ماهان شبکه ایرانیان

حکایت غربت راوی روایت فتح (به مناسبت سالگرد شهادت سید مرتضی آوینی)

«بسیجی عاشق کربلاست و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نام ها. نه، کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین علیه السلام راهی به سوی حقیقت نیست. کربلا! ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر. ما می آییم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آن گاه روانه دیار قدس شویم...»

حکایت غربت راوی روایت فتح (به مناسبت سالگرد شهادت سید مرتضی آوینی)

«بسیجی عاشق کربلاست و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نام ها. نه، کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین علیه السلام راهی به سوی حقیقت نیست. کربلا! ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر. ما می آییم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آن گاه روانه دیار قدس شویم...»

این جملات را طی سال های 65-1364 هر هفته پنج شنبه شب ها که مجموعه مستند «روایت فتح» از شبکه یک سیما نمایش داده می شد، در پایان هر قسمت و در انتهای نوحه پرشور و حماسی «کربلا، کربلا ما داریم می آییم» اکبر شریعت، با صدایی محزون و دلنشین پخش می گردید و به آن قسمت از «روایت فتح »، حال و هوایی دیگر می بخشید؛ صدای محزونی که در واقع راوی روایت بود.

همان راوی که سیّد مرتضی آوینی نام داشت و خود، سازنده مجموعه «روایت فتح» بود که برای نخستین بار، با ساختاری جدید و بکر، براساس شخصیت های گمنام جبهه های رزم به ناگفته ها و نانموده های جنگ تحمیلی و دفاع مقدس پرداخت.

مجموعه «روایت فتح» طی 5 فصل تا پایان جنگ را روایت کرد و پس از آن نیز با 4 قسمت درباره «عملیات مرصاد» و سپس دو فصل دیگر به نام های «شهری در آسمان» درباره اشغال و آزادسازی خرمشهر و همچنین «با من سخن بگو، دوکوهه» پس از پایان جنگ نیز توسط سیّد مرتضی ادامه پیدا کرد.

سید مرتضی پیش از آن نیز بنا به گفته خودش، فیلم های مستند بسیاری برای تلویزیون ساخته بود:

«... از سال 58 و 59 تاکنون بیش از یکصد فیلم ساخته ام که بعضی عناوین آن ها را ذکر می کنم: مجموعه «خان گزیده ها »، مجموعه «شش روز در ترکمن صحرا»، «فتح خون» مجموعه «حقیقت»، «گمگشتگان دیار فراموشی (بشاگرد)»، مجموعه «روایت فتح » (نزدیک به هفتاد قسمت)....»[1]

شاید حدود دو دهه و نیم قبل از این سخنان، سیّد مرتضی آوینی، اصلاً به ذهنش، چنین مسیری راه نمی یافت. یعنی همان زمانی که در سال 1344 به عنوان دانشجوی معماری وارد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد؛ در قلب محافل شبه روشنفکری آن روزگار که با فنجان های قهوه و سیگار و کلاه کج و مارکس و مارکِز و شعرهای شاملو و فروغ فرخزاد و... فخر می فروختند و تظاهر می کردند! سیّد مرتضی خود درباره آن روزگار می گوید:

«... تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم؛ خیر، من از یک راه طی شده با شما حرف می زنم. من هم سال های سال در یکی از دانشکده های هنری درس خوانده ام، به شب های شعر و گالری های نقاشی رفته ام. موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعت ها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمی دانستم گذرانده ام. من هم سال ها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته ام. ریش پروفسوری و سبیل نیچه ای گذاشته ام و کتاب «انسان تک ساحتی» هربرت مارکوزه را (بی آن که آن زمان خوانده باشمش) طوری دست گرفته ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: «عجب فلانی! چه کتاب هایی می خواند، معلوم است که خیلی می فهمد»...»[2]

سیّد مرتضی همه دوران دانشگاهش را در همین محافل شبه روشنفکری سر کرد، اما چرا می گوییم شبه روشنفکری؟ این کلام خود شهید آوینی است که می گوید:

«... انتلکتوئلیسم یا روشنفکری، شجره ای است که جز در خاک غرب نمی روید. روشنفکری از لحاظ تاریخی، اقتضائات و موجباتی دارد که در هیچ جای دیگر از کره زمین پا نمی گیرد. رجوع همه روشنفکران دیگر در سراسر کره زمین به مرجع آن ها (غرب) است و غرب زدگی معنایی جز این ندارد؛ بنابراین هیچ روشنفکری جز روشنفکر غربی اصیل نیست. پس بهتر است که روشنفکران سایر مناطق و اقوام کره زمین و بالخصوص روشنفکران این سوی عالم را «شبه روشنفکر» بخوانیم... از یک لحاظ دیگر شبه روشنفکری نسبت به اصل آن پست تر است؛ چراکه شبه روشنفکر «مقلد» است و روشنفکر، اصیل و مستقل، و بدون تردید مقلد غرب بودن (غرب زدگی) از غربی بودن به مراتب بدتر است...»[3]

اما سیّد مرتضی وقتی با سخنرانی ها و اعلامیه های امام آشنا شد، گویی گم شده سالیانش را پیدا کرده و همه جهان و جهان بینی اش به کلی تغییر کرد. وقتی نسیم انقلاب اسلامی به مشامش رسید، همه آن گذشته را دور ریخت. او می گوید:

«... با شروع انقلاب حقیر تمام نوشته های خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستان های کوتاه، اشعار و... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم.»[4]

رهبر معظم انقلاب درباره این تغییر و تحوّل شهید آوینی فرموده اند:

«... یکی از مدیران دستگاه های فرهنگی درباره یک نفر از همین چهره های معروفِ فرهنگی خوب (که امروز جزو شهدای عالی مقام ماست و من خیلی به او علاقه داشتم و همیشه به دستگاه های مختلف فرهنگی توصیه می کردم که از وجودش استفاده کنید) چند عکس به من نشان داد که مربوط به قبل از انقلابِ او بود و او را در مناظری (که آن زمان برای جوانان خیلی پیش می آمد) نشان می داد. آن آقا به من گفت: بفرما! این همان کسی است که شما این طور از او تعریف می کنید! من عکس ها را که نگاه کردم گفتم ارادتم به این شخص بیشتر شد، چون او در این محیط بوده و حالا این گونه شده است؛ حتماً باید از ایشان استفاده کنید!...»[5]

امام و انقلابش، آن چنان سیّد مرتضی را دگرگون ساخته بود که اساساً زندگی و مرگ را به گونه ای دیگر می دید. چنان که نوشت و گفت (و به آن نیز عمل کرد):

«... زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است؛ سلامت تن زیباست، اما پرنده عشق، تن را قفسی می بیند که در باغ نهاده باشند. و مگر نه آن که گردن ها را باریک آفریده اند، تا در مقتل کربلای عشق، آسان تر بریده شوند و مگر نه آن که از پسر آدم، عهدی ازلی ستانده اند که حسین را از سر خویش، بیشتر دوست داشته باشد و مگر نه آن که خانه تن، راه فرسودگی می پیماید تا خانه روح، آباد شود و مگر این عاشق بی قرار را بر این سفینه سرگردان آسمانی، که کره زمین باشد، برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریده اند و مگر از درون این خاک، اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز کرم هایی فربه و تن پرور برمی آید...»

شهید سیّد مرتضی آوینی، در کنار فیلم سازی مستند، با نگرشی انقلابی به نوشتن و نقد و تحلیل هنر و سینما نیز روی آورد. او زبان صریح و بدون رودربایستی داشت و همین صراحت و تأکید بر اصول، موجب شده بود که از سوی جناح های مختلف فرهنگی و هنری مورد حمله و هجوم قرار گیرد. اما این هجوم، عمدتاً از سوی طیفی بود که ریشه های خود را در تاریخ به اصطلاح روشنفکری این دیار جست وجو می کرد و خویش را مدعی تجدد و آزاداندیشی می دانست.

شهید آوینی از تعریف سینما و مخاطب نوشت، از عرفان و جریان سینمای شبه روشنفکری، از سینمای ملی و سینمای هنری، از آموزش ها و نگرش های هنری، از پس زمینه جریان های فکری معاصر و غرب زدگی و... و بسیاری از مسائل مبتلابه جامعه فرهنگی و هنری و فکری ما که گویا برای همین امروز نوشته شده است.

آوینی با صراحت درباره سینمای ایران و ماهیت آن، سخن گفت:

«... سینمای کنونی ایران هویتی ایرانی ندارد و هواداران آن در خارج از کشور، عموماً مخالفان انقلاب اسلامی و منتقدان جشنواره ای هستند و اصلاً این سینما، مردم را مخاطب خویش نمی داند، چه در داخل کشور و چه در خارج کشور... سینمای ایران گرفتار بحران هویت است و این بحران به این دلیل ایجاد شده که سینما، از مردم و غایات فرهنگی مقدس آنان دور است. فیلم های سینمای ایران پس از انقلاب عموماً سعی دارند که از انقلاب رد شوند و به همین دلیل غالباً هیچ نشانی از این زمان و مشخصات فرهنگی و اجتماعی آن در فیلم ها وجود ندارد.»[6]

همین اعتقاد و باور سیّد مرتضی آوینی درباره سینمای ایران بود که یکی از پرچالش ترین و بی پرده ترین هجمه های جریان شبه روشنفکری علیه او را در جلسه ای پس از دهمین جشنواره فیلم فجر در «سمینار بررسی سینمای پس از انقلاب» به وجود آورد. در آن سمینار، تقریبا همه آن هایی که ادعای سینمای شبه روشنفکری داشتند و خود را اخلاف موج نو این سینما می دانستند، شهید آوینی را به قول خودش «به محاکمه کشیدند». او خود، جلسه یادشده را این چنین شرح می دهد:

«جماعت، عجیب برآشفته بودند و دیگر حتی رعایت پرستیژ را هم که از اهم واجبات آداب روشنفکری است، نمی کردند. توی سؤالات یکدیگر می دویدند و اجازه حرف زدن به من نمی دادند. اول، خانم نجم (مجری جلسه) خودش هم به جانب مخالفان سخنان من غلتیده بود اما بعد که برآشفتگی و پرخاشگری آنان را دید، آهسته گفت «عجب دیکتاتورهایی شده اند».»[7]

همان هایی که در آن سمینار، سیّد مرتضی آوینی را «بازجویی» کردند، پس از شهادت آوینی، بیش از همه سنگ او را به سینه زدند و سعی داشتند تا از این نمد برای خود کلاهی ببافند! از فضای ضد فرهنگی سال های به اصطلاح سازندگی و اصلاحات استفاده کرده و هرآن چه را سیّد مرتضی نقد و نفی کرده بود به او نسبت دادند. او را نماد روشنفکری خواندند! و طرفدار تجدد!! و... با استفاده از رسانه های زنجیره ای خویش، سعی در مصادره به مطلوب وی کرده و می کنند. سخنان و نوشته هایش را سانسور کردند و آن چه از او مد نظرشان بود، نشر دادند و آن چه نمی پسندیدند و تیشه به ریشه خود می دانستند، پنهان ساختند.

رهبر معظم انقلاب در مورد این گونه افراد می فرمایند:

«... حالا از طنزهای روزگار این است که همان آدم هایی که آن وقت آن کارها را می کردند، الان از این طرف پشت بام پایین افتاده اند که دیگر به هیچ وجه نمی شود جلوشان را گرفت!...»[8]

پی نوشت ها:

[1] سینما مخاطب - آینه جادو - جلد سوم - انتشارات واحه

[2] سفر به کجا؟ - آینه جادو -جلد دوم- نشر واحه

[3] سینما مخاطب - پیشین

[4] نگاهی دوباره به روایت فتح - آینه جادو - جلد سوم - پیشین

[5] سخنان مقام معظم رهبری در دیدار مسئولان سازمان صدا و سیما با ایشان - 15 بهمن 1381 - وب سایت خامنه ای دات آی آر

[6] فصل نامه سوره سینما- فصل دوم - شماره اول- بهار 1371

[7] همان

[8] سخنان مقام معظم رهبری در دیدار مسئولان سازمان صدا و سیما با ایشان - پیشین

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان