سرویس فرهنگ و هنر مشرق - پخش «سریال زن زندگی، مرد زندگی» از شبکه پنجم سیما پس از سریالهای «هیئت مدیره» در نوروز 1397 و سریال «نوروز رنگی» در نوروز 1400 به تهیهکنندگی علی اکبر از معدود تک جرقههای شبکه پنج سیما در حوزه سریال سازی است. این سریال به تهیهکنندگی رضا جودی توسط غلامرضا رمضانی و کارگردان دیگری ساخته شده است. با رمضانی کارگردان مهمترین سریالهای سیما همچون، بهاران در بهار، فرزندم بزرگ شده، مدرسه مادربزرگها، گالری 9 و ... در دهه هفتاد و یکی از فعالان مهم سینمای کودک به بهانه پخش این سریال گفتوگو کردیم.
*در شرایط کنونی تصور میکنم شما قصد دارید قبل از هر پرسش و پاسخی به نکاتی اشاره کنید که در لیست سئوالات بنده نیست. به عنوان فیلمسازی با تخصصی خاص درحوزه ملودرام، دلایل شما برای کارگردانی سریال «زن زندگی، مرد زندگی» چه بود؟
بگذارید گفت و گو را با استفاده از یکی از کلید واژههای خودتان در بخش پیش از گفت وگو آغاز کنم که یک عبارت کلیدی است، اصطلاح رایجی در تلویزیون با عنوان "جمع کردن" که گفت و گو را با آن شروع کنیم. الان مسئله سازمان و صدا در حوزه سریالسازی و برنامهسازی "جمعکردن" است. ما گرفتار شدیم و در یک هزارتویی گیر افتادیم که ما را دچار معضل کرده و حالا شرایطی بوجود آمده و دائما میگویند: "جمعش کنید! چه چیزی را جمع کنیم؟ " مگر ما تحت چه فشاری هستیم؟ میتوانیم سریال نسازیم، میتوانیم مصاحبه نکنیم! مثلا الان مصاحبه من با شما اگر انجام نشود، فکر میکنید چه خللی در جامعه بوجود خواهد آمد؟ به عنوان یک ناظر که از دور موضوعات فرهنگی را دنبال میکنید و یا معضلاتی را واکاوی میکنید، ما باید چه چیزی را جمع کنیم؟ چرا مجبوریم جمع کنیم؟
*چنین معترضهای در بخش اول گفتوگو تقریبا برای من مثل یک شوک بود. چرا از دهه هفتاد و پربار تلویزیون فاصله گرفتیم.
هنوز من حسرت سریالسازی در دهه هفتاد را میخورم، سالهایی که اوج همکاری من با تلویزیون بود، یعنی از سال 1371 به بعد تاسال 1380 . در آن مقطع اصلا بیکار نبودم و سریالهای فراوانی ساختم. بخش عمدهای ازفیلمنامه سریالها کار خودم بود و بخش دیگر پیشنهاداتی بود که میشد و به سلیقه و دیدگاههای من در ساختن سریال نزدیک بود. در سالهای که من فعالیت میکردم در سریال و برنامهسازی "جمع کردن" مطرح نبود و ما در چنین هزارتویی گرفتار نشده بودیم.
*کارنامه بسیار خوبی هم به جا گذاشتید، مثل سریال «مدرسه مادربزرگها» که با مرحومه فرشته طائرپور همکاری کردید.
یادش بخیر...، مرحوم «کامبوزیا پرتوی» نگارش فیلمنامه آن سریال را بر عهده داشت. در آنزمان اصلا مسئله ما جمع کردن نبود. مسئله کیفیت بود، مسئله جذابیت و سرگرمی بود، یعنی گاهی از خیلی چیزها میزدیم تا بتوانیم با بهترین و مطلوبترین شکلی که فکر میکردیم به تماشاگر و مخاطب ایدهآل نزدیک شویم. الان اینطوری نیست، بحث شبکه پنج، چهار و یک نیست، بحث نگاه است. ما با یک نگاه مواجه هستیم، همین نگاهی که شما داشتید. به نظر من معضلی روی دست شما هستم که امروز باید قال منو بکنید.
در سریالسازی همین اتفاق میافتد. من گاهی حالم خوب نیست و سر صحنه میروم و میبنیم روز سوم یا چهارم فیلمبرداری است و یکی از عوامل آهسته درگوش من میگوید: "کی این قضیه تمام میشود؟ " پاسخ میدهم:" داریم کار میکنیم! " میگوید: ما یک قولی دادیم به پروژه دیگری، میخواستیم به آن پروژه هم برسیم. " اصلا مسئله ما نیست که الان معضل سریالسازی داریم و یک کار خوب را میخواهیم بسازیم، مسئله این است که یک آدمی دچار یک مشکل است و میخواهد " جمعش کند" و ما باید یک جوری کمکش کنیم تا زودتر پروژه فعلی تمام شود و او برود به پروژه دیگری برسد.
من درباره سریال «زن زندگی، مرد زندگی» آنچنان مسئله ندارم که حرف بزنم، چون مخاطب باید درباره این سریال نظر بدهد و من شنونده نظر مخاطبان باشم، تلویزیون هم یک ارزیابی کند، ببیند کجاها ضعف داشته و آیا ضعف از جانب کارگردان است؟ کارشناسان آسیب شناسی کنند ببیند پروژهای که ساخته شده چه تاثیراتی به همراه دارد و تصمیم بگیرند که آیا کارگردان و سازندگان این سریال پروژه دیگری را بسازنند یا نسازنند. ولی متاسفانه چنین اتفاقی نمیافتد. مسئله خلاصه شده به این که پروژهای ساخته شده و دست اندرکاران از پروژهای به پروژه دیگر میروند.
من هر پروژهای را که شروع میکنم، استرسی روی وجودم چنبره میاندازد. عوامل سه الی چهار روز اول کار با هم مهربان هستند و با هم میسازیم، کمی که میگذرد شروع میکنیم به اینکه دغدغه و فشارهایمان روی این مسئله متمرکز شود که این کار خوب نیست و شاید اینقدر جذاب درنیاید و در نهایت به این نتیجه میرسیم که باید قالش را بکنیم. اینها درد است و مسئله اصلی برنامه سازی است.
*این روال به چه سرانجامی منتهی میشود؟
ما الان با پروژهسازی و برنامهسازی به عنوان یک کار ستادی درست و درمان برخورد نمیکنیم، ما در برنامه سازی فقط به این فکر میکنیم که ما فردا پخش داریم و پخش را چه کنیم. الان معضل کلی این است وقتی که میخواهیم یک برنامه بسازیم باید اهداف آن مشخص باشد و در دل اهدافش، فرصت بدهیم تا محصولی به بار بنشیند. تولید یک محصول زمان میبرد و در عرصه تولید فرهنگی زمان لازم را در نظر نمیگیرند تا به مخاطب احترام گذاشته شود.
من قرار بود که این سریال را در بیست و شش قسمت بسازم و تمام مذاکرات را انجام دادم، حتی دو هفته مانده بود به اینکه فاز اول تمام بشود، بازهم من پای ماجرای ساخت فاز دوم مطرح بود، اما با توجه شکل اجرایی و نگاهی که از سوی سازمان بود، احساس کردم قادر نیستم ادامه بدهم. وقتی من توانایی لازم را ندارم که ادامه بدهم، برای چه خودم را اذیت کنم. گفتم هر کسی که میتواند این پروژه را ادامه دهد، وارد این عرصه شود. مسئله مهمی نیست. در بخش اول همه چیز خیلی خوب پیش رفت، فاز اول خیلی خوب تولید شد و معضلی بوجود نیامد.
*با ظرافت ساختن و بدون دقت ساختن، در پروسه معمولی جا افتاده "جمع کردن" تاثیری هم دارد؟
ما در این شرایط و فشارها، عین کودک 4 الی 5 ساله میمانیم و اینطوری فکر میکنیم که کجا مورد تشویق قرار میگیریم و مورد توجه واقع میشویم. وقتی متوجه میشویم اگر سریال را با دقت و ظرافت بسازیم، ممکن است هیچ تاثیری هم نداشته باشد، چه اتفاقی میافتد؟ یعنی میان دوغ و دوشاب فرقی نیست. الان این حجم از سریالها پخش میشود، آیا دستگاهی مینشیند ارزیابی کند، قسمتهایی که من ساختهام کیفیت داشته یا نداشته؟ آیا این کار را میکنند؟
* با شیوه کار شما آشنا هستم و با مرور خاطرات بیشمار از سریالهای موفق شما عرض میکنم، سریالی مثل «بهاران در بهار» (تولید دهه هفتاد) اثری ماندگار از شماست که در قدیم با دقت در جزئیات این سریال را تماشا کردیم. در بخشهایی که کارگردانی «زن زندگی، مرد زندگی» بر عهده شماست، به دلیل سابقه شما در گونه ملودرام، سریال دارای کیفیت بیشتر و بهتری است. چرا یکدستی در ساخت مجموعه حفظ نشد؟
من سالها بود که کار برای صدا و سیما را قبول نمیکردم، نه اینکه پیشنهاد نمیشد. متنهایی برای من ارسال میشد و عمدتا به دلایل کیفی، کار کردن را قبول نمیکردم. مهمترین و بزرگترین معضل بنده در این سالها این است که متنهای خودم برای ساخت مورد قبول قرار نمیگرفت. متنی که من آماده کردم، شرایط برای ساختش محیاست و خودم به همه جزئیات آن فکر کردهام. از همه این موارد مهمتر این است که دچار کلیشه نیست و من به صورت غریزی و احساسی راجع به یک موضوع اجتماعی روز اثرم را نوشتهام.
*سریالهای دهه هفتاد شما هم دچار کلیشههای مرسوم و روزمرگی نبود و همواره یک مسئله انتقادی دستمایه روایت قرار میگرفت. جالب اینجاست که در آن دوره گویی میزان ممیزیها هم کمتر بود؟
برای ساخت متنهای خودم با همین ویژگیهای که گفتید اقدام کردم و هربار کلمه «نه» را در مقابل من گذاشتند. بعد از سال 1390 متنهایی که به بنده پیشنهاد میدادند، خیلی مطلوب نبود و من همواره با این سئوال مواجه بودم، که فرض کنیم این متن را هم من ساختم، خوب و با کیفیت هم ساختم، در آخر که چه!؟
*اهرمهای متفاوتی استرس تولید را افزایش میدهند؟ یکی از این اهرمها را توصیف بفرمائید؟
یکی از اهرم پراسترس پشت ماجرا را باید توصیف کنم. متنی را به شما برای کارگردانی میدهند و بعد به شما میگویند N روز وقت داریم که این کار را بسازیم و روزی N قدر دقیقه باید فیلمبرداری کنیم و شما با این شرایط گرفتار میشوی، چون زمان کافی نخواهی داشت و ما اصلا در ادامه با این نحوه کار کردن، نمیتوانیم کنار بیایم. یا باید بسازیم یا نسازیم. من هیچ وقت وارد این ماجراها نمیشدم. در مورد سریال «زن زندگی، مرد زندگی» برای ساخت با من مذاکره شد، متن را که خواندم، احساس کردم متن خوبی است چون در مورد بافت خانواده نگاه لطیف و شیرینی دارد و بدون جنگولک بازیهای سخفیف و مزخرف و فضاهای غیرواقعی، میتواند تماشاچی را راضی نگاه دارد. راحت حرفش را میزند و در کل بضاعت آنرا دارد که سریال دلنشینی شود. گفتم این سریال را کار میکنم.
احساس کردم با توجه به نوع متنی که وجود دارد شرایط خوبی برای بازگشت به سریال سازی فراهم است و این بازگشت متفاوتتر باشد. به هر حال من هم با این چالش مواجه بودم که سالها در تلویزیون سریال نساختم و حالا باید با اثری در خور و قابل توجه برمیگشتم و مهمتر این است که نتیجه کار خودم را راضی می کرد. در گام اول سعی کردم بازیگرانی را انتخاب کنم که برای تماشاگر دلنشین باشد. انتخاب بازیگران خیلی آرام پیش رفت و ما به مطلوب جمع بازیگران رسیدیم. در فاز اول بی راهه نرفتیم.
بازهم همان احساس کودکانه و تلاش برای اینکه کار به خوبی دیده شود و ارزش آن درک شود را داشتم، متاسفانه مورد لطفشان واقع نشد که توجه بیشتری داشته باشند. چند بار در مذاکراتی با مسئولان خواهش میکردم، فرصت بیشتری بدهند تا به ظرافت کار افزوده شود و از تعجیل خارج شویم اما گفتند:" برآوردی هست و شما طبق آن برآورد باید کار را انجام دهید و خارج از آن در توان سازمان نیست. "
آیا در این فضا میتوان حق مطلب را ادا کرد؟ ما در رسیدن به مطلوب خیلی دچار مشکل هستیم، برای اینکه هر سریال ساخت و پرداخت خودش را میخواهد و برای رسیدن به فضاسازی اصولی باید وقت بیشتری برایش گذاشت. تمرین میخواهد و تمرکز و دقت، اما این اتفاق نمیافتد. در سیما هر کاری بکنیم، عنصری به نام جمع کردن و فشار زیاد برای سریع ساخته شدن وجود دارد، با این شرایط من نتوانستم ادامه سریال را بسازم عذرخواهی کردم و بیرون آمدم.
*بخش مربوط به خانواده ارسلان از بخش مربوط به خانواده ترانه بیشتر شده و این را به دقت و ظرافت کارگردانی در جزئیات تعمیم داد.
واقعیت این است که نگاهم به زندگی خانوادگی لطیفتر است. قصه اجازه نمیداد که وارد فانتزیهای عجیب و غریب بشوم. میبایست قصه را در شکلی تعریف میکردم که رویدادهای هر قسمت در باور تماشاچی رسوب کند. به خاطر همین سعی کردم نزدیک به واقعیت و رئالیستی کار کنم، تا تماشاچی احساس نکند از این خانواده دور است.
* کاراکترهایی که در ملودرامهای تلویزیون میبینیم، برای مخاطب امروز باور پذیر نیستند اما شما یک خط سیری برای باور پذیر شخصیتهایی که جلوی دوربین شما رفتهاند از آثارتان در دهه هفتاد تا به امروز را حفظ کردهاید و تغییرات اجتماعی روز را در خلق شخصیت لحاظ کردهاید.
من در روایتی که شکل میگیرد دخیل هستم و سعی میکنم اثری روی آن کار میکنم، خودم را راضی کند، فضاسازی را دوست داشته باشم و از جامعه دور نباشد. اغلب کارهایی را که در سینما انجام دادم، چون مرتبط با دنیا کودک و نوجوان بوده، از اینکه فضایی بوجود بیاورم و تماشاچی را فراری بدهد پرهیز میکنم. فصل مشترک تمام این آثار خودم هستم، من هیچگاه از خودم دور نمیشوم، چون بلد نیستم و شکل و شمایل و استایلی که با من غریبه است را تعریف کنم. من فضای اجتماعی را که حس میکنم و کاملا ملموس است را ارائه میدهم. برای همین مممکن است آثاری را که میسازم بخشی از خودم در آن مستتر باشد.