سرویس فرهنگ و هنر مشرق- وقتی در 17 آوریل سال 2011، نخستین اپیزود از مجموعه حماسی، «بازی تاج و تخت» (Game of Thrones) توسط شبکه HBO منتشر شد، از همان تیتراژ آغازین، با خلاقیت گرافیکی و بصری ناب و موسیقی مبهوتکننده، نوید یک فانتزی حماسی چشمگیر را می داد. «بازی تاج و تخت»، 8 فصل و 73 اپیزود(حدود 9 سال)، مخاطبان خود را به همراه کشید تا داستان حاکمان کهن در جهان خیالی آهنگ یخ و آتش، توطئههای پیچیده درباری و رقابتهای خونین درون و بیرون خاندانهای سلطنتی و البته جنگاوریهای خیرهکننده را در یک فانتزی باستانیِ به تماشا بنشینند.
در واقع، «دیوید بنیاف» و «دنیل برت وِیس»، خالقان سریال «بازی تاج و تخت»، دست روی عطشی درونی در انسان مدرن(فارغ از ملیت) برای تجربهی دنیای سلحشوری و زیست جنگاورانه گذاشتند. انسان مدرنی که توسط یک نظم جهانی (ماتریکس!؟) از روح ارزشهای کهن چون سلحشوری و زیستن در هماهنگی و همسازی با طبیعت، محروم شده است و معمولا یک روتین عذابآور کاری و درگیری در قید و بندهای سنگین روابط مالی مدرن و البته زندگی در قوطیکبریتهای موسوم به آپارتمان را تجربه می کند و زندگیش فاقد «چشمانداز» های حقیقی وسیع و عظیم است.
«بازی تاج و تخت» دقیقا همین «چشمانداز» را به مخاطب مدرن خود می دهد. خالقان این سریال، موفق شدند بر اساس مجموعه کتابهای «آهنگ یخ و آتش»، فانتزی حماسی نوشتهی جرج آر آر مارتین(نویسنده و فیلمنامهنویس آمریکایی)»یک عالم تصویری خلق کنند که خصلتهای خاص خود را دارد. جغرافیا، تاریخ، نظام اعتقادی و آیینی و سنتهای آن خاص همین منظومهی خلق شده است(گرچه قطعا از سنتهای کهن و میراث تاریخی واقعی غرب الهام گرفته است).
گویی بشر در ذات خود، یک روح سلحشوری نهفته دارد که در دوران مدرن، به طور فزایندهای سرکوب و «درونی» شد. این که بازیهای رایانهای تفنگی و در سالهای اخیر بازیهای استراتژی جنگی این اندازه در دنیا محبوب است، تا حد معناداری به همان وجه سرکوبشده و درونیشده بشری بازمی گردد. با این حال، سیستم لیبرال-سرمایهداری، به واسطهی نقشه دقیقی که از روانشناسی انسان مدرن در اختیار دارد، به خوبی آگاه است که اگر این نیروی عظیم نهفته و سرکوبشده، دستکم در عرصه نمادین و به وسیلهی بازنماییهای تصویری تا حدی ارضاء نشود، ممکن است به صورت انفجاری آزاد شود و کلیت سیستم کنترل ماتریکسی را به خطر بیاندازد.
در واقع «حماسه» و «سلحشوری» یکی از سرپلهای عاطفی-روانی است که ناخودآگاه جمعی بشر مدرن را با نیاکان کهن پیوند می دهد. فلسفهی شکلگیری یک کمپانی عظیم سرگرمیساز چون «مارول» را باید در همین نقطه و با هدف سرمایهگذاری روی همین عطش درونی انسان مدرن برای دیدن قصه قهرمانی دید. اما تفاوتی ماهوی وجود دارد بین دنیای فانتزی-کمیک مارولی با ابرقهرمانهای عمدتا کاریکاتوری آن، با یک منظومهی حماسی کاملا جدی و سنگین چون «بازی تاج و تخت» که قصه سرسختی بشر باستانی را در دل طبیعت مقهورکننده به تصویر می کشد. زمانی که بشر هنوز به فکر «چیرگی» بر طبیعت و به انقیاد کشیدن آن نیافتاده بود و در یک همزیستی احترامآمیز و حرمتگزار با طبیعت به سر می برد و در عین حال، رانهها و تکانههای درونی و الگوهای رفتاری بیرونی او با آهنگ و کردار طبیعت، همآهنگ و همنبض بود. دنیایی که مرزهای بین «مردانگی» و «زنانگی» هنوز روشن بود و هویتهای جنسی مثل امروز، در حال مخدوش شدن نبود.
همینجا این تاکید ضروری لازم است که محتوای سریالی چون «بازی تاج و تخت» را، در مقام تحلیل، باید از منظر غربی و سنتها و ریشههای بشر غربی دید. گرچه قطعا بخشهای قابل توجهی از محتوای «بازی تاج و تخت» با فرهنگ و ارزشهای اعتقادی و حتی شرقی منطبق نیست. لیکن در اینجا صحبت ما دربارهی توفیق سیستم سرگرمیسازی غربی(که بیش و پیش از هر چیز برای خود مخاطب غربی اثر تولید می کند) در بازسازی و بازنمایی یک دنیای فانتزی-حماسی، مبتنی بر ریشهها و علقههای کهن بشر غربی است.
از قضاء، به داوری اکثریت قریب به اتفاق مخاطبان «بازی تاج و تخت»، به ویژه طرفداران دوآتشه آن، این سریال، بدون موسیقی مسحورکننده آن(به ویژه تم اصلی که شهرت و محبوبیتی جهانی یافت)، اصولا یک چیز بنیادین و اساسی کم داشت و شاید اصلا دیگر «بازی تاج و تخت» نبود. «رامین جوادی»، موسیقیدان آلمانیِ ایرانیتبار، شاگرد نخبهی استاد بی چون و چرای موسیقی فیلم دنیا، «هانس زیمر»، اثری خلق کرده که مستقل از سریال، خود یک اثر هنری شگرف و مسحورکننده است. او با استادی سلحشوری، رمز و راز، تغزل و تاریخ کهن را در هم آمیخته است.
اما هر چقدر رامین جوادی در ساختن موسیقی حماسی(اپیک) چنین به اوج رسیده، با کمال افتخار(توام با دریغ)، در کشور ما هم استادی به نام و چیرهدست در موسیقی متن هست که سالها قبلتر از رامین جوادی و استادش هانس زیمر، موسیقی حماسی درجه یک و درخشان می ساخته است: استاد مجید انتظامی
کافی است که اهل دل، یک بار دیگر به آرشیو رجوع کنند و موسیقی تیتراژ آغاز و پایان سریال «گرگها» (داوود میرباقری/1366)، به عنوان دو قطعه مستقل ولی به لحاظ تماتیک پیوسته، اثر استاد مجید انتظامی را گوش کند تا شکوه حماسه و خیزش و سلحشوری را با تمام وجود حس کند. و حتما در نظر داریم که این اثر حماسی گوشنواز مربوط به 34 سال پیش با فناوریهای الکترونیک صوتی آن موقع و با محدودیتهای اجرا و ضبط موسیقی ارکسترال در آن مقطع است. و البته این فقط یک شمّه از شاهکارهای بیبدیل استاد بزرگ موسیقی ایران، استاد مجید انتظامی در گونه موسیقی حماسی است.
بلاتردید، اگر مجید انتظامی در جایی چون آلمان به فعالیت مشغول بود، اکنون جایگاهی بسا فراتر از هانس زیمر در موسیقی فیلم دنیا داشت. اما افسوس که سینمای ایران، آن «چشمانداز» های وسیع و عظیمی را که فخامت و شور و شیدایی موسیقی حماسی استاد انتظامی بر آن خوش بنشیند، کمتر ارایه کرده است.
جدای از این دریغ و درد، یک نکته فنی و تاریخی در این میان وجود دارد که به ریشهها باز می گردد. هم هانس زیمر(آلمانیتبار)، هم مجید انتظامی(ایرانی) و هم رامین جوادی که در هر دو فرهنگ ریشه دارد، در پشت سر یک میراث فرهنگی بسیار غنی و یک سنت عمیق اسطورهای-حماسی دارند. اگر زیمر و جوادی امروز خلف ریشارد واگنری هستند که بر مبنای اسطورههای سلحشوری ژرمن، اپرای 4 قسمتی باشکوه «حلقه نیبلونگ» را خلق کرده بود، مجید انتظامی هم در خاکی بالیده که حماسیترین و سلحشورانهترین منظومه ادبی تاریخ جهان، یعنی «شاهنامه فردوسی» را در عقبه دارد. جالب اینجاست که پژوهشگران، شباهتهای عمیق و عجیبی بین اسطوره پارسی «رستم و سهراب» و اسطوره ژرمنی «هیلدبراند و هادوبراند» یافتهاند. این ابدا اتفاقی نیست که نابترین موسیقیهای حماسی از خاک آلمان و ایران برآید.
با صد دریغ و تاسف، باید گفت که ما ایرانیها در رجوع به سنت کهن و پرشکوه حماسی-اسطورهای خود، بسیار کمکار و منفعل بودیم و این گنجینه عظیم را در حوزه تبدیل به داستان و تصویر، عملا نادیده گرفتهایم. سرالگو و اصطلاحا آرکتایپ حماسه و سلحشوری که همانا نبرد بین نور و ظلمت و نیروهای روشنایی و نیروهای تاریکی است، ریشه در آیینهای اعتقادی کهن ایرانی دارد. از نبوغ و شجاعت «سورنا» سردار ایرانی در برابر بزرگ ژنرال رمی «کراسوس»، شاهکار بزرگ نظامی 9000 کماندار ایرانی اشکانی در نبرد «حران» در برابر لژیون 50000 رمیها که به شکستناپذیری معروف بود، از نبرد چالدران بین قزلباشان صفوی با سپاه مجهز عثمانی، از شیوه نبرد چریکی اسماعیلیها و قلعههای نفوذناپذیر ایشان، از زندگی جذاب ابومسلم خراسانی و نقش او در سقوط بنی امیه، از نبردهای طاهر ذوالیمینین و یعقوب لیث صفاری و تشکیل دوباره دولتهای مستقل «ایرانی» بعد از دوران فترت، از دلاوریهای سردار امامقلیخان و شکست پرتقالیها و بازپسگیری بندر گمبرون، از نبردهای نادر در یکپارچهسازی ایران، از ...چه ساختهایم؟ تقریبا «هیچ».
به قول رییس بنیاد ایرانشناسی، «ملتی که تاریخ ندارد، یک ملت گمشده و بیهویت است». در عصر و زمانهای که «تصویر» حاکم است، به طریق اولی، ملتی که در عرصه بازنمایی تصویری عقبه و هویت تاریخی خود فقیر باشد، بلاتردید در ساحات و عرصههای دیگر هم تضعیف خواهد شد. هویت کهن و داشتن استمرار تاریخی طولانی، یکی از محکمترین و قدرتمندترین رشتههایی است که یک ملت را همبسته و منسجم نگاه می دارد. حس وطندوستی و حبّ وطن، بدون شناخت گذشته تاریخی و افتخار به این گذشته، اصولا شکل نمی گیرد. از دیگر سو، «تاریخ»، با همه رازآلودگی و ابهامی که در خود نهفته دارد، یکی از بنمایههای شکلدهندهی «ناخودآگاه جمعی» (به تعبیر یونگی) مردمان است. راز محبوبیت چشمگیر و استثنایی آثاری حماسی چون «بازی تاج و تخت» و حتی فانتزیهایی چون مجموعه فیلمهای «ارباب حلقهها» در همینجاست.
تا زمانی که در افسانه و اسطوره و داستان سلحشوری، مصرفکنندهی صرف آثار خارجی باشیم، نبرد بر سر هویت تاریخی را پیشاپیش باختهایم.