افسردگی و چسبیدن به گذشته (۱)

یادآوری خاطرات تلخ گذشته نه تنها مشکلی را حل نمی‌کند بلکه باعث تبدیل شما به فردی افسرده می‌شود. اگر شما هم جزء این دسته از افراد هستید تا دیر نشده فکری به حال خودتان بکنید.

افسردگی و چسبیدن به گذشته (1)

رکسانا خوشابی؛ کارشناس ارشد مشاوره

 

متاسفانه اکثر افراد افسرده اشتغال ذهنی زیادی به گذشته دارند. این اشتغال ذهنی، آنها را مدام از زمان حال جدا می‌‌کند و به خاطرات و تجربه‌های ناخوشایند گذشته پیوند می‌‌دهد.

چیزی که نه تنها به درمان افسردگی کمکی نمی‌کند بلکه افسردگی را بیشتر کرده و آن را تبدیل به تجربه درد‌آورتری می‌‌کند.

برای آن که متوجه شوید تا چه حد افسرده هستید به این سوالات پاسخ دهید:

چقدر به گذشته فکر می‌کنید‌؟ چه حجمی از اشتغالات ذهنی شما به گذشته‌تان مربوط می‌شود؟ چقدر از گذشته خود راضی هستید؟ من این سؤالات را از تعداد نسبتاً زیادی از افراد پرسیدم و همه پاسخ‌ها را در چند دسته طبقه‌بندی کردم.

اینک ملاحظه کنید که آیا پاسخ شما به این سؤالات در طبقه‌بندی زیر وجود دارد؟ وقتی به گذشته فکر می‌کنم، همیشه به یاد خاطرات خوبم می‌افتم. لحظاتی سرشار از عشق یا موفقیت.

روزهای فراموش نشدنی و خاطره‌انگیز، تلاش‌ها، شور و حال جوانی، دوستی و محبت و‌ مانند اینها.

از فکر کردن به خاطرات خوب گذشته، چه احساسی پیدا می‌کنی؟ نیرو می‌گیرم، شاد می‌شوم و احساس می‌کنم در طول زمان، زنده بوده و زنده هستم.

***

مرور گذشته، همیشه برایم با‌ اندوه و ناراحتی همراه است. ای کاش گذشته، وجود نداشت! گذشته من پر است از بدبیاری و شکست و تنهایی.

روزهایی که نه تکیه‌گاهی داشتیم، نه دوست و نه همراهی. لحظاتی که با غم و غصه دست و پنجه نرم می‌کردم و همه درها به رویم بسته بود، از گذشته خیلی بدم می‌آید!  - از یادآوری خاطرات تلخ گذشته، چه احساسی داری؟

احساس کسی که در یک باتلاق دست و پا می‌زند!

***

- گذشته، برای من تماماً درس است. هر آنچه هستم و تمام آنچه در حال حاضر دارم، همه در اثر یادگیری‌های گذشته است.

من از همه اتفاق‌های خوب و بد گذشته‌ام، صدها درس آموخته‌ام، می‌دانم که هر اتفاقی، بد یا خوب، برایم معنایی منحصر به فرد و رشد دهنده داشته است.

گاهی در حسرت و مصیبت و سختی دست و پا زده‌ام و گاه در شوق و شور و خوشبختی. اما همه آنها را دوست دارم و معتقدم گذشته، بهترین دانشگاه دنیاست. - از یادآوری درس‌هایی که از گذشته آموخته‌ای، چه احساسی داری؟

حس می‌کنم گاهی تمام دنیا دست به دست هم می‌دهند تا به یک موجود کوچک مثل من چیزی بیاموزند و این دریافت، احساسی ‌مانند شرمندگی همراه با قدرشناسی و هیجان به من می‌بخشد. ***

- من اصلاً به گذشته فکر نمی‌کنم. گذشته، هر چه که بوده که گذشته و سپری شده است و فکر کردن به آن هیچ سودی ندارد. ترجیح می‌دهم به آینده فکر کنم.

برای آینده یک عالم نقشه و برنامه دارم. - از فکر کردن به آینده چه احساسی در تو ایجاد می‌شود؟ به خودم می‌‌بالم و حس می‌کنم سرحال و سرزنده و خلاقم.

- گذشته مرا به یاد اشتباهاتم می‌اندازد. اشتباهاتی که اغلب خود را به خاطر آنها سرزنش می‌کنم. از نظر من گذشته عین یک پتک است که گاه به گاه آن را بر سر خود می‌‌کوبم. - از این که گذشته را مستمسکی برای تنبیه خود قرار داده‌ای چه حسی داری؟ احساس گناه و باز هم احساس گناه.

***

- راستش من اصلاً گذشته را به خاطر نمی‌آورم. یعنی وقایع و گفتگوها در خاطرم نمی‌مانند، فقط نتیجه آنها در ذهنم باقی می‌ماند، برای همین هم نمی‌توانم به طور روشنی به گذشته فکر کنم. - نسبت به این گذشته که کمی هم مبهم است چه احساسی داری؟

آن را با ارزش می‌دانم، اما به نظرم دلیلی وجود ندارد جزئیات آن را به خاطر بسپارم...

***

برای خواندن بخش دوم -افسردگی و چسبیدن به گذشته- اینجا کلیک کنید.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان