ماهان شبکه ایرانیان

چطور بهتر فکر کنیم: ۸ نکته از ۲۵۰۰ سال گذشته

چطور بهتر فکر کنیم: 8 نکته از 2500 سال گذشته

«آیا تابحال برای فکر کردن مکث کرده‌اید و بعد یادتان برود که دوباره شروع کنید؟» — Winnie the Pooh

«دنیایی که درست کرده‌ایم محصولی از افکار ما هستند؛ بدون تغییر افکارمان نمی‌توانیم دنیا را تغییر دهیم.» — آلبرت انیشتین

وقتی جوان‌تر بودم تصور می‌کردم که از زمان‌های قدیم فکر کردن بهترین چیز بوده است. به همین دلیل فکر کردم. فکر کردم و فکر کردم. و بعد کمی بیشتر فکر کردم. اینکار تاثیرات عالی و مثبتی برایم داشت، مثلاً باعث شد نمرات بسیار خوبی در مدرسه بگیرم.

اما از طرف دیگر، این فکر کردن اسیرم کرده بود و به طرق مختلف محدودم می‌کرد. یکی از بزرگترین بینش‌هایی که در سال‌های اخیر به دست آوردم این است که طریقه فکر کردن جنبه‌های مثبت و منفی مختلفی دارد. به همین دلیل اینکه یاد بگیرم چطور از فکر کردن به طریق بهتری استفاده کنم تمرکز اصلی زندگیم شد و بعد فهمیدم که مفیدترین کاری بوده که کرده‌ام.

شاید به نظرتان کمی مبهم بیاید به همین دلیل چند نکته از باهوش‌ترین آدمها‌ی تاریخ را برایتان می‌نویسم.

1. شما همانی هستید که فکر می‌کنید.

 

«همان که فکر می‌کنید می‌شوید.» — بروس‌ لی

درک کردن این برای شروع به مفیدتر فکر کردن لازم است.

این شاید پایه‌ای‌ترین نکته برای بهتر فکر کردن باشد. به فکرهایی که امروز داشتید فکر کنید. این فکرها درمورد شما چه می‌گوید؟ در مورد زندگیتان؟ و با برنامه‌هایی که برای زندگی‌تان دارید و تصویری که از خودتان ساخته‌اید چه همخوانی دارد؟

فراموش کردن این نکته مهم در زندگی روزمره خیلی ساده است. خیلی راحت ممکن است فکرتان از باورهایی که درمورد خودتان دارید و اهدافتان منحرف شود. یادآوری مداوم این نکته می‌تواند کمکتان کند دوباره به مسیر اصلی برگردید.

2. فکر کردن جا و مکان دارد.

 

«برای فکر کردن وقت بگذارید؛ اما وقتی نوبت عمل کردن می‌رسد، دست از فکر کردن بردارید و وارد عمل شوید.» — ناپلئون بناپارت

فکر کردن جای خود را دارد. اما هیچوقت نمی‌تواند جایگزین عمل کردن شود. ممکن است تصور کنید که اگر زیاد به چیزی فکر کنید آنوقت می‌توانید راه‌حل خوبی برای آن پیدا کنید یا بدون اینکه کاری کرده باشید به چیزی که می‌خواهید برسید.

اما اینطور نیست. بدون اینکه وارد عمل شوید به هیچ چیزی که می‌خواهید نمی‌رسید. البته فکر کردن هیچوقت به اندازه قدم برداشتن و وارد عمل شدن ترسناک نیست. به همین دلیل به جایی تبدیل می‌شود که برای پنهان کردن خودتان از این ترس به آن پناه می‌برید. بااینکه در عمق وجودتان می‌دانید که آنچه که واقعاً به آن نیاز دارید و می‌خواهید با بلند شدن و اقدام کردن به دست می‌آید.

3. ذهنتان می‌تواند به یک زندان تبدیل شود.

 

«آدمها زندانی سرنوشت نیستند، زندانی افکار خودشان هستند.» — فرانکلین دی رزولت

«هیچ چیز خوب یا بد نیست، فکر شما آن را خوب یا بد می‌کند.» — ویلیام شکسپیر

«افراد دوست‌داشتنی در دنیایی دوست‌داشتنی زندگی می‌کنند. افراد متخاصم در دنیایی متخاصم زندگی می‌کنند. دنیای شما همان است که هستید.» —  وین دایر

فکر کردن همیشه آنطور که باید باشد نیست.

چیزی که درمورد خودتان و جهان باور دارید همان چیزی است که می‌بینید و پیدا می‌کنید. اما یک مشکل بزرگ وجود دارد: وقتی در سلول زندان خودتان هستید نمی‌توانید آن را ببینید. فکر می‌کنید که باورهایتان و چیزی که می‌بینید واقعیت است اما این فقط یک نگرش است.

به همین دلیل باید کمی باورهایتان را سست کرده و سعی کنید یک دیدگاه جدید را امتحان کنید تا بتوانید در دنیایتان تغییری ایجاد کنید. خیلی راحت ممکن است در دام این فکر بیفتید: «اگر سند و مدرکی برای درست بودن این پیدا کردم آنوقت در دنیایم تغییر ایجاد می‌کنم.»

چنین منطق و استدلالی موثر نخواهد بود چون فقط یک تئوری است و از دیدگاه خودتان به آن نگاه شده است. ذهن شما نمی‌گذارد چیزهایی که با اعتقادات کنونی‌تان همخوانی ندارد را ببینید. یا ممکن است آن را چیز پوچی ببینید که مثلاً برای بقیه موثر است اما به درد شما نمی‌خورد. ذهن شما می‌خواهد نگرش شما را به دنیا ثابت نگه دارد.

به نظر من بهتر است به چیزی فکر کنید که برایتان مفیدتر است. درست است، ممکن است شواهد و مدارک زیادی در دنیا ببینید که ثابت می‌کند تفکر منفی کنونی‌تان واقعیت دارد. اما فکر نمی‌کنید یک نگرش مثبت برای شادی و موفقیتتان بهتر خواهد بود؟

4. ما مخلوقاتی احساسی هستیم.

 

«آدمها به اشتباه تصور می‌کنند که فکر کردنشان در سرشان اتفاق می‌افتد؛ این کار در واقع در قلب صورت می‌گیرد که اول کار نتیجه را به شما دیکته می‌کند و بعد به سر فرمان می‌دهد که منطق لازم برای دفاع از آن را فراهم کند.» — آنتونی دو مِلو

«در برخورد با آدمها یادتان باشد با مخلوقات منطقی روبه‌رو نیستید، بلکه با مخلوقاتی احساسی روبرو‌اید.» — دیل کارنگی

وسوسه‌انگیز است که فکر کنید کنترل کامل روی زندگی‌تان دارید و کسی هستید که با فکر و منطقش همه اتفاقات زندگی‌اش را کنترل می‌کند.

احساسات شما نقش بسیار مهمی در زندگیتان ایفا می‌کنند. البته همه دوست دارند که خودشان را باهوش بدانند اما ذهن هم عاشق این است که تصور کند همه چیز در کنترل مطلق اوست.

این تصور که کارهایی که می‌کنیم معمولاً واکنشی احساسی به چیزی است که برایمان اتفاق افتاده و بعد آن را با منطقمان توجیه کرده‌ایم به آن اندازه جذاب نیست. نفس شما این فکر را دوست ندارد. چنین تئوری‌هایی باعث می‌شود تصور کنیم مثل حیوانات هستیم و به دنبال غرایزمان می‌رویم.

کمی هم ناامیدکننده است اما به نظر من خیلی مهم است که این را همیشه به خاطر داشته باشید. با این روش دیگر کورکورانه چیزی که مغزتان می‌گوید را اطاعت نمی‌کنید. نسبت به احساساتتان (و احساسات دیگران) حساس‌تر می‌شوید. بنابراین می‌توانید تصمیماتتان را بر مبنای آنچه بیشتر به نفعتان است بگیرید نه برمبنای مثلاً ترس قدیمی‌ که داشته‌اید.

کلمات و افکار در زندگی ما اهمیت دارند. اما قدرت و اهمیت احساسات را نادیده نگیرید.

5. به خودتان فکر کنید.

 

«به خودتان فکر کنید و بگذارید دیگران هم از امتیاز اینکار بهره‌مند باشند.» — ولتر

این همیشه هم ساده نیست. اما خیلی مهم است که یاد بگیریم به قضاوت و افکار خودمان اعتماد کنیم.

اینکه تصور کنید کسی که به نظرتان آدم قوی‌ای است درست می‌گوید خیلی راحت است. اما این فقط نظر آنهاست و به کسی که‌ آن نظر را می‌دهد هیچ ربطی ندارد. البته درست است که خیلی‌وقت‌ها راحت‌تر این است که کاری که بقیه می‌گویند را انجام دهید چون بخشی از مسئولیت را از گردنتان باز می‌کند (آنوقت می‌توانید همیشه آنها را بخاطر مشکلاتی که برایتان در زندگی پیش آمده متهم کنید). و البته افتادن از آن سر بام  و کاملاً غیرمنطقی شدن هم کمکی نمی‌کند.

مسئله این است که باید بالاترین قدرت را به خودتان در زندگی‌تان بدهید. بگذارید بقیه به حال خودشان فکری بکنند. البته به حرف‌هایی که می‌زنند گوش کنید اما آزادی درونی داشته باشید و دنیایتان را با افکار و ایده‌های خودتان بسازید.

6. نگران اینکه دیگران درموردتان چه فکر می‌کنند نباشید.

 

«در 20 سالگی نگران این نیستیم که دنیا درموردمان چه فکر می‌کند. در 30 سالگی نگران این می‌شویم که درموردمان چه فکر می‌کند. در 40 سالگی می‌فهمیم که دنیا اصلاً به ما فکر نمی‌کرد.» — ناشناس

«خیلی وقت‌ها به این فکر می‌کنم که چطور انسان خودش را بیشتر از بقیه آدمها دوست دارد اما بااینحال برای نظرات خودش کمتر از نظرات دیگران ارزش قائل است.» — مارکوس آئورلیوس

بزرگترین بخش فکر کردن و انجام کاری که می‌خواهید این است که دست از نگران بودن درمورد اینکه بقیه درموردتان چه فکر می‌کنند بردارید.

خیلی از کارهایی که انجام می‌دهید – یا انجام نمی‌دهید – ممکن است بخاطر این باشد که به تایید دیگران نیاز دارید. وقتی بچه هستیم نمرات خوبی که در مدرسه می‌گیریم به ما می گوید که «خوب» هستیم. این ساختن زندگی که همیشه به دنبال تایید دیگران باشید را برایتان راحت می‌کند. ممکن است این تایید از جانب خانواده‌تان، رئیستان، دوستانتان، همکارانتان یا هر کس دیگر باشد.

اما این نیاز نیازمندی می‌آورد. و هرچه این نیاز قوی‌تر شود، نیازمندی‌تان هم بیشتر خواهد شد. دیگران هم متوجه آن می‌شوند و از این تایید برای سوءاستفاده از شما استفاده می‌کنند. یا از این نیازمندی‌تان خوششان نمی‌آید.

از طرف دیگر، آدمهایی که نیاز چندانی به گرفتن تایید دیگران احساس نمی‌کنند، بیشتر کارهایی که خودشان دوست دارند را انجام می‌دهند. مثلاً ممکن است افرادی شجاع به نظر برسند. بنابراین روش زندگی‌شان ناخودآگاه تایید دیگران را به دنبال دارد.

7. وقتی فکر می‌کنید، به طریقی سازنده فکر کنید.

«افراد متفکر به این دلیل مشکلات را به طور موثری حل می‌کنند که وقتشان را چه می‌شدهای عبث تلف نمی‌کنند.» — نورمن وینسنت پیل

خیلی راحت می‌توانید وقتتان را به فکر کردن و تجسم کردن همه اتفاقات منفی و وحشتناکی که ممکن است وقتی برای مقابله با مشکلات زندگی می‌ایستید، بیفتد صرف کنید. اما اگر واقعاً این کار را بکنید، این تصاویر منفی به ندرت اتفاق خواهند افتاد. آنها فقط دیوهایی غول‌پیکر هستند که ذهنتان آنها را می‌سازد. درست همانطور که وقتی بچه بودید ذهنتان دیوهایی را در کمد یا زیر تخت تجسم می‌کرد.

وقتی واقعاً می‌ایستید تا با مشکلات زندگی مبارزه کنید، متوجه می‌شوید که این تجربه آنقدرها که تصور می‌کردید بد نیست. با خودتان فکر می‌کنید، «چی؟ این بود؟»

پس وقتی به این فکر کردید که چطور با مشکلی برخورد کنید، اسیر فکر کردن بیش از حد و این دیوسازی‌ها نشوید. به راهتان ادامه دهید و کاری که لازم را انجام دهید.

8. فکر نکنید. فقط در زمان حال باشید.

 

«عمیقاً بفهمید که زمان حال همه چیزی است که دارید. اکنون باید تمرکز اصلی زندگی‌تان باشد.» — اکهارت تولی

«بردگی واقعی رهایی از منفی‌گرایی است و از اینها مهمتر از گذشته و آینده بعنوان یک نیاز روانی.» — اکهارت تولی

خیلی وقت‌ها بهترین کاری که می‌توانید انجام دهید این است که اصلاً فکر نکنید. البته ممکن است کمی فکر کنید اما مثل این می‌ماند که ذهنتان خالی شده است. به طور کامل در زمان حال هستید. بدون هزاران فکری که مثل رودخانه‌ای خروشان از ذهنتان می گذرد. این حالت سکون دارد. وضعیت جالب ذهنی نیست. اما مفیدترین وضعیتی است که ذهنتان می‌تواند داشته باشد.

چون وقتی در زمان حال هستید، تمرکزتان پخش نمی‌شود. ذهنتان درگیر گذشته یا آینده نمی‌شود. به همین دلیل ترس کمتری برای هجوم احساسات منفی درونتان وجود دارد.

این بهترین حالت برای وارد عمل شدن است. وقتی در این حالت دست به کاری می‌زنید، اضطراب و ترسی که از فکر کردن درمورد آینده می‌آید (مثلاً اگر این مسابقه را نبرم چه می‌شود؟) از بین می‌رود. این کیفیت کاری که انجام می‌دهید را بالا می‌برد.

این وضعیت همچنین باعث می‌شود خلاق‌تر شوید چون اجازه می‌دهید ناخودآگاهتان برداشت‌ها و مفاهیم را مثل تکه‌های پازل کنار هم جمع کند و به ایده‌ای که می‌خواهید برسید. معمولاً زیر دوش یا جایی مثل این. چون در این مکان‌ها به طور جدی به راه‌حلی فکر نمی‌کنید. وقتی ذهن خودآگاهتان مراقب این است که کف توی چشمانتان نرود، ذهن ناخودآگاهتان فضایی برای عمل کردن پیدا می‌کند.

آخر اینکه این وضعیت هر فعالیتی را لذت‌بخش‌تر می‌کند چون رنجی که معمولاً احساس می‌کنید از پراکنده بودن تمرکزتان یا فکرهای بیش از حدی که از ذهنتان عبور می‌کند ایجاد می‌شود.

روش موردعلاقه من برای ارتباط برقرار کردن با زمان حال این است که همه چیز را طوری ببینم که انگار بار اولی است که می‌بینم. تصور می‌کنم که اینطور است، نقش آن را بازی می‌کنم. مثل کسی که تابحال آن را تجربه نکرده. من این روش را دوست دارم و خیلی وقت است که از آن استفاده می‌کنم (گرچه قبلاً نمی‌دانستم که چرا اینقدر احساس خوبی به من می‌دهد.)
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان