ماهان شبکه ایرانیان

نگاهی به کتاب «عصرهای کریسکان» نوشته کیانوش گلزار راغب؛

عصرهای خون­‌آلود

سرگذشت و روایت فرارِ از روی هوشمندی سعید، خود یکی از هیجان­انگیزترین بخش­های کتاب است. راوی بدون هیچ اطناب و زیاده­‌گویی‌­ای شرح می­‌دهد که سعید چگونه و چطور از آنجا فرار می­‌کند.

به گزارش مشرق، آنچه در ادامه می‌خوانید، یادداشتی درباره کتاب «عصرهای کریسکان» نوشته کیانوش گلزار راغب است که به دست مشرق رسیده است. این کتاب را انتشارات سوره مهر منتشر کرده است.

کتاب «عصرهای کریسکان» را که در ویترین کتاب­فروشی­ها می­دیدم، به­خاطر طرح جلدش و نیز به­خاطر بکر بودن و خوش­آوا بودن لغت «کریسکان»، ذهنم به­سمت یک درون­مایۀ عاشقانه می­رفت؛ که لابد زن و مرد روی طرح جلد، عصرها در جایی به نام کریسکان می­نشینند و مهیای تماشای غروب خورشید می­شوند و چای هم می­نوشند!

عصرهای خون­‌آلود

ولی «عصرهای کریسکان» روایت عشقی­ست که در آن زن و مرد روی طرح جلد به­ندرت دیداری عاشقانه داشتند. دیداری عاشقانه در مورد زن و مرد روی طرح جلد، سعید و سُعدا، انگار در حد همان کلمه و خیال است. این دو دیداری معمولی نیز به­ندرت داشتند.

کتاب را که خواندم، متوجه شدم عصرهای کریسکان، عصرهایی گرم و عاشقانه نبودند، بلکه عصرهایی سرد و یخ­زده بودند و آمیخته به بوی مرگ و خاک و بلاتکلیفی. آمیخته به بوی مرگی که هرلحظه در کمین بود و نبود. مرگی که وعده­اش را می­دادند ولی نمی­آمد. کتاب روایت تسلط نادانی و ایدئولوژی بر مردمی­ست که زن و مرد و خانوادۀ راوی مورد نظر کتاب را سال­ها در ترس و اضطراب این مرگ آمده و نیامده باقی گذاشتند.

«عصر معلوم می­شه، عصرهای کریسکان خون­آلوده!» صفحۀ 170  

عصرهای کریسکان، سرگذشت پرفرازونشیب «امیر سعیدزاده»، معروف به «سعید سردشتی­»ست. نویسندۀ کتاب، کیانوش گلزارراغب، که زمانی دور در سال­های شروع جنگ، نوجوانی بسیجی بوده، در جایی عجیب و غیر قابل تصور برای مدتی کوتاه با سعید هم­خانه می­شود. استفاده از کلمۀ هم­خانه، عجیب­ترین لغت برای نام­گذاری این مدت است، در واقع آنها برای مدتی در زندان­های حزب کوملۀ کردستان که آن سال­های شروع جنگ ایران و عراق، ضد ایران بودند، هم­بند می­شوند. تنها به جرم کمک کردن به نیروهای ایرانی در جنگ بین ایران و عراق. در همین دیدار کوتاه که هرلحظه هر دو منتظر اعدام شدنشان بودند، انس و الفتی بین این دو شکل می­گیرد و از آنجا که امکان اعدام سعید بسیار بیشتر بوده است، کیانوش کمک می­کند که سعید از زندان فرار کند.

سرگذشت و روایت فرارِ از روی هوشمندی سعید، خود یکی از هیجان­انگیزترین بخش­های کتاب است. راوی بدون هیچ اطناب و زیاده­‌گویی‌­ای شرح می­‌دهد که سعید چگونه و چطور از آنجا فرار می­‌کند. با خواندن این بخش­ها انگار در حال دیدن یک فیلم سینمایی با درون­مایۀ فرار هستیم، که بارها دیده­ایم و با خودمان فکر کردیم که در عالم واقعی این­گونه فرارها امکان­پذیر نیستند.

«همۀ اسرا پذیرفته­اند که پرنده هم نمی­تواند از زندان کومله فرار کند. ولی مشتاقم شانسم را امتحان کنم، اینجا ماندن یعنی مرگ و اعدام.»                                                   صفحۀ 82

کومله کیست؟ دموکرات­ها چه عقایدی داشتند؟ دلیل اختلاف­نظرشان با مردم، حتی فامیل­ها و هم­محله­ای­هایشان، چیست؟ دلیل روی آوردن مردم معمولی به آنها چیست؟ دلیل حمایت­ها گروهک مجاهدین خلق از کومله­ها و دموکرات­ها چه بود؟ با خواندن این کتاب به بخش زیادی از این پرسش­ها پاسخ داده می­شود.

بخش تلخ این ماجرا دلیل گرویدن مردم بی‌­پناه است که اغلب با وعدۀ پول و دریافت حقوق­های کلان است. مردمی که با همین دلیل­‌های واهی سال­ها تفنگ­ به دست گرفتند و در سختی و فقر و تنها با وعده­هایی بی­اساس روزگار گذراندند.

نویسنده به صورت یکی در میان، در بخش­های مختلف به روایت خاطرات سعید سردشتی و سُعدا، همسر سعید، پرداخته است؛ از زمان قبل از انقلاب و ماجراهای چگونگی ازدواج آنها تا چگونگی اسیر شدن سعید و تا همین سال­های اخیر.

در خلال روایت­ها خواننده با وضعیت منطقۀ جغرافیایی مرزی غرب ایران و حوادث و اتفاقات آن دوره آشنا می­شود. با وضعیت تفکر مردم عادی و کسانی که آگاهانه یا ناآگاهانه به کومله پیوستند آشنا می­شود. با گوشه­هایی تاریک از مبارزات عده­ای که تحت تأثیر تفکراتی خاص و جدایی­طلبانۀ جغرافیایی سال­ها خودشان و خانواده­هایشان درگیر بودند و در این راه خواسته یا ناخواسته دست به جنایاتی ایدئولوژیک می­زدند.

«...می­رن جلو کلاس درسش و ازش می­خوان بیاد بیرون، ولی صالحی می­گه اجازه بدین درس قرآنم تموم بشه بعد می­آم. نامردا وارد کلاس درس قرآن می­شن و جلو چشم محصلا، علی صالحی رو به رگبار می­بندن و به شهادت می­رسونن.» صفحۀ 55

«هفتۀ بعد هم بهروز و ابراهیم که هر دو عضو جهاد سازندگی کرمانشاه بوده و آنها را در حال پل­سازی در روستاهای کردستان دستگیر کرده­اند می­برند و اعدام می­کنند.»  صفحۀ 79

زندگی سعید و سُعدا را در کتاب «عصرهای کریسکان» که بخوانیم، پی به سختی­های جانی و مالی بی­شماری که در راه اعتقاد و علاقه به وطنشان کشیدند می­بریم. به­خصوص رنج­های سُعدا، که هم همسر بود و هم مادر. سعدا، زنی که سال­ها سختی­های اسارت همسرش را تحمل کرد، سال­ها تحت فشار استرس­های ناشی از اخبار اعدام و یا فرار همسرش را تحمل می­کند، دست­تنها بچه­هایشان را بزرگ می­کند، و با همۀ این مصائب لحظه­ای لب به شکایت باز نمی­کند. بخش­های ملاقات­های سُعدا با سعید و رنج مسافت­هایی که به جان می­خرید و از همه مهم­تر و سخت­تر رنج نگاه­ها و حرف­های هرزۀ مردانی که زندانبان بودند، از قابل­تأمل­ترین بخش­های مربوط به سُعداست.

«سعید همیشه در عملیات­های داخلی و خارجی بود. گاهی وقت­ها یک ماه ا مرز خارج می­شد. از کارهایش سر در نمی­آوردم.»  صفحۀ  125

«عصرهای کریسکان» پُرگو نیست، بدون اتلاف وقت رفته سراغ ماجرا و وقایع.

بخش­هایی از کتاب به جنایت بمب­های شیمیایی که توسط عوامل صدام بر سر مردم شهر سردشت ریخته شد پرداخته است که بسیار دردناک است.

ثبت و تصویر این­گونه جنایات و خواندن و دیدنشان گرچه سخت و رنج­آور است، ولی باید باشند، تا در پیشانی تاریخ بمانند. تا من و شما و نسل آینده بخوانند و بدانند چه بر زادگاهشان گذشته است.

باید برای حفظ ایرانمان، با وجود همۀ مصائبی که از سر گذرانده، باید آگاهانه کوشید. با علم به اینکه برای حفظش چه جان­ها که قربانی نشدند.

*الهام اشرفی

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان