ماهان شبکه ایرانیان

چهلمین جشنواره فیلم فجر/ ۲۰

نقدی بر فیلم بی رویا : حکایت کلاغ و حسرت راه رفتن کبک! +تصاویر

یکی از مشکلات سینمای ایران، «از غورگی، مویز شدن» است، به این معنی که کارگردانان جوان، هنوز برادری را ثابت نکردهبه عشق «خاص» جلوه کردن و مولف‌نمایی به حیطه‌هایی ورود می کنند که هنوز آمادگی آن را ندارند

سرویس فرهنگ و هنر مشرق- فیلم «بی رویا» قرار بوده یکی از اتفاقات خاص جشنواره از نظر سوژه و فرم روایی باشد و همچون سکوی پرتابی برای کارگردان جوان آن، آرین وزیر دفتری، عمل کند، و احتمالا سوژه خاص آن، یعنی معنای «هویت» فرد و گمگشتگی روانی، اعتماد به نفس خوبی به تیم وزیردفتری-سیدی بخشیده بود. اما «بی رویا» یک اثر گنگ، الکن، بلاتکلیف و نهایتا ناامیدکننده از کار درآمده است.

نقدی بر فیلم «بی رویا» : حکایت کلاغ و حسرت راه رفتن کبک! +تصاویر

شاید نخستین اثر مطرحی که این نوع چرخش هویتی بین کاراکترها را در بن‌مایه داستان قرار داد، فیلم «باشگاه مشت‌زنی» (1999) دیوید فینچر بر اساس نوولی از چاک پالانیوک بود. سال بعد، کریستوفر نولان جوان با «ممنتو» (2000) یکی از شاخص‌ترین فیلم‌های ژانر معمایی را ساخت که به لحاظ ایده و اجرا بسیار بکر بود.

عجیب این که درست سال بعد، یعنی 2001، دیوید لینچ که یکی از فیلمسازان صاحب سبک در نمایش روان‌گسیختگی و اسکیزوی حاکم بر طبقه متوسط آمریکایی بود، با فیلم «مالهالند درایو» یکی از پیچیده‌ترین آثار سینمایی با موضوع «هویت» را ساخت که کدگشایی از روابط و شخصیت‌های آن، تا مدت‌ها دلمشغولی طرفداران سینمای لینچ بود.

فیلم «هویت/این‌همانی» اثر جیمز منگولد بر اساس داستان «و آن‌گاه دیگر هیچ نبود» آگاتا کریستی، باز با همین موضوع گسیختگی روانی و تکثر هویتی، یکی از شاهکارهای سه دهه اخیر سینمای دنیا شد. وسوسه ساختن یک درام روانشناسانه با موضوع چیستی «من» و دنیای ذهنی یک فرد روان‌گسیخته، گریبان مارتین اسکورسیزی شهیر را هم گرفت و او در سال 2010 «جزیره شاتر» را ساخت که گرچه فیلم خوبی بود، اما به لحاظ هنری تا نمونه‌های نام برده فاصله داشت.  

نقدی بر فیلم «بی رویا» : حکایت کلاغ و حسرت راه رفتن کبک! +تصاویر

ساخت این نوع آثار، شبیه یک نوع طراحی معماری دقیق و پر از جزییات است. از این رو، تبدیل ایده به فیلمنامه به شدت دشوار، زمان‌بر و محتاج وسواس و البته خلاقیت بالاست. این یک اصل اساسی است که در کلیت اثر، منطق داستان با منظومه و جهان روایی خلق شده، تطابق داشته باشد و اصطلاحا از خط خارج نزند، چون هر اشتباه منطقی، کل بنای طراحی شده را فرو می ریزد. نکته بسیار مهم دیگر این که اگر لینچ، نولان، فینچر، منگولد و یا اسکورسیزی به سراغ موضوعی به این پیچیدگی یعنی «چرخش هویتی» یا کمگشتگی هویتی رفته‌اند یا می روند، داستان متکی به یک تئوری یا فرضیه شناخته شده در حوزه فلسفه، روانکاوی یا حتی فیزیک کوانتوم است که همانند یک چتری بالای سر اثر گشوده است و اجزای آن را با هم منسجم می سازد. بنا بر این، نوشتن فیلمنامه برای این ژانر محتاج و دانش و معرفتی بالاتر از حد متوسط سینما است. 

نقدی بر فیلم «بی رویا» : حکایت کلاغ و حسرت راه رفتن کبک! +تصاویر

صرف این که آرین وزیر دفتری و هومن سیدی زمانی با فیلم‌های نام‌برده حال کرده‌اند یا سریال‌های نتفلیکس مانند «دارک» (باران بو اودار) ذهنشان را درگیر کرده، به خودی خود برای ساخت نئو-نوآر معمایی روانشناسانه کفایت نمی کند. نبود دانش لازم نسبت به موضوع، خام بودن ایده و پرداخت ضعیف، فیلم «بی‌رویا» را در بهترین حالت، تبدیل به کولاژی از ایده‌های ملهم از فیلم‌های معروف این ژانر کرده است. اگر تا سکانس ماقبل آخر، کلیت داستان را می شد به تحولات دنیای ذهنی «رویا» (طناز طباطبایی) نسبت داد، حضور ناگهانی و بی مقدمه «آرش» (رضا داوودنژاد) در هیات نگهبان پارک، کل ماجرا را از فضای روانکاوانه به تئوری «جهان‌های موازی» شیفت می کند و آن‌گاه آن توضیح ویکی‌پیدیایی درباره بیماری «اسکیزوفرنی» بی‌ربط و پرت جلوه می کند. با چند جمله‌ی قصار آبکی از این سنخ  که " اگه آدم‌ گذشته‌شو فراموش کنه بازم همون آدمه؟ " نمی‌توان برای فیلم فلسفه تراشید. فلسفه اثر یا منطق معنایی آن باید در فیلم تنیده باشد که در «بی‌رویا» ابدا چنین نیست.

نقدی بر فیلم «بی رویا» : حکایت کلاغ و حسرت راه رفتن کبک! +تصاویر

بازیگران نقش اصلی ابدا انتخاب‌های مناسبی نیستند و جنس بازی «درونی» و عمیق مورد نیاز تریلر روانشناسانه را نمی توانند ارایه کنند. طناز طباطبایی دقیقا همان بازی برون‌گرا و هیستریک «شنای پروانه» را تکرار می کند. «صابر ابر» هم دنباله همان پرسونای سینمایی آشنای خود است و تقریبا هیچ تفاوتی با حضورش مثلا در «بدون قرار قبلی» ندارد.   زیبا کرم‌رودی هیچ برجستگی و تمایزی به نقش خاص خود نمی دهد و بازی او «حداقلی» است، به این معنی که هر بازیگر دیگری در همین سن و سال، کمابیش می توانست جای او را بگیرد. انتخاب نقش‌های فرعی هم که حقیقتا شاهکار است. رضا داوودنژاد با همان خصلت شوخ و شنگ و سرخوش همیشگی، هیچ سنخیتی با کاراکتر مرموز و تاثیرگذار آرش ندارد و  سردی و آماتوریسم بازیگر نقش شوهر «هانیه» که اصلا شاهکار است!

یکی از مشکلات سینمای ایران، «از غورگی، مویز شدن» است، به این معنی که کارگردانان جوان، هنوز برادری را ثابت نکرده و در سینمای حرفه‌ای به تثبیت نرسیده‌اند، به عشق «خاص» جلوه کردن و مولف‌نمایی به حیطه‌هایی ورود می کنند که هنوز آمادگی آن را ندارند. «بی رویا» نماد یک ایده‌ی بالقوه جذاب است که با تعجیل و خامدستی پرپر شده است و قطعا هم در جلب نظر منتقدین و هم در گیشه ناموفق خواهد بود.

**سهیل صفاری

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان