رکسانا خوشابی ؛کارشناس ارشد ، مشاوره بالینی
آیا شما احساساتی هستید؟ آیا احساسات را مانعی برای رشد و پیشرفت خود در زندگی میدانید؟ آیا از بیان احساسات خود میترسید؟ آیا میتوانید احساساتی مانند خشم، شادی، ناراحتی و ... را ابراز کنید یا آنها را پنهان میکنید؟
بیشتر انسانها با احساسات خود مشکل دارند. گاهی احساس را دست و پا گیر و متوقفکننده میدانند و گاهی از اینکه احساس خاصی دارند، شرمنده و خجل میشوند. برای بعضی افراد، احساس، تنها راهنمای آنهاست و همیشه به جای استفاده از منطق و قدرت تفکر، تسلیم احساسات خود شده و طبیعتا بعدا پشیمان میشوند.
بعضی گمان میکنند که احساس به هیچ دردی نمیخورد و برعکس، بعضی دیگر بر این باورند که احساس نقشی اساسی در زندگی و در انتخابهایشان دارد. شما جزء کدام دسته هستید؟
به مثال زیر توجه کنید
سالها بود که خانم «س» برای معالجه سردردها و گرفتگی عضلات گردن و شانه به دکترهای مختلف مراجعه میکرد، اما هیچ پزشکی نتوانسته بود تشخیص درستی بدهد. سرانجام بعد از چهار سال تلاش بینتیجه، به یک روان درمانگر مراجعه کرد. خانم «س» داستان زندگیاش را تعریف کرد: 36 سال داشت. مادر دو بچه بود و در یک اداره در سمت مدیر تمام وقت کار میکرد. همسرش وکیل بود. خانم «س» و مادرش (وقتی که زنده بود) خیلی به هم نزدیک بودند.
اما پدرش معتاد بود و رفتار نامتعادلی داشت و وقتی او هفت ساله بود، آنها را رها کرده و رفته بود. وقتی پدر رفت، خانم «س» مسؤولیت مراقبت از دو خواهر دیگرش را بر عهده گرفت و مادرش تمام وقت مشغول کار شد. سالها گذشت و خانم «س» بزرگ شد، اما روزی یک راننده معتاد مادرش را زیر گرفت و او مادرش را هم از دست داد. وقتی روان درمانگر از خانم «س» درباره پدرش میپرسید، او اصرار داشت که اصلا ناراحت و عصبانی نیست.
میگفت از فوت مادرش هم خیلی ناراحت شده، اما الان دیگر فراموشش کرده و به زندگی ادامه میدهد. وقتی دکتر با خانم «س» حرف میزد، او از خودش هیچ احساسی بروز نمیداد. اما به تدریج معلوم شد که هنوز هم از بحرانهای عاطفی کودکیاش رنج میبرد و مرگ مادرش که بر اثر بیاحتیاطی یک راننده معتاد بوده، خاطرات زندگی گذشته، پدر معتاد و فرارش را زنده میکند.
او در کودکی به خاطر ترس از رفتار خشونتآمیز پدرش دچار یک نوع گسست عاطفی شده بود؛ یعنی میل به فراموش کردن آن وقایع، باعث شده بود بدون اینکه متوجه باشد، از مواجهه با احساساتش فرار کند. اما بعد از این گفتگوها خانم «س» متوجه قضیه شد و سعی کرد به جسمش و پیامهایی که میفرستاد گوش کند و احساسات واپسزده و خشمی را که سالها فرو خورده بود ببیند، دربارهاش صحبت کند و برای رفعش اقدام کند.
با ادامه این کار درد شانه و گردنش بهبود پیدا کرد و بعد از هشت ماه سردردهای میگرنیاش هم از بین رفت. احساسات مثل نقشه راهنمایی برای کشف جهان درون ما هستند. خنده، انعکاس فیزیکی خوشحالی و گریه واکنش به غم و اندوه است. احساسات دیگر هم در بدن ما واکنش ایجاد میکنند.
بعضی از این واکنشها، مثل خنده و گریه به راحتی قابل تشخیص و بین همه افراد مشترکند، اما بعضی دیگر پنهان بوده و از فردی به فرد دیگر متفاوتند. آگاهی از واکنشهایی که جسم ما به احساساتمان نشان میدهد، برای بهبود کیفیت زندگی حیاتی است. هر چه بیشتر بتوانیم فعل و انفعالات درونی خود را تشخیص دهیم و به کلام درآوریم، بیشتر میفهمیم که چه موقع باید در رفتار و رویه یا نوع روابط خود تجدیدنظر کنیم.
نقشه راهنما
بله احساسات مثل نقشههای راهنما هستند. وقتی یک نیاز برآورده نمیشود، این احساسات ماست که به ما اخطار میدهد. مثلا وقتی احساس تنهایی میکنیم، یعنی اینکه نیاز ما به ارتباط با دیگران برآورده نشده است. وقتی احساس طرد شدن میکنیم، نیاز ما به مقبول بودن برآورده نشده است. در واقع احساسات حکم یک رادار را برای ما دارند و پرواز کردن بدون آن یا بیتوجهی به علائمی که میفرستند، ما را سرگردان کرده و یا حتی ممکن است به سقوط بکشاند.
ایست! جلوتر نیا!
وقتی ما نسبت به رفتار دیگران احساس بدی پیدا میکنیم، در واقع اخطاری دریافت کردهایم. با تشخیص درست احساس خود، میتوانیم واکنش مناسبی نسبت به وقایع و رفتارها از خود نشان دهیم. تحلیل صحیح احساسات و ریشهیابی آنها در معاشرتها به ما کمک میکند حریمهای شخصی خود را به روشنی و به درستی مشخص کنیم و مانع از پیشروی نابهنگام یا نابجای افراد به حوزه روانی خود شویم...
برای خواندن بخش دوم - تربیت احساسات و عواطف - اینجا کلیک کنید.