سرویس جهان مشرق - حملهی روسیه به اوکراین ریشههای عمیقی دارد که درک بحران کنونی بدون اطلاع از آنها ممکن نیست. اگرچه آغاز جنگ و حمله به یک کشور دیگر (تقریباً) به هر دلیلی اشتباه و توجیهناپذیر است، اما پاسخ این سؤال که «بحران اوکراین تقصیر کیست؟» شاید شما را غافلگیر کند. مشرق برای یافتن پاسخ این سؤال مهم، یکی از سخنرانیهای مهم «جان مرشایمر[1]» (یا «میرشایمر») محقق آمریکایی و استاد علوم سیاسی و روابط بینالملل در دانشگاه شیکاگو را خدمت مخاطبان محترم ارائه میکند. این سخنرانی اگرچه در سال 2015 ایراد شده است، اما به شکل حیرتانگیزی به درک اتفاقات امروز اوکراین کمک میکند.
سخنرانی مرشایمر در دو قسمت منتشر خواهد شد: قسمت اول که در ادامهی این گزارش ویدیوی آن با زیرنویس اختصاصی مشرق و همچنین متن آن آمده ریشههای بحران اوکراین، سیر تاریخی قبل، همزمان، و بعد از «انقلاب نارنجی» در این کشور، و همچنین واکنش روسیه به این تحولات را تشریح میکند و به دنبال پاسخ دادن به این سؤال است: چرا غرب مسئول بحران اوکراین است؟ قسمت دوم این سخنرانی نیز بهزودی در مشرق منتشر خواهد شد و به این سؤال پاسخ خواهد داد: آیا پوتین به دنبال احیای شوروی یا تشکیل روسیهی بزرگ است یا خیر؟ در ادامه، ابتدا ویدیوی قسمت اول سخنرانی مرشایمر تحت عنوان «دلایل و پیامدهای بحران اوکراین[2]» و سپس متن این قسمت آمده است.
لازم به ذکر است که مشرق صرفاً جهت اطلاع نخبگان و تصمیمگیران عرصه سیاسی کشور از رویکردها و دیدگاههای اندیشمندان بینالمللی این گزارش را منتشر میکند و دیدگاهها، ادعاها و القائات این سخنرانی لزوماً مورد تأیید مشرق نیست.
موضوعی که میخواهم دربارهی آن صحبت کنم، دلایل و پیامدهای بحران اوکراین است که از فوریهی 2014 به طور گسترده در اخبار مطرح بوده است. اتفاقاً همین امروز صبح هم یک گزارش مهم دربارهی جنگ داخلی در شرق اوکراین در روزنامهها منتشر شد.
طرح کلیای که میخواهم در این سخنرانی دنبال کنم از این قرار است: ابتدا یک سری توضیحات مقدماتی به عنوان پیشزمینه دربارهی این بحران میدهم؛ سپس نظرم را دربارهی دلیل ایجاد این بحران بیان میکنم؛ بعد، به شما میگویم چرا به نظر من باور عمومی در اینباره اشتباه است؛ کمی دربارهی واکنش غرب به بحران اوکراین تا اینجای کار صحبت میکنم، که به نظر من صرفاً دارد یک وضعیت بد را بدتر میکند؛ سپس به شما میگویم به نظرم چه کار باید کرد؛ و نهایتاً سخنرانیام را با بحث دربارهی پیامدهای این بحران به پایان میرسانم.
بگذارید با یک سری توضیحات مقدماتی دربارهی منافع راهبردی محوری آمریکا شروع کنم. به نظر من «منافع راهبردی محوری» یعنی مناطقی از جهان که حاضرید در آنها بجنگید و کشته شوید. من معتقدم در کنار نیمکرهی غربی، که برای ما بیاندازه اهمیت دارد، تنها سه منطقه از جهان واقعاً برای ما مهم هستند: یک، اروپا؛ دو، شمال شرق آسیا؛ و سه، خلیج فارس.
درک این مسئله بسیار مهم است که از سال 1783، وقتی آمریکا استقلال خود را به دست آورد، تا کنون اروپا مهمترین منطقهی جهان [برای ما] بوده است. اگرچه ژاپنیها در «پرل هاربر» به ما حمله کردند، اما ما با سیاست «اول، اروپا» وارد جنگ [جهانی دوم] شدیم و همین سیاست را در طول جنگ هم ادامه دادیم. دلیلش هم تا حد زیادی این است که قدرتهای بزرگ اروپا در درازمدت مهمتر از قدرتهای بزرگ شمال شرق آسیا هستند. البته خلیج فارس هم منطقهی مهمی بود، چون نفت آنجاست؛ و نفت یک منبع حیاتی است که در نظام بینالملل اهمیت زیادی دارد. بنابراین خارج از نیمکرهی غربی، این سه منطقه، مهم هستند و تأکید میکنم: از زمان تأسیس آمریکا، اروپا اولویت شمارهی یک بوده است.
اما باید بدانید که ما در حال تجربهی یک تغییر بنیادین و بسیار مهم هستیم: آسیا، به دلیل ظهور چین، مهمترین منطقهی جهان برای آمریکا خواهد بود؛ خلیج فارس، به خاطر ارتباط جداییناپذیرش با آسیا (جریان نفت به سوی هند و به سوی چین) اولویت شمارهی دو خواهد بود؛ و اروپا، با فاصله از این دو منطقه، اولویت سوم خواهد بود. اساساً داریم اروپا را در آینهی عقب [و پشت سر] رها میکنیم. اهمیت این مسئله اینجاست که بحران اوکراین در اروپا و مربوط به ناتو است.
اینجا باید به جغرافیای اروپا توجه کنیم. این، یک راه ساده، اگر نگوییم سادهانگارانه، برای بررسی مسئله است؛ اما به این نقشه[ی پایین] نگاه کنید: ببینید اوکراین کجاست؛ لهستان کجاست؛ روسیه کجاست. به اعتقاد من، امنیت اروپا به این کشورها ربط دارد: (از غرب به شرق) فرانسه، آلمان، لهستان، اوکراین و روسیه. کشورها و کدخداهای بزرگ اروپا که اهمیت دارند، اینها هستند. و البته دو کشوری که، از نظر تاریخی، بیشترین اهمیت را دارند، آلمان و روسیه هستند؛ یا آلمان و اتحاد جماهیر شوروی، در بخش عمدهی قرن بیستم. من این دو کشور را قرمز کردهام [روسیه به رنگ قرمز و آلمان به رنگ بنفش تیره یا آبی تیره]، چون همانطور که میدانید آلمان و شوروی، هر دو، جنگهای تلخی را در لهستان، در اوکراین، و همینطور در بلاروس، انجام دادهاند. قبل از اینکه ادامه بدهیم، این را در نظر داشته باشید که اوکراین چسبیده به روسیه است، و لهستان چسبیده به اوکراین؛ و بیشتر که به طرف غرب میرویم، آلمان و فرانسه هستند.
نقشهی شمارهی 1: نقشهی اروپا (+)
یک قدم جلوتر برویم: این تصویر [پایین]، تقسیمات نژادی اوکراین را نشان میدهد. من چندین نقشه به شما نشان خواهم داد که همهیشان طراحی شدهاند تا به شما نشان بدهند اوکراین کشوری بهشدت متفرق است، و اتفاقات داخلی امروز اوکراین، تا حد زیادی یک جنگ داخلی است و، به این معنا، ربطی به اقدامات روسها یا غرب در این کشور ندارد. ساکنان مناطق قرمزرنگ در این نقشه، اغلب اوکراینیزبان هستند؛ اما هرچه به طرف شرق میروید، تعداد روسها و روسیزبانها بیشتر میشود.
نقشهی شمارهی 2: تقسیمات نژادی-زبانی اوکراین (+)
این تصویر [پایین]، مربوط به آرای انتخابات سال 2004 اوکراین است؛ انتخاباتی که بعد از «انقلاب نارنجی» مشهور برگزار شد، که بعداً بیشتر دربارهی آن توضیح میدهم. همانطور که میبینید، اوکراین بهشدت بین شرق و غرب متفرق است: روسیزبانها در شرق و اوکراینیزبانها در غرب.
نقشهی شمارهی 3: آرای انتخابات ریاستجمهوری سال 2004 اوکراین (+)
این تصویر [پایین]، آرای انتخابات سال 2010 را نشان میدهد که منجر به انتخاب «یانوکوویچ» شد؛ دربارهی پرزیدنت یانوکوویچ هم، که سال 2010 انتخاب شد، در ادامه صحبت خواهم کرد. میبینید که الگوی آرای انتخاباتی سال 2010 بسیار شبیه به انتخابات سال 2004 است.
نقشهی شمارهی 4: آرای انتخابات ریاستجمهوری سال 2010 اوکراین (+)
این تصاویر [پایین] هم نتایج دو نظرسنجی اخیر «مؤسسهی بینالمللی جمهوریخواهان» آمریکا را نشان میدهد که میپرسد «اگر اوکراین بتواند فقط عضو یک اتحادیهی اقتصادی بینالمللی شود، باید عضو کدامیک از این اتحادیهها شود؟ رنگ آبی، اتحادیهی اروپاست؛ و رنگ قرمز «اتحادیهی گمرکی روسیه، بلاروس و قزاقستان» [اکنون «اتحادیهی گمرکی اوراسیا»]. شهرهای بالای این نمودار، در غرب اوکراین هستند و شهرهای پایین، در شرق اوکراین. بهوضوح میبینید که مردم در غرب این کشور مایلند به اتحادیهی اروپا بپیوندند، اما مردم شرق اوکراین علاقهی چندانی به پیوستن به این اتحادیه ندارند.
نمودار شمارهی 1: نظرسنجی «مؤسسهی بینالمللی جمهوریخواهان» آمریکا از شهروندان اوکراینی دربارهی پیوستن به اتحادیهی اروپا یا «اتحادیهی گمرکی اوراسیا» (رنگ آبی: اتحادیهی اروپا؛ رنگ قرمز: اتحادیهی گمرکی اوراسیا) (+)
تصویر قبل مربوط به اتحادیهی اروپا بود؛ این تصویر [پایین] مربوط به ناتو است. اما هر دو نمودار عملاً یکی هستند.
نمودار شمارهی 2: نظرسنجی «مؤسسهی بینالمللی جمهوریخواهان» آمریکا از شهروندان اوکراینی دربارهی پیوستن به ناتو (رنگ آبی: موافق پیوستن به ناتو؛ رنگ قرمز: مخالف پیوستن با ناتو) (+)
همهی اینها نشان میدهد اوکراین کشوری بهشدت متفرق است و درگیری میان غرب و روسیه بر سر اوکراین در همین چارچوب رخ داده است. این نمودار [پایین]، نمودار سادهای است که وابستگی اروپا به گاز روسیه را نشان میدهد. میبینید که بسیاری از کشورهای اروپای شرقی، و حتی کشورهایی مانند آلمان، بهشدت به گاز طبیعی روسیه وابسته هستند. و همین وابستگی، اهرمهای سیاسی زیادی در این بحران در اختیار روسها میگذارد و کار ما را برای فشار آوردن به روسها بسیار دشوار میکند. اینها صرفاً توضیحات مقدماتیای بودند که میخواستم بدهم تا برای بحث اصلی مقدمهچینی کنم.
نمودار شمارهی 3: وابستگی کشورهای اروپایی به گاز روسیه (+)
اکنون میخواهم دربارهی دلایل این درگیری صحبت کنم. به نظر من برای پیدا کردن این دلایل ابتدا باید از سه منظر به درگیری نگاه کنید. ابتدا باید بپرسید: «دلایل عمیق این بحران چیست؟ کدام عوامل ساختاری، زیربنای این درگیری هستند؟» سپس باید دربارهی دلایل تسریعکنندهی بحران حرف بزنید، چون این بحران 22 فوریهی 2014 [3 اسفند 1392] شروع شد. تا قبل از این تاریخ، اوضاع وحشتناک نبود، اما از آن تاریخ به بعد، جهنم به پا شد. اکنون سؤال این است: «چه چیزی آن موقع باعث بروز بحران شد؟» اگر روی «دلایل عمیق» تمرکز کنید، نمیفهمید چرا فوریهی 2014 آن اتفاقات افتاد؛ پاسخ این سؤال در «دلایل تسریعکننده» نهفته است. سپس دربارهی واکنش روسیه صحبت میکنم: چرا روسها دست به آن اقدامات زدند؛ دربارهی کریمه و دربارهی شرق اوکراین. میخواهم توضیح بدهم که روسها دقیقاً چه کار کردند و چرا این کار را کردند.
بگذارید با دلایل عمیق شروع کنم. بحث من این است که غرب مسئول اصلی این افتضاح است، نه روسها. صدالبته این نظریه با باور عمومی در آمریکا در تناقض است. در واقع، بهاستثنای «استیو کوهن» که قبلاً در دانشگاه پرینستون بود و اکنون در دانشگاه نیویورک است، هنری کیسینجر، و شاید تعداد اندکی افراد دیگر، آدمهای زیادی با من همعقیده نیستند. اما من معتقدم حقایق کاملاً بهوضوح نشان میدهند که [این بحران،] تقصیر غرب است: دلیل عمیق [این بحران] و هدف اصلی آمریکا و متحدان اروپاییاش، خارج کردن اوکراین از مدار روسیه و ادغام آن در [بلوک] غرب است. هدف اصلی ما تبدیل اوکراین به یک خاکریز غربی در مرز روسیه بوده است. این در حالی است که روسیه میگوید «چنین اتفاقی نخواهد افتاد؛ هرگز! ابداً! و ما هر کاری بتوانیم میکنیم تا این اتفاق نیفتد.» دلیل عمیق بحران، این است.
اکنون یک قدم جلوتر برویم. راهبرد ما [غربیها] سه عنصر کلیدی دارد: عنصر اول، که از بسیاری جهات مهمترین عنصر هم هست، «گسترش ناتو»ست؛ که در ادامه با جزئیات بیشتر در اینباره توضیح خواهم داد. همانطور که میدانید، از زمان پایان جنگ سرد، و اول از همه در دولت کلینتون، ما ناتو را به سمت شرق، به طرف مرزهای روسیه، گسترش دادهایم. روسها هم گفتهاند که این کارمان مطلقاً قدغن است. در ادامه، این ماجرا را برایتان تعریف میکنم.
عنصر دوم، «گسترش اتحادیهی اروپا»ست؛ به معنای ادغام اقتصادی اوکراین در غرب؛ همانطور که داریم لهستان، جمهوری چک، اسلواکی و کشورهای حوزهی بالتیک را در غرب ادغام میکنیم. البته همین کار را در قالب ناتو هم داریم انجام میدهیم. این دو سازمان، دو نهاد مرتبط با هم هستند: ناتو یک نهاد نظامی است و اتحادیهی اروپا یک نهاد اقتصادی. هدف از گسترش اتحادیهی اروپا هم جدا کردن اوکراین از روسیه و ادغام آن در غرب است.
عنصر سوم، «پرورش انقلاب نارنجی»ست؛ که به ترویج دموکراسی در اوکراین و کشورهای دیگر مربوط است. همانطور که میدانید، آمریکا به اینطرف و آنطرف جهان سر میزند و سعی میکند رژیمهای مختلف را سرنگون کند و به جای آنها رژیمهای برآمده از انتخاباتِ دموکراتیک را روی کار بیاورد. عملاً برای همهی شما، و برای من، سخت است که با ترویج دموکراسی مخالفت کنیم. همهی ما عاشق دموکراسی هستیم. اما اگر شما ولادیمیر پوتین باشید، یا اگر یکی از رهبران چین باشید، وقتی آمریکا دربارهی ترویج دموکراسی [در کشور شما] حرف میزند، معنایش سرنگونی رژیم شماست. بنابراین بعید میدانم جای تعجب داشته باشد که رهبران پکن از این کار خوششان نمیآید؛ در مسکو هم همینطور. خوششان نمیآید!
چینیها معتقدند ما پشت اعتراضات در هنگکنگ هستیم. اگر به پکن بروید و با نخبگان چینی صحبت کنید، این نظریه که ما در حال ترویج دموکراسی در سراسر جهان و بهویژه در شرق آسیا هستیم، اعصابشان را خرد میکند؛ چون فکر میکنند مگسکِ این اسلحه رو به آنهاست؛ و واقعاً هم هست، چون راهبرد اساسی ما سرنگونی رژیمهای سراسر جهان است؛ نه صرفاً چون دموکراسی را دوست داریم، بلکه چون معتقدیم هر کس [در انتخابات بعدی] انتخاب بشود، طرفدار غرب خواهد بود؛ یعنی یک تیر و دو نشان: هم دموکراسی را ترویج میکنیم، و هم رهبرانی روی کار میآیند که طرفدار آمریکا هستند. در اینجا هم میتوانید همان راهبردها را ببینید: گسترش ناتو، گسترش اتحادیهی اروپا، و ترویج دموکراسی.
بگذارید کمی بیشتر دربارهی گسترش ناتو توضیح بدهم، چون بسیار مهم است. گسترش ناتو در دو مرحله انجام شد: مرحلهی اول، سال 1999 بود؛ وقتی لهستان، جمهوری چک و مجارستان به ناتو ملحق شدند. دومین مرحلهی بزرگ، سال 2004 بود؛ وقتی کشورهای بالتیک به ناتو پیوستند. در این تصویر [پایین] میتوانید استونی، لتونی و لیتوانی را در بالا و رومانی و بلغارستان را [در پایین] ببینید؛ کشورهایی که قهوهای روشن هستند. مرحلهی دوم گسترش ناتو این بود.
نقشهی شمارهی 5: گسترش ناتو به سمت شرق (+)
شوروی از اواسط دههی 1990 بهوضوح اعلام کرد که سرسختانه با گسترش ناتو مخالف است؛ اما اولاً، شوروی ضعیفتر از آن بود که کاری از دستش بربیاید، و دوماً، گسترش ناتو شامل کشورهایی نمیشد که دقیقاً هممرز با شوروی بودند. البته، همانطور که در نقشه[ی بالا] هم مشخص است، لتونی و استونی با روسیه هممرز هستند؛ و حتی لیتوانی هم همینطور، اگر بخواهید آن منطقهی کوچک بین لهستان و لیتوانی را هم حساب کنید؛ اما به هر حال، این کشورها بسیار کوچک بودند؛ به علاوه، هنوز اوایل ماجرا بود و روسها حاضر بودند این اقدامات را تحمل کنند.
با این حال، مدتی بعد، آوریل 2008، در اجلاس معروف ناتو در بخارست، دردسر بزرگ شروع شد. در پایان اجلاس بیانیهای صادر شد که میگفت: «ناتو از جاهطلبیهای اروپایی-آتلانتیکی اوکراین و گرجستان دربارهی عضویت در ناتو استقبال میکند. ما امروز توافق کردیم که این کشورها به عضویت ناتو درآیند.» روسها بهصراحت اعلام کردند که این کار برایشان غیرقابلقبول است. معاون وزیر خارجهی روسیه گفت: «عضویت گرجستان و اوکراین در این پیمان [ناتو] اشتباه راهبردی بزرگی است که جدیترین پیامدها را برای امنیت پاناروپایی به همراه خواهد داشت.» خودِ پوتین هم گفت: «عضویت گرجستان و اوکراین در ناتو یک تهدید مستقیم علیه روسیه است.»
به خاطر دارید که آگوست 2008 جنگی بین روسیه و گرجستان رخ داد. آن جنگ، پیامد همین اجلاس بود. گرجستانیها تصور میکردند داریم به آنها پیام میدهیم که اگر جلوی روسها «طاقچه بالا بگذارند»، ما از آنها حمایت میکنیم، چون قرار است عضو ناتو بشوند. اما چنین اتفاقی نیفتاد. خودتان میدانید چه شد: روسها گرجستانیها را قلعوقمع کردند و گرجستان امروز در منجلاب گرفتار شده است؛ چون فکر میکردند میتوانند به ناتو ملحق بشوند. بنابراین باید نشست آوریل 2008 را به یاد داشته باشید. آن اعلامیه بسیار مهم بود و نتیجهاش شد جنگ.
اینها دلایل عمیق هستند؛ همان سه راهبرد: گسترش ناتو، گسترش اتحادیهی اروپا، و ترویج دموکراسی. اما دلایل تسریعکننده چهطور؟ اتفاقات مهمِ منتهی به کودتای 22 فوریهی 2014؛ کودتایی که اهمیت فوقالعادهای داشت. همین کودتا بود که بحران را به راه انداخت. به این کلمهها فکر کنید: کودتا؛ انقلاب نارنجی؛ ترویج دموکراسی؛ کودتای 22 فوریهی 2014. اکنون سؤال این است: چه عاملی باعث کودتا شد؟
همهچیز از نوامبر 2013 شروع شد. آن موقع، پرزیدنت یانوکوویچ، که در رأس دولت اوکراین بود، در حال مذاکره با اتحادیهی اروپا بر سر یک «توافقنامهی پیوند» [توافقنامهای فراتر از «همکاری» میان اتحادیهی اروپا و کشورهای غیرعضو] بود که اتحادیهی اروپا و اوکراین را به هم بسیار نزدیکتر میکرد. این توافقنامه گامی در جهت پیوستن اوکراین به اتحادیهی اروپا بود؛ یا به عبارتِ کمی متفاوتتر، پیوستن اوکراین به غرب.
روسها بهصراحت گفتند این کار غیرقابلقبول است؛ و حاضر شدند توافقنامهای را امضا کنند که طرفهایش اتحادیهی اروپا، روسیه، صندوق بینالمللی پول و اوکراین باشند. اما اینکه اوکراین بخواهد منحصراً با اتحادیهی اروپا توافق کند و روسها را نادیده بگیرد، چیزی نبود که پوتین آن را تحمل کند. بنابراین فشار شدیدی به اوکراینیها آورد و توافقنامهی فوقالعادهای هم جلوی آنها گذاشت؛ در حالی که توافق پیشنهادی اتحادیهی اروپا خیلی هم لقمهی چربونرمی نبود، چون خودتان میدانید دولت اوکراین چهقدر فاسد است، و اتحادیهی اروپا از اوکراینیها میخواست این فسادها را کنار بگذارند؛ کاری که اوکراینیها واقعاً دلشان نمیخواست بکنند.
پوتین نهتنها بهصراحت گفت توافقی بین اوکراین-اتحادیهی اروپا امضا نخواهد شد، بلکه خودش یک توافق دندانگیر هم به اوکراین پیشنهاد داد. به این ترتیب، یانوکوویچ، 21 نوامبر، به اتحادیهی اروپا جواب منفی داد. همین منجر به یک سری اعتراضات شد. واقعیت این است که دولت اوکراین، تحت ریاست یانوکوویچ، واکنش افراطیای به اعتراضات نشان داد، که باعث شد از کنترل خارج بشوند. سپس، 22 ژانویهی 2014، اولین کشتههای اعتراضات «میدان» ثبت شدند که دو نفر بودند. بعد، در بازهی زمانی 18 تا 20 فوریه، مردم زیادی کشته شدند؛ واقعاً افتضاح بود! سپس تعدادی از وزرای خارجهی اروپایی، مانند وزیر خارجهی آلمان و وزیر خارجهی فرانسه، به کییف رفتند و توافقی برای برگزاری انتخابات و عملاً ساقط کردن یانوکوویچ از قدرت انجام شد.
با این وجود، معترضان از پذیرش این توافق امتناع کردند. عناصر فاشیست زیادی بین معترضان حضور داشتند که مسلح هم بودند. دوباره یک سری از مردم در «میدان» کشته شدند. در نتیجه، یانوکوویچ برای نجات جانش به روسیه فرار کرد. همهی اینها 22 فوریه اتفاق افتاد. اتفاقاتی که بعد از کودتا رخ دادند از این قرار بودند:
◄ 23 فوریهی 2014: مجلس [اوکراین] قوانین مربوط به زبانهای اقلیت در شرق کشور را لغو کرد، که عملاً یعنی زبان روسی؛
◄ 27 فوریهی 2014: یگانهای روسیه شروع به تسخیر ایستهای بازرسی در کریمه کردند؛ و
◄ 28 فوریهی 2014: نیروهای بیشتری از روسیه کمکم وارد کریمه شدند.
روسها در واقع کریمه را تصرف یا به آن حمله نکردند؛ پیشاپیش آنجا بودند، چون قرارداد اجاره داشتند. یک پایگاه دریایی در سواستوپول وجود دارد و روسها آن را از اوکراین اجاره کرده بودند. بنابراین آنجا نیروی نظامی داشتند. وقتی میگوییم یگانهای روسی، 27 فوریه، شروع به تسخیر ایستهای بازرسی کردند، منظورمان یگانهای روسیای است که از قبل آنجا بودند. بعد، 28 فوریه، نیروهای بیشتری از روسیه وارد کریمه شدند.
سپس، در تاریخهای 6، 16 و 18 [مارس 2014]، اتفاقاتی رخ داد که منجر به الحاق کریمه توسط روسیه شد. و البته کمی بعد از آن، درگیریها در شرق اوکراین شروع شدند. اگرچه اسناد متقن زیادی نداریم که نشان بدهند روسها در شرق اوکراین حضور فیزیکی دارند، اما به نظر من کاملاً واضح است که آنجا حضور فیزیکی دارند؛ و نیروهای روسی آنجا حاضر هستند؛ البته تشخیص اینکه چه تعداد هستند، از بیرون بسیار دشوار است. به اعتقاد من، کاملاً واضح است که دولت روسیه دارد تمام تلاشش را میکند تا نیروهای طرفدار روسیه در شرق اوکراین بتوانند تا اندازهای استقلال خودشان را حفظ کنند. کمی جلوتر در اینباره هم بیشتر توضیح میدهم.
و اما درک واکنش روسیه: واکنش روسیه چیست؟ دو بخش دارد: اول، کریمه را گرفتند؛ آن را هم پس نمیدهند؛ کریمه رفت! دوم، کاری که دارند میکنند تلاش برای تسخیر اوکراین نیست. خیلیها میگویند روسها دیوانه شدهاند و میخواهند دوباره شوروی یا روسیهی بزرگ را تشکیل بدهند و غیره. چنین اتفاقی نخواهد افتاد. پوتین خیلی باهوشتر از آن است که چنین کاری بکند. یادتان هست وقتی روسها به افغانستان حمله کردند، چه شد؟ یادتان هست وقتی ما به افغانستان حمله کردیم، چه شد؟ یادتان هست وقتی به عراق حمله کردیم، چه شد؟ یادتان هست وقتی اسرائیلیها به جنوب لبنان حمله کردند، چه شد؟ به نفعتان است وارد این مناطق نشوید. اتفاقاً اگر واقعاً میخواهید روسیه را نابود کنید، باید تشویقش کنید دوباره اوکراین را تصرف کند.
اما پوتین باهوشتر از آن است که این کار را بکند. اساساً دارد فرآیند نابودی اوکراین را جلو میبرد. دارد به زبان بسیار ساده به غرب میگوید دو گزینه دارید: یا عقبنشینی کنید و به وضعیت سابق، قبل از 22 فوریهی 2014، برگردیم، زمانی که اوکراین یک کشور حائل بود؛ یا به این بازیها ادامه بدهید و سعی کنید اوکراین را به یک سنگر غربی پشت درِ خانهی ما تبدیل کنید، که در این صورت، ما این کشور را نابود خواهیم کرد. و دارند همین کار را هم میکنند. روسها این درگیری را تا هر وقت که مجبور باشند، ادامه خواهند داد. ماجرای اصلی، این است.
دوباره میگویم: [واکنش روسیه] دو قسمت داشت: قسمت اول، کریمه را گرفتند. تحت هیچ شرایطی اجازه نخواهند داد کریمه به پایگاه ناتو تبدیل بشود. یادتان باشد که هدف اصلی، عضویت اوکراین در ناتو است؛ که ابداً اتفاق نخواهد افتاد؛ دست غرب به کریمه نمیرسد. روسها کریمه را گرفتهاند و پس نخواهند داد. این قسمت اول بود. قسمت دوم: «جنگ منجمد» [و توقف درگیری نظامی] میخواهید، یا میخواهید اوکراین را نابود کنیم تا نتواند در غرب ادغام شود؟
سؤال شمارهی دو این است: چه انگیزهای پشت واکنش روسیه وجود دارد؟ موضوع این است که روسیه یک قدرت بزرگ است و مطلقاً دوست ندارد به آمریکا و متحدانش اجازه دهد منطقهای بزرگ با اهمیت راهبردی فوقالعاده در مرزهای غربیاش را به غرب ملحق کنند. چنین چیزی نباید برای ایالات متحدهی آمریکا عجیب باشد، چون همهی شما میدانید که خودِ ما «دکترین مونرو» را داریم، که اساساً میگوید نیمکرهی غربی، حیاط خلوت ماست و هیچکس حق ندارد از یک منطقهی دور، نیروهای نظامیاش را به نیمکرهی غربی منتقل کند. بحران موشکی کوبا را که یادتان هست. یادتان هست چهقدر عصبانی شدیم از اینکه ممکن است شوروی بخواهد نیروی نظامی در کوبا مستقر کند. [گفتیم:] «این کار غیرقابلقبول است! هیچکس حق ندارد نیروی نظامی در نیمکرهی غربی مستقر کند!» دکترین مونرو همین را میگوید.
میتوانید تصور کنید بیست سال دیگر چینِ قدرتمند با کانادا و مکزیک اتحاد نظامی تشکیل بدهد و نیروهای نظامی چینی را به خاک کانادا و مکزیک اعزام کند؟ آیا ما یک کنار میایستیم و میگوییم: «اینکه مشکلی نیست؛ ما همه آدمهای قرن بیستویکمی هستیم؛ آدمهای قرن نوزدهمی، مثل ولادیمیر پوتین، دربارهی نیروهای چینی نگران هستند»؟ البته که چنین اتفاقی نخواهد افتاد. دکترین مونرو را دربارهی چین پیاده خواهیم کرد؛ همانطور که در طول جنگ سرد دربارهی شوروی پیاده کردیم. بنابراین هیچکس نباید تعجب کند که روسها عصبانی هستند از اینکه ما میخواهیم اوکراین را به طرف غرب متمایل کنیم.
به علاوه، [روسها] این را به ما گفته بودند. من نقلقولهایشان بعد از اجلاس بخارست را به شما نشان دادم. به شما گفتم آگوست 2008 و جنگ گرجستان چرا اتفاق افتاد. سابقهی لازم وجود داشت؛ روسها هم حرفهایشان را زده بودند؛ به ما گفته بودند؛ اما ما باز هم تلاشهایمان برای ملحق کردن اوکراین به غرب را متوقف نکردیم؛ روسها هم واکنش نشان دادند. آیا جای غافلگیری داشت؟ معلوم نیست چرا پرزیدنت اوباما و تقریباً همهی نخبگان در غرب [از واکنش روسیه] غافلگیر شدند. احتمالاً به خاطر اینکه آدمهای قرن بیستویکمی هستند و فکر میکنند سیاست «توازن قدرت» دیگر اهمیتی ندارد.
اگر فکر میکنید بزرگترین مشکلِ این آدمها در واشینگتن و اکثر آمریکاییها با روسیه است، صبر کنید ببینید چهقدر با چین به مشکل برخواهیم خورد. من در چین خیلی مشهور هستم. خیلی به آنجا میروم؛ و آنجا معمولاً سخنرانیهایم را اینطور شروع میکنم: «خیلی خوشحالم که دوباره به جمع مردمم برگشتهام.» چون وقتی در چین هستم، از نظر فکری، خیلی بیشتر احساس میکنم در خانه هستم، تا وقتی در واشینگتن هستم. چون در پکن، مانند مسکو، با آدمهایی سروکار دارم که مثل خودم قرن نوزدهمی هستند. این در حالی است که در واشینگتن با آدمهای قرن بیستویکمی سروکار دارم. به نظر من چینیها ما را شکست خواهند داد.
[2] Why is Ukraine the West's Fault? Featuring John Mearsheimer Link