که همین مسئله باعث دستگیری و زندانی شدنش می شود. یکی از روحانیون معروف آبادن (آقای قائمی) وساطت می کند و فرماندار نظامی آبادان به این شرط قبول می کند که آقای سعیدی بگوید آن سعیدی که بر ضد همسر شاه حرف زده است، من نیستم و فرد دیگری است و دستگیری من به خاطر تشابه اسمی بوده است. روز دیگر که آقای سعیدی با فرماندار نظامی رو به رو می شود، و از او می پرسند که: «آیا شما همان سعیدی هستید که در منبر به زن شاه بد و بیراه گفتید؟» سعیدی بلافاصله جواب می دهد: «بله، من همان سعیدی هستم و آن حرف ها را همین چند روز پیش گفتم». آقای سعیدی در زندان می ماند تا با وساطت های فراوان بعدی آزاد می شود.

آیت الله سعیدی در کویت

در حادثه 15 خرداد 1342 که حضرت امام خمینی دستگیر و زندانی شدند، آیت الله سعیدی برای تبلیغ در کویت به سر می برد. وی از طریق رادیو از اوضاع داخلی ایران آگاه شد و همراه دیگر روحانیون مبارزی که در کویت بودند، از جمله آقایان حجت الاسلام دوانی، آیت الله خزعلی، حجت الاسلام وحیدی و آیت الله سید عباس مهری با نوشتن نامه هایی به مراجع مقیم نجف، آنان را از خطری که جان امام را در ایران تهدید می کند، مطلع کردند. سعیدی به این کار بسنده نکرد و به رغم آگاهی از حضور مأموران امینیت شاه در کویت، در حسینیه «فحیحیل» کویت به منبر رفت و دستگاه شاه را به باد انتقاد گرفت، بدان حد که ایرانیان مقیم کویت و حتی نیروهای اطلاعاتی شاه را به شگفتی واداشت.آیت الله سعیدی پس از ایراد این سخنان، چند ماه در کویت ماند، اما سرانجام پس از پایان ماه محرم و صفر با لباس مبدل به ایران آمد و خود را با شتاب به قم رساند تا به دیدار امام (ره) برسد. قبل از دیدار نامه ای به امام نوشت که چنینی مضمونی داشت: «سیدی و مولایی! با قیافه منحوسی وارد قم شده ام و اجازه ملاقت می خواهم.» امام با رویی گشاده سعیدی را پذیرفتند و مرید و مراد پس از ماه ها دوری یکدیگر را در آغوش گرفتند.

استفاده از مراجع

سخنان تاریخی حضرت امام خمینی در مخالفت با تصویب لایحه کاپیتولاسیون و حمله مستقیم ایشان به آمریکا، اسرائیل و شاه، به دستیگری و تبعید ایشان به ترکیه انجامید. پس از تبعید امام، سعیدی به همراه شاگردان ایشان به تلاش های زیادی دست زدند. آنان در نامه ای به دو تن از مراجع، با ذکر این مطلب که: «چنانچه از طرف دولت تضییقاتی نسبت به مسائل روز هدف عالی روحانیت و تجلیل از مقام حضرت آیت الله العظمی آقای خمینی مدظله واقع شود، وظیفه چیست؟» از آنان استفتا کردند. پاسخ استفتای این دو مرجع در نهضت روحانیون و در غیاب امام نقش به سزایی داشت، به گونه ای که ساواک مجبور شد پس از ماه مبارک رمضان، بسیاری از روحانیون و طلاب را در سراسر ایران دستگیر کند و روانه زندان سازد.

با تغییر محل تبعید حضرت امام خمینی از ترکیه به نجف، مبارزات روحانیون وارد مرحله تازه ای شد. آنان با نوشتن اعلامیه هایی رژیم را به وحشت و انفعال کشاندند. در این میان «سید محمدرضا سعیدی» نامی بود که در پای این نامه اعتراض به چشم می خورد. او در نامه ای که همراه دیگر یاران امام به امیرعباس هویدا نوشت، تاکید کرد: «شما خیال نکنید با انتقال حضرت آیت الله العظمی آقای خمینی از ترکیه به عراق، احساسات افروخته این ملت را خاموش می کنید.»

آیت الله سعیدی در نجف

آیت الله سعیدی با وجود سختگیری های شدید مأموران امنیتی با عبور از راه ها و گذرگاه های مخفی از مرز ایران گذشت و خود را به نجف رساند. او در زمان حضورش در نجف برای بهتر شناساندن امام به علما و مدرسین حوزه علمیه تلاش فراوانی کرد. سعیدی پس از بازگشت از نجف به دعوت مردم تفرش به آن شهر رفت و در سخنرانی هایش آشکارا به رژیم شاه تاخت و از اقدامات ضد اسلامی و انسانی آن به شدت انتقاد کرد. این سخنان آن چنان انقلابی بود که عده ای را به هراس انداخت و همین مسئله موجب شد تا او تفرش را ترک کند و به قم بازگردد. او در انتظار منبر دیگری بود که این بار از سوی مردم جنوب تهران برای اقامه نماز جماعت و سخنرانی در مسجد امام موسی بن جعفر (ع) دعوت شد. آیت الله سعیدی این دعوت را پذیرفت و به همراه خانواده اش در محله دولاب (غیاثی) که در خانه ای استیجاری سکونت گزید و همین مسجد بعد از اندک مدتی به یکی از کانون های مبارزه علیه رژیم تبدیل شد. با ورود آیت الله سعیدی در سال 1345 به مسجد موسی بن جعفر (ع)، شرق تهران دچار تحولی شگرف شد و نوجوانان و جوانان جذب مسجد شدند. امام خمینی در نامه ای که در 15 بهمن 1344 از نجف برای آیت الله سعیدی فرستادند، از هجرت او به تهران ستایش کردند: «از اینکه به تهران تشریف برده اید از جهتی خوشوقت شدم، چون از هر جا بیشتر محتاج به علمای عاملین دارد.مساعی جمیله جنابعالی مورد تقدیر و تشکر است.»

مسجد موسی بن جعفر(ع): کانون مبارزه

آیت الله سعیدی علاوه بر اینکه در شب های جمعه در مسجد موسی بن جعفر (ع) به ایراد سخنرانی می پرداخت و بدون هراس، از برنامه های ضداسلامی رژیم انتقاد می کرد، در نشر افکار و اندیشه های امام خمینی تلاش بی وقفه ای داشت، وی مسجد را پایگاه مبارزاتی افرادی چون آیت الله امامی کاشانی، حجت الاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی قرار داد. ساواک به این نکته پی برد و ادامه وضع موجود در مسجد موسی بن جعفر (ع) را از هر جهت به زیان رژیم دید و بدین جهت تضییقات زیادی برای آیت الله سعیدی و افرادی که برای اقامه نماز به مسجد می رفتند فراهم کرد؛ اما آیت الله سعیدی به تهدیدهای ساواک بی اعتنا بود.

«.... ما باید برای مبارزه کردن تشکیلات داشته باشیم تا بتوانیم در مقابل دشمن مقاومت کنیم و با دولتی که علمای ما را زندانی و تبعید می کند، مبارزه نماییم. من راهی را می روم که امام حسین (ع) و رهبر عالیقدر دین ما، آیت الله خمینی رفت و تا پای جان ایستادگی کرد. من حرف خود را می گویم مبارزه را ناتمام نمی گذارم.»

نگرش آیت الله سعیدی به مسائل سیاسی و جهان از همان زاویه ای بود که حضرت امام به آن توجه داشت. او آمریکا و اسرائیل را دشمنان اصلی اسلام و ایران می دانست و چاره اصلی کار را در ریشه کن کردن و بریدن پای این دو از منطقه و ایران می دانست.

وی در تاریخ 31/ 4/ 45 در حالی که صحن مسجد امام موسی بن جعفر(ع) از جمعیت موج می زد، به منبر رفت و با سخنانی پرشور آمریکا و اسرائیل را مورد حمله قرار داد:

«آمریکای استعمارگر در دست یهودی ها اداره می شود و خود جانسون هم یهودی است. ببینید در ویتنام چطور آزادیخواهان را به نام آنکه می خواهند صلحی برقرار نمایند، قتل عام می کنند؟ به چه طرز فجیعی مردم را نابود می کنند، باید این دشمنان بشر را شناخت... ما باید برای مبارزه کردن تشکیلات داشته باشیم و درس مبارزه و دفاع از کشور و دین و علمای دین و مراجع تقلید را یاد بگیریم.»

آیت الله سعیدی ضمن وعظ و خطابه در مسجد امام موسی بن جعفر (ع)، به تدریس دروس حوزه پرداخت و علاقمندانی را که قصد پیوستن به جرگه روحانیت را داشتند، تربیت کرد. از جمله منابع تدریس ایشان تحریرالوسیله و کتاب ولایت فقیه حضرت امام بود. حاصل این درس ها، ترجمه بخش «امر به معروف و نهی از منکر» این کتاب بود که بعدا به رساله علمیه امام ملحق شد.

تشکیل کلاس برای بانوان

آیت الله سعیدی از نخستین کسانی بود که در آن برهه از زمان به تعلیم و تربیت بانوان و آشنا کردن آنان با احکام اسلامی مبادرت ورزید. این اقدامات در شرایطی صورت می گرفت که تمام تلاش رژیم شاه در جهت تبلیغ ابتذال فرهنگی غرب و کشاندن زنان به فساد و تباهی بود.

«... شهید سعیدی به انگیره پیشبرد اهداف حضرت امام آمدند و در خیابان غیاثی امام جماعت مسجد موسی بن جعفر (ع) شدند... ما 16 زن بودیم که خدمت ایشان تحصیل می کردیم. از این تعداد هر کدام در حد وسع وجودی شان و در حد اختیاراتشان و برداشت هایشان از دروس و وجود این شخصیت بارز بهره می گرفتند.»

تبلیغ در اطراف تهران

آیت الله سعیدی، تبلیغ مسائل اسلامی و مبارزه با رزیم را تنها در مسجد متمرکز نکرد و دامنه فعالیت های خود را به نواحی خارج از تهران نیز گسترش داد. او برای این کار خود، منطقه «پارچین» را که به قول شهید «پای هیچ آخوندی بدانجا نرسیده بود»، برگزید و در چند سفری که به روستاهای آن نواحی کرد، مردم را پای سخنان افشاگرانه خود نشاند. او در این راه، متحمل زحمات فراوانی شد و به رغم تهدیدها و ایجاد تنگناهای ساواک، به کار خود ادامه می داد. خاطرات سید محمد سعیدی فرزند بزرگ ایشان، نشان از زحمت هایی دارد که آیت الله سعیدی برای رفتن به آنجا پیدا نکرد. او علاقه داشت حتماً به پارچین برود. من یک موتور گازی داشتم. پدرم از من خواست او را با موتور تا میدان خراسان برسانم تا از آنجا اتومبیلی پیدا کند و به پارچین برود. بعداً گفت: «تو با موتور به میدان خراسان برو، از آنجا به بعد من پشت سر تو سوار می شوم و از طریق جاده گرمسار به روستایی می رویم که قرار است در آنجا سخنرانی کنم.» من قبول کردم و با موتور به اول جاده مسگرآباد، نزدیک گورستانی که مرحوم شهید نواب صفوی در آنجا مدفون است، رفتم و منتظر ایستادم. بعد از مدتی پدرم رسید و بر ترک موتور گازی سوار شد و حرکت کردیم. کمی که رفتیم، به یک جاده فرعی رسیدیم. در این موقع، شمع موتور جمع شد و موتور به پت پت کردن افتاد و یک مرتبه خاموش شد. شمع اضافی هم برای عوض کردن نداشتیم. تا روستا راه زیادی مانده بود. اتفاقاً در آن شب، مهتابی در آسمان دیده نمی شد و هوا کاملاً تاریک بود. پدرم عبایش را جمع کرد و روی دوشش انداخت. و من هم موتور گازی خاموش را روی دست هایم گرفته بودم و همین طور می رفتیم. مقداری که راه رفتیم، پدرم گفت: «محمد! من یک صلوات می فرستم، تو هم موتور را بگذار و یکی دو تا پا بزن، ان شاءالله روشن می شود.» من موتور را روی زمین گذاشتم. پدرم صلواتی فرستاد، من پا زدم و موتور ناگهان روشن شد. بار دیگر پدر بر ترک موتور سوار شد و خود را به روستا رساندیم. ایشان آن شب به منبر رفت و سخنرانی کرد و فرادایش هم با همان موتور به تهران بازگشتیم.

آشوب طلب نیستم

شجاعت آیت الله سعیدی، به ویژه سخنان صریع و بی پرده او در سال های 45و 46 علیه اختناق رژیم شاه موجب شد جاسوسان ساواک با حضور دائمی در مسجد و حتی نفوذ در منزل ایشان، گزارش تمام رخدادها را تسلیم مقامات کنند. در تاریخ 29/ 2/ 45 یکی از مأموران ساواک با مراجعه به منزل آیت الله سعیدی به او هشدار داد مراقب گفتار و رفتار خود باشد؛ اما ایشان در پاسخ اظهار داشت: «من شخصی هستم مستقل و از کسی تبعیت نمی کنم و تحت تأثیر هم قرار نمی گیرم. البته آدمی ماجراجو و آشوب طلب نیستم، ولی معتقدم که آیت الله خمینی یک روحانی واقعی، شریف، پاک در هر محفل و مجلسی تقدیر و تمجید کرد. من از دستگاه و دولت صحبت نمی کنم، اما ناچارم از طبقه روحانیت تجلیل کنم.»

پس از اینکه ساواک متوجه شد آیت الله سعیدی کسی نیست که به تهدید و ارعاب مزدوران رژیم وقعی بگذرد، او را در تاریخ 8/ 5/ 45 به اتهام «اقدام علیه امنیت داخلی مملکت» از طریق شهربانی دستگیر کرد و به زندان قزل قلعه انداخت و پس از اینکه مدتی در زندان به سر برد، دادگاه نظامی در یک محاکمه فرمایشی، وی را به دو ماه زندان محکوم کرد. ایشان پس از گذراندن دوره محکومیت، در تاریخ 11/ 7 / 45 از زندان آزاد شد. پس از آزادی اخطارهای مکرر مأموران ساواک و شهربانی فایده ای نبخشید، بلکه برعکس، هر زمان که به او اخطار می شد بر شدت تبلیغات خود و حملاتش علیه رژیم می افزود. این وضع تا آنجا ادامه یافت که شخص سپهبد نصیری رئیس ساواک در نامه ای به شهربانی کل کشور تاکید کرد:

«... نامبرده بالا سعیدی، کماکان به همان رویه ناصواب گذشته و بلکه حادتر ادامه داده و مرتباً در منابر خود سخنان تحریک آمیز و اغوا کننده بیان می دارد، علیهذا با توجه به فرا رسیدن ماه مبارک رمضان و اینکه ادامه چنین وضعی به مصلحت نمی باشد، خواهشمند است دستور فرمائید به نحو مقتضی از تحریکات مضره این شخص جلوگیری و نتیجه را به این سازمان اعلام دارند.»

سعیدی ممنوع المنبر می شود

اداره شهربانی به استناد همین نامه آیت الله سعیدی را ممنوع المنبر و به او اخطار کرد اگر قدم روی منبر بگذارد روان زندان خواهد شد. ایشان چاره را در این دید که به منبر نرود، اما در حال ایستاده و نشسته به سخنرانی بپردازد. ساواک در گزارشی می نویسد: «عده ای از بازاری ها با سعیدی ملاقت کردند و یکی از حاضرین که مشخصاتش معلوم نشد، خطاب به سعیدی اظهار داشت: «آقای سعیدی! اگر تمام معممین مثل شما بودند کار ما با دولت یکطرفه می شد و دولت هر روز یک بدبختی سر ملت نمی آورد.»

آمریکایی ها در ایران

روز هفتم اردیبهشت سال 1349 در روزنامه های ایران اعلام شد که راکفلر ولیلیانتال به منظور بررسی امکانات سرمایه گذاری در ایران به اتفاق بزرگ ترین سرمایه گذاران آمریکا به تهران می آیند. سرمایه گذرای در رشته های توریسم، منابع جنگلی، کشت و صنعت، ایجاد شبکه توزیع و صنایعی مانند پتروشیمی، موضوع کنفرانس بود که 35 سرمایه گذار آمریکایی در آن شرکت می کردند.

این نخستین هجوم سرمایه داران خارجی به ایران نبود، بله بین سال های 41- 1346 طبق آماری که روزنامه های ایران انتشار دادند، سرمایه گذاری در ایران نزدیک به 2/8 میلیارد ریال و سرمایه گذاری آمریکا در سال 48- 49 به تنهایی بالغ بر 200 میلیون دلار می شد؛ اما هجوم سرمایه داران آمریکایی در اردیبهشت 49 به ایران به حدی گسترده و سنگین بود که استقلال اقتصادی و سیاسی ایران را به کلی در معرض سقوط و نابودی قرار می داد.روحانیت، به ویژه حوزه علمیه قم با آگاهی از موضوع بی درنگ نشست فوق العاده ای تشکیل داد و به ارزیابی ماجرا پرداخت و پس از آن، اعلامیه تاریخی حوزه علمیه قم انتشار یافت و افکار ملت ایران را به خطری که به اسم سرمایه گذاری خارجی، همراه با تبلیغات فریبنده هجوم آورده بود، جلب نمود.

آیت الله سعیدی علاوه بر اینکه یکی از امضاء کنندگان اعلامیه بود، در بخش آن در میان قشرهای مختلف مردم، نقش مؤثری داشت. او در عین حال، سخنان تندی به مناسبت ورود سرمایه گذاری خارجی در مسجد امام موسی کاظم(ع) ایراد کرد؛ «....یکی از گفتنی ها که این روزها سر و صدای آن همه مملکت را پر کرده و جراید هم نوشته اند این است که 35 نفر از آمریکاییان به ایران آمده اند تا در این مملکت سرمایه گذاری کنند. آیا می دانید که استعمارگران و یارانشان چه تصمیماتی دارند و چه ظلم هائی خواهند کرد؟ آخر من با این وضع در این پست حساس چه کنم؟...»

سعیدی با ورود سرمایه گذاران آمریکایی را خیانتی بزرگ تر از کاپیتولاسیون و قراردادهای استعماری تر از تنباگو می دانست؛ لذا در نامه ای به علما و مراجع وقت یادآور شد:

«... چقدر جای تعجب است که شما پیشوایان دینی در مقابل این خطر بزرگ سکوت اختیار کرده اید و برای جلوگیری از آن اقدامی نمی کنید؟»

استقبال از شهادت

آیت الله سعیدی از ابتدا خود را برای شهادت در راه اسلام و آرمان های امام خمینی آماده کرده بود، خاطره ای در این زمینه از سوی فرزند ایشان (سید محمد سعیدی) مناسب است:

بعد از شهادت پدرم، دستخطی از ایشان در پشت کتاب مواعظ العددیه پیدا شد. آن دستخط را ایت الله خزعلی، شهید مطهری و داییمان آقای طباطبایی هم دیده اند من و برادرانم هم دیده بودیم. آقای هاشمی رفسنجانی هم ظاهرا دیده بودند. پدرم یا خط خود نوشته بودند: «شبی در خواب دیدم که به منزل آقای خمینی می روم. در بین راه علامه طباطبایی را دیدم. ایشان مرا صدا زدند و با هم تا آستانه منزلشان رفتیم. علامه به من فرمودند: من دیشب حضرت اباعبدالله الحسین (ع) را در خواب دیدم که به من گفتند به سعیدی بگو به اینجا بیا. چیزی نیست، ما نگهدار توییم... وقتی از خواب بیدار شدم شکر خدا را کردم و این خواب را پشت این کتاب مواعظ العددیه نوشتم. این مسئله مربوط به زمانی است که مرحوم پدرم به خاطر طرفداری از حضرت امام همه روزه در معرض دستگیری و گرفتاری بود.»

طرح نهایی برای قتل

سخنان تند، نامه ها و بیانیه های افشاگرانه ایت الله سعیدی رژیم شاه را به وحشت انداخت. ساواک مطمئن بود که آیت الله سعیدی علما را به صدور فتوا علیه این گونه قراردادها راضی خواهد کرد. از این رو تمام نیروهای خود را برای اقدامی غیر انسانی بسیج کرد. سپهبد مقدم مدیرکل اداره سوم ساواک به دنبال گزارش اعلامیه آیت الله سعیدی دستور داد: او را احضار کنند و تذکر دهند از تحریک افکار عمومی علیه اقدامات دولت خودداری کند. در غیر این صورت تصمیمات شدیدی درباره وی گرفته خواهد شد. اما در زیر همین دستور . پی نوشت شده است که ریاست اداره بکم فرمودند با توجه به اینکه قرار است نامبرده دستگیر شود، دیگر لزومی به ارسال نامه فوق نیست. در پرونده محمدرضا سعیدی بایگانی شود، ماموران ساواک خود را برای دستگیری او آماده کردند. سعیدی روز 11 خرداد 1349 پس از اقامه نماز به خانه رفت، ساعت یک بعد از ظهر بود و او برای ناهار و استراحت آماده می شد که ساواک به منزلش بورش برد و پس از به هم ریختن اثاثیه خانه و پراکنده کردن کتاب ها و نوشته ها او را از خانواده اش جدا کرده بعدی را به زندان قزل قلعه بردند و در سلول انفرادی تنگ و تاریکی انداختند و ده روز او را با شدید ترین وجهی شکنجه کردند اما آیت الله سعیدی با وجود تحمل تمام شکنجه ها تسلیم نشد. برگه های بازجویی او که پس از پیروزی انقلاب به دست آمده نشان دهنده این مسئله است که ایشان به رغم همه تهدیدها و ارعاب های بازجوها و شکجنه گران هنگام تام بردن از امام خمینی از ایشان به عنوان حضرت آیت الله خمینی یاد کرده، اما وقتی مجبور بوده از محمدرضا پهلوی اسمی ببرد و یا بنویسد و به کلمه شاه بسنده می کرده و از دادن القاب و عناوینی مثل شاهنشاه و آریامهر خودداری می نموده است نهایتا ساواک در شرایطی قرار گرفت که از بین بردن أیت الله سعیدی را برای آینده رژیم، امری ضروری دانست.

رژیم بر آن بود تا با کشتن این روحانی مجاهد، ضرب شستی به دیگر علما و روحانیون و به ویژه هواداران امام خمینی نشان دهد تا از آن پس جرثت اعلام پشتیبانی از رهبری امام را به خود راه ندهند و در عین حال، خود را از خطری که وجود سعیدی برایشان داشت برهانند بر این اساس، طرح قتل آن مجاهد نستوه را در شامگاه روز 20 خرداد ماه 1349 به اجرا در آورد و قلبی را که سالیان دراز به عشق اسلام و امام خمینی می تپید، برای همیشه از کار انداخت. شب پنجشنبه 20 خرداد ماه 1349 (6 ربیع الثانی 1390) برق زندان قزل قلعه یکباره قطع شد و زندان در تاریکی فرو رفته، پس از لحظه ای چند تن شتابان وارد سلول شدند و فریادی از داخل سلول به گوش رسید و سپس سکوتی مرموز در زندان سایه افکند. زندانیانی که در کنار سلول مرحوم سعیدی بودند نتوانستند بفهمند چه جریانی روی داده است و آن چند تن چه کسانی بودند و در سلول چه کار داشتند و چه کردند و فریادی که در سلول طنین افکند از چه کسی بود. دیری نپایید که برق زندان روشن شد زندانیانی که حس کنجکاوی شان تحریک شده بود. به سلول مرحوم سعیدی سرکشیدند و با منظره وحشتناک و فاجعه باری روبه رو شدند. سعیدی با وضعی غیر عادی در گوشه سلول افتاده و عمامه به دور گردن او حلقه شده بود، با سروصدا و داد و فریاد زندانی ها ماموران نگهبانی سر رسیدند و در سلول را باز کردند و او را از سلول بیرون آوردند و عمامه را از گردنش باز کردند اما دیگر دیر شده بود و سعیدی، رادمردی که یک لحظه از افشاگری و روشنگری علیه شاه دم فرو نمی بست، به دست دژخیمان شاه به شهادت رسیده و روح او به ملکوت اعلی پرواز کرده بود.

وصیتنامه سعیدی

در پشت قرآن جیبی شهید سعیدی، وصیتنامه ای به خط ایشان به دست آمد. او در وصیتنامه این چنین نوشته بود:

بسم الله الرحمن الرحیم

وصیت نامه من سید محمد رضا سعیدی خراسانی

پسران من همگی اهل علم و تبلیغ برای خدا شوید، دختران من به شوهر اهل علم و تبلیغ شوهر شوید. در زندگی با هم متحد باشید و برای دنیا با هم اختلاف نکنید. همگی حق مادر را رعایت کنید. و جنازه مرا در قم دفن کنید، مرا دعا کنید و سلام مرا به همگی برسانید، دو روز روزه برایم بگیرید جنازه مرا در قم دفن کنید. از آیه 152 تا 157 از سوره دوم غفلت نکنید. کتابهائی که رفقا برده اند در کتاب محجة البیضا صورتش هست. کتاب ها و نوشتجات مرا به وسیله آقای خزعلی پس بگیرید و به ایشان و آقای مشکینی بگویید از طلب خود مرا حلال کنند. بقیه کتاب های آقای مشکینی را بدهید، بدهی آقای جواد آقا محمدی را بپردازید، ظاهرا 350 و اندی تومان است. مقداری پول در بانک دارم در ته چک نوشته است. آقای بهاری را ملاقات کنید و خواهش کنید که هرطور هست خانه ام را از گرو بانکی بیرون آورند. آقای نیکنام و آقای نظری رفتن آقای بهادری را از جریان اطلاع دادند. به هر کسی که می خواهد زحمت فاتحه خوانی برایم بکشد بگویید در عوض، یک مسئله یاد بگیرد و عمل کند و هر کس به من بدهکار است من که صورت ندارم، اگر تا آخر عمرش نتوانست بپردازد، بری الذمه است.

چگونگی شهادت

نویسنده کتاب نهضت امام خمینی در مورد چگونگی و علت نوشتن وصیتنامه شهید سعیدی می نویسد:

«بنا به گفته بعضی از زندانیان سیاسی بازداشتگاه قزل قلعه که در کنار سلول شهید سعیدی بودند. در ساعت 3 بعداز ظهر روز 20 خرداد ماه 1349، چند ساعت پیش از آنکه او را به آن صورت فجیع به شهادت برسانند. سعیدی را به بازجویی بردند و دیری نپایید که به سلول بازگرداندند. گویا در بازجویی او را وادار کردند که وصیتنامه خود را بنویسید تا چنین وانمود کنند که چون نیت خودکشی در سر داشته، وصیتنامه خود را تنظیم کرده است؛ و شاید آن شهید از شیوه برخورد آنان دریافته است که قصد از بین بردن او را دارند و از این رو شخصا به نوشتن وصیتنامه مبادرت کرده باشد و ممکن است در ساعت 3 بعدازظهر آن روز که او را برای بازجویی برده اند، دادگاه نمایشی و فرمایشی تشکیل داده، او را رسما به اعدام محکوم کرده باشند، از این رو این شهید اقدام به نوشتن این وصیتنامه کرده باشد.»

«...ساواک بر آن بود که وانمود کند سعیدی خودکشی کرده است، زیرا هدف آنان از کشتن او ایجاد رعب و وحشت در میان اجتماع به ویژه در جامعه روحانیت بود و از این رو می بینیم صورت جلسه ای که پیرامون علت مرگ او تنظیم شده متفاوت و ضد و نقیض است، ساواک در گزارشی ادعا کرده است که نامبرده در حدود ساعت 21 روز 20/ 3/ 49 با استفاده از خاموشی برق منطقه به وسیله فرو نمودن دستمال به حلق خود خودکشی کرده است. در گزارش دیگری اعلام کرده است: «مرگ او را خونریزی لوزالمعده تشخیص داده اند!» و سپهبد مقدم در بخشنامه ای به ادارات ساواک مدعی شده است که: «بر اثر سکته قلبی در زندان فوت نموده است» و نظر رئیس اداره پزشکی قانونی این است که: «مرگ نامبرده شوک ناشی از ضربه به شبکه عصبی خورشیدی تعیین می شود.» این ضد و نقیض گوی ها بازگوکننده این نکته است که ساواک می خواست مرگ سعیدی را مرموز و مشکوک جلوه دهد تا بتواند نقشه خود را برای ایجاد رعب و وحشت به بهترین نحو به مرحله اجرا در آورد.

اعلامیه و افشاگری

جنازه شهید سعیدی را به خانواده اش تحویل ندادند. بامداد روز 21/ 3/ 49 ماموران ساواک به منزل آن مرحوم در خیابان غیاثی رفتند و فرزند بزرگ او سید محمد را به زندان قزل قلعه بودند. سید محمد سعیدی می گوید:

«...بعد از اینکه خبر ورود سرمایه گذاران آمریکایی به ایران در روزنامه ها منتشر شد، پدرم اعلامیه ای علیه این اقدام توشت. اعلامیه بسیار حساس و تندی بود. قبل از نوشتن این اعلامیه. ایشان سفری به قم کرد و با برخی از آقایان تماس گرفت و تصمیمشان این بود که اعلامیه ای نوشته شود و چند تن از علمای روحانیون مشترکا آن را امضا کنند. معلوم بود که کار بسیار حساسی و سنگینی است و بعضی از آقایان به همین جهت موافقت نکردند. آیت الله منتظری در این باره مصاحبه ای کرد که در سالگرد شهادت مرحوم سعیدی از تلویزیون هم پخش شد و من هم آن را شنیدم. ایشان گفت: «آقای سعیدی از جمله کسانی بود که به قم آمد و پیشنهاد نوشتن یک اعلامیه علیه سرمایه گذاران آمریکایی را داد من به ایشان گفتم: اعلامیه ای که شما نوشته اید نزد 9 نفر دیگر از آقایان علما ببرید. اگر آنها امضا کردند. من دهمین نفر خواهم بود که آن را امضا خواهم کرد، اما او رفت و دیگر خبری از او نبود. بعدا فهمیدم که خودش به تنهایی اعلامیه را امضا و چاپ کرده و شخصاهم آن را توزیع نموده است.»

از دیگر کارهایی که مرحوم پدرم کرده و دلیلی برای دستگیری ایشان شد، تکثیر نوار های ولایت فقیه حضرت امام بود که از نجف به دستش رسیده بود. رژیم شاه پیش از این همیشه تبلیغ می کرد که روحانیون هیچ برنامه ای برای حکومت ندارند. فقط عده ای آشوب طلبند. اما وقتی نوارهای سخنرانی حضرت امام درباره ولایت فقیه به ایران رسید، رژیم واقعا وحشت زده شد، بعد از آن هم اعلامیۀ تند پدرم که علیه سرمایه گذاران آمریکایی توزیع شده ساواک را به شدت عصبانی کرده به این جهت، ماموران ساواک در روز دهم خردادماه 49 به خانه مان ریختند و آنچه کتاب و اسناد و مدارک بود غارت و پدرم را دستگیر کردند و به زندان قزل قلعه بردند و تا روزی که ایشان را به شهادت رساندند، اجازه هیچگونه ملاقاتی را به اعضای خانواده اش ندادند. هر وقت مراجعه می کردیم میگفتند: امروز روز ملاقات نیست. یک روز که برای ملاقات رفته بودیم نزدیک ظهر بود. یک وقت دیدیم یک آمبولانس سفید رنگ از توی زندان بیرون آمد. خانواده زندانیان سیاسی که هر روز در خارج از زندان اجتماع می کردند، زاری و شیون کردند و توی سرشان زدند. هر کسی تصور می کرد که یکی از بستگانش را در زندان کشته اند.

من و دیگر اعضای خانواده مان غافل از آنکه در داخل آن آمبولانس، جنازه پدرم بود. تا چند ساعت بعد از ظهر روز 21 خرداد 49 در خارج از زندان ماندیم و چون از دیدن پدر مأیوس شدیم به منزل بازگشتیم. وقتی به منزل رسیدیم، چند دقیقه بعد، اتومبیلی که متعلق به ساواک بود به منزل ما آمد و یکی از ماموران گفت: شناسنامه پدرتان را بدهید و به من که پسر بزرگ تر بودم گفت همراه من برای ملاقات پدرتان بیابید. من سوار اتومبیل شدم. اما جایی را که رفتیم نمی شناختم و نمی دانستم اینجا پزشکی قانونی است. آنها هم به من نگفتند که اینجا کجاست. وقتی به آنجا رسیدیم یکی از آنها که بعدا فهمیدم دکتر جوانی است (همان کسی که بعد از انقلاب اعدام شده به من گفت: به شما تسلیت میگویم! من اصلا باور نمی کردم که اتفاقی افتاده باشد، مات و مبهوت ایستادم. در آن موقع آقای دکتر سید محمود طباطبایی رئیس پزشکی قانونی، مرا توی اتاقش خواست و از من پرسید: «قضیه پدرت چه بوده است؟» من مقداری این پا و آن پا کردم و حرفی نزدم. او گفت: «پسرم به من اعتماد کن، اگر چیزی هست بگو» من هم آنچه از مبارزات پدرم می دانسته و جریان دستگیری او توسط ساواک را برایش گفتم. خلاصه اینکه به اتفاق آنان، جنازه پدر را به وادی السلام فم بردیم. جنازه را بیرون آوردند. بدنش مجروح بود. دکتری جوان و ازغندی که از مأموران ساواک بودند. در آنجا حضور داشتند. با اینکه جنازه پدرم را می دیدم باورم نمی شد که او را کشته باشند. شخصی به نام محمدی یا محمدزاده که رئیس ساواک قم بود و عده دیگری که در آنجا بودند منتظر عکس العمل من بودند. من در این موقع به جنازه پدرم چشم دوختم و پنداری که خدا به این جملات را بر زبانم جاری کرد:

پدر! شما ییش رسول الله روسفیدید.

پدر! شما پیش خمینی روسفیدید.

پدر! خودت بهتر از ما می دانستی که الدنیا سجن المؤمن و جنة الکافر.

پدر! تو به آرزوی خود رسیدی.

پدر! بخند، من هم به سعادتی که تو به آن رسیدی می خندم.

ماموران ساواک با چشمان از حدقه درآمده، گویی لال شده بودند و هیچ حرفی نمی زدند و فقط به حرف های من گوش می دادند.

تعقیب و مراقبت

از غسالخانه بیرون آمدم. جنازه پدرم را دفن کردند، من بلافاصله به قم و به خانه آیت الله ربانی شیرازی رفتم، او در خانه نبود. به خانواده اش گفتم که پدرم را شهید کرده اند. ماموران ساواک همه جا مرا تعقیب می کردند. من دیگر در قم نماندم. سوار ماشین شدم و به تهران آمدم. وقتی به خانه رسیدم، مادرم با دیدن قیافه من پنداری به قضیه پی برد. خطاب به من گفت: محمد چی شده؟ گفتم: چیزی نشده. پدرمان راحت شد. شما برو لباس سیاه بر تن کن و برای ما بچه ها هم لباس سیاه بیاور که حالا وظیفه ما سنگین تر شده است.»

پیش از آنکه به چگونگی برگزاری مجالس ختم و یادبود شهید سیدی بپردازیم. به نقل خاطره دیگری از فرزندش سید محمد سعیدی می پردازیم:

چهل روز از شهادت پدرم می گذشت. خانواده ما برای برگزاری مراسم چهلم په سر قبرش در وادی السلام قم آمد، من هم حضور داشتم. خدا رحمت کند شهید محمد منتظری را. او هم در آنجا بود. او به وسیله یکی از خانم ها به مادرم پیغام داد: «چون شما در شرایط عاطفی خاصی هستید و کسی جرئت اعتراضی به شما را ندارد. فرصت خوبی است که با فریاد بگویید شوهر مرا شاه کشته است و این جمله را مرتب تکرار کنید تا توجه افرادی که به گورستان وادی السلام آمده اند به موضوع جلب شود و آنها نیز از موضوع مطلع شوند و بدانند که شوهر شما به دستور شخص شباه کشته شده است!»

وحشت در ساواک

پس از شهادت آیت الله سعیدی، سپهبد مقدم رئیس اداره سوم ساواک دستور داد از هرگونه تبلیغ و تحریک و فعالیت در باره شهادت آیت الله سعیدی جلوگیری کنند و افرادی را که در این زمینه فعالیتی انجام می دهند، فورا دستگیر و دست کم به مدت سه سال تبعید کنند.

با آنکه حوزه علمیه قم همزمان با شهادت آیت الله سعیدی تعطیلی تابستان را می گذراند و از روحانیون و محصلین کمتر کسی در قم بود، شماری از روحانیون و مردم در مدرسه فیضیه اجتماع گردند. آقای شیخ مرتضی حائری یزدی صبح روز جمعه 22 خرداد ماه به مدرسه فیضیه رفت و شخصا به پهن کردن فرش در صحن مدرسه پرداخت. چند تن از طلاب ساکن مدرسه به کمک او شتافتند و در اندک مدنی تمام صحن مدرسه فرش شد. در این مراسم آقای سید احمد کلانتر، در یک سخنرانی وضع مرحوم سعیدی را از این نظر که جنازه او را شب هنگام و پنهانی دفن کردند به مادر بزرگوارش حضرت فاطمه زهرا (س) تشبیه کرد و از امام خمینی تجلیل به عمل آورد. شرکت کنندگان در این مراسم، به وادی السلام رفتند و در آنجا بار دیگر آقای کلانتر سخنان تندی ایراد کرد و خطاب به شهید سعیدی گفت: آسوده بخواب که راه تو ادامه دارد و پر رهرو است.

ماموران ساواک در صدد مثغرق کردن مردم برآمدند، اما عده زیادی در خیابان های قم به تظاهرات پرداختند و از قاتلین آن عالم مجاهد. ابراز انزجار کردند. تظاهرکنندگان سپس به مقابل منزل شریعتمداری رفتند و علیه او شعار دادند و همکاری او را با رژیم محکوم کردند. آقای کلانتر نیز دستگیر شد.

واکنش حوزه علمیه قم

حوزه علمیه قم به مناسبت شهادت آیت الله سعیدی اعلامیه ای صادر کرد. اعلامیه با این جمله شروع می شد. «آیت الله حاج سید محمدرضا سعیدی خراسانی در زندان کشته شد. و در پایان آن اعلامیه آمده بود: «شهادت آیت الله سعیدی در زیر شکنجه، توقیف و تبعید و شکنجه دیگر روحانیون بزرگ حوزه علمیه قم و تهران، ما را از ادامه راهی که در راه رفاه و آسایش مردم مسلمان ایران و مبارزه بر ضد توطئه های استعمار بین المللی در پیش داریم، باز نمی دارد.» خبر دردآور شهادت آیت الله سعیدی در تهران نیز بازتاب گسترده ای داشت و مردم با شنیدن این خبر به خشم آمدند و انزجار آنان نسبت به رژیم شاه فزونی بافت به گونه ای که ساواک گزارش داد:

«خبر مرگ سعیدی همه جا منتشر شده و بین مردم شایعه ای است که ماموران ساواک امنیت سعیدی را زیر شکنجه کشته اند و برای اینکه آثار جراحت بر بدن سعیدی مخفی بماند. خود سازمان او را در قم به خاک سپرده است.»

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان