نیما نوربخش
از سوی دیگر طبق نظام ارزشی اسلام، جامعهای پویا و رو به پیشرفت است که در آن جامعه شاخصهای نشاط و شادابی بالا باشد و جامعهای که آمار افسردگی اجتماعی در آن نگران کننده باشد، نمیتواند در مسیر توسعه گام بردارد و افسردگی، مانع بزرگ توسعه است.
از این منظر در زمینه نشانه شناسی، ریشه شناسی، دیدگاههای مربوط به افسردگی و تئوری شاد زیستن در جامعه ایران با دکتر حسن موسوی چلک رییس انجمن مددکاری اجتماعی ایران و مشاور رییس و مدیرکل دفتر مدیریت عملکرد سازمان بهزیستی کشور به گفتگو نشستیم که در ادامه آن را میخوانید.
![](/Upload/Public/Content/Images/1396/03/19/0317320218.jpg)
فریدون مشیری میگوید: «شادبودن هنراست/ شاد کردن هنری بالاتر». آیا بهنظر شما در جامعه ما آنطور که باید و شاید به شاد بودن و شاد کردن پرداخته میشود؟
ببینید در این مسئله شکی نیست که آنچه که جامعه ما بیش از هرچیز دیگری به آن نیاز دارد «نشاط» است. در واقع آنچه که لازمه یک زندگی پویاست نشاط و شادی است که خود مقدمه نشاط اجتماعی است.
واقعیت این است که جامعه ما، شادی گریز است. آخرین سنجشی که در سال 2015 در دنیا و در بین 157 کشور صورت گرفته نشان میدهد که ایران در رتبه 105 جهان از این منظر قرار دارد.
البته طبق همین سنجش در سال 2014 در رتبه 115 قرار داشتیم که این 10 رتبه افزایش در بهبود کیفیت شادی جامعه ما میتواند یا ناشی از بدتر شدن اوضاع دیگر کشورها باشد و یا شاید بعد از برجام یک روحیه امیدی در زندگی مردم ما دمیده شده باشد که البته مبنای تحقیقی و علمی ندارد.
آیا علل افسردگی در جامعه ایران را باید در یک سلسله عوامل اجتماعی بررسی کرد؟
طبق آماری که پروفسور سیاری معاون وزیر بهداشت اعلام کرده 23 درصد مردم ما حداقل یک اختلال روانی دارند. آماری هم که وزیر بهداشت عنوان کرده میگوید 12 درصد مردم ایران افسردگی دارند.
پس خود این آمارها نشان میدهند که جامعه ما بانشاط نیست. مشخصه دیگر در این زمینه اینست که «خشونت» دومین پرونده قضایی در دادگاههای ما است.
جایی که شادی باشد خشونت جایی ندارد و این مهم نشان میدهد که باید بیش از اینها نگران میزان نشاط جامعه باشیم.
بحث بعدی اینکه گرایش جوانان به سمت مواد مخدر صنعتی افزایش یافته که یکی از دلایلش شادیهای آنی است که از این طریق بیشتر از مواد مخدر صنعتی است.
ضمن اینکه همین افزایش میل برای دیده شدن در فضای مجازی هم عاملی بر این مدعاست. چون لذتی لحظهای و کوتاه برای فرد دارد.
از سوی دیگر افزایش مصرف مشروبات الکلی یک پیام مشخص به ما میدهد و آن اینکه مردم شادی میخواهند.
اگر نتوانیم از راه مشروع، شادی را به جامعه تزریق کنیم ممکن است برخی بخواهند از راه نامشروع آن را کسب کنند که قطعا پیامدهای منفی بسیاری برای جامعه خواهد داشت.
هر دو؛ به هر حال ما از محیط جمعی تاثیر میگیریم. قوانین و هنجارها تاثیر بسزایی روی ما میگذراند. البته یک بخش هم میتواند ویژگیهای فردی باشد.
مثلا فردی درونگراست یا غم بزرگی دارد. امروز ارتباط مستمر و با کیفیتی میان خانوادهها مشاهده نمیشود. اما امروز با گسترش تکنولوژی این ارتباط بین اعضای خانواده بسیار کمتر شده است.
چند سال پیش پژوهشی داشتم در رابطه با میزان فرهنگ گفتگو در میان خانوادههای ایرانی که میانگین آن 15 دقیقه در شبانه روز بود.
الان اگر همان پژوهش را با همان جامعه آماری تکرار کنم مطمئنا این زمان کاهش چشمگیری خواهد داشت.
در حالی که خانوادههایی را میشناسم که وقتی کنار هم هستند اصلا متوجه گذشت زمان نمیشوند و از همان دور هم بودن لذت میبرند.
آنها به هم انرژی مثبتی میدهند که حس رضایت از زندگی را میانشان افزایش میدهد. باعث افزایش کیفیت زندگیشان میشود.
یک بخشی از این افسردگی اجتماعی به خاطر برنامهریزیهای حاکمیتی است و یک بخشی هم تقصیر خودمان است. نباید منتظر بمانیم شادیهای ما را دیگران رقم بزنند.
شعاری که در جشنهای مازندرانی داریم همین است: آری، آری شاد بودن به همین آسانی است.
راههای رسیدن به یک جامعه شاد چیست؟
چند مولفه در این موضوع دخیل هستند. اولین چیزی که باعث میشود مردم حس شادی و سرزندگی و سازندگی داشته باشند اعتمادشان به مدیران است.
همین چند وقت اخیر که موضوع فیشهای حقوقی نجومی در جامعه مطرح شد که البته موضوع دیروز و امروز هم نبوده، دیدیم که روی اعتماد مردم به حاکمیت چقدر تاثیرگذار بوده است.
همین اتفاق اختلاسهای چند هزار میلیاردی ناامیدی و بی اعتمادی را افزایش میدهند.
شما نمیتوانید وقتی که مردم نا امیدند توقع داشته باشید که احساس نشاط فردی، اجتماعی و حس تعلق خاطر بیشتری به کشورمان داشته باشند.
پس اعتماد موضوعی کلیدی است. مردم زمانی با اشتیاق فرزندانشان را برای دفاع از کشور راهی جبههها میکردند اما امروز یارانه 45 هزار تومانی خود را نمیبخشند چون بی اعتماد شدهاند.
مسئله بعدی شایسته سالاری است. به طور مثال به سیر رو به رشد ورزش والیبال در کشورمان نگاه کنید.
ورزشی که هیچگاه پرطردار نبوده حالا به جایگاهی در قلب مردم رسیده که از کوچک و بزرگ بازیهایش را دنبال میکنند و حتی در موقع شکست هم دست از تشویق تیم ملی برنمیدارند.
چون ما از مدیران شایسته، مربیان شایسته و بازیکنان شایسته بهره بردیم. یعنی اگر همین شایسته سالاری در یک مجموعه اداری یا در مجموعه مدیریت کلان جامعه اتفاق بیفتد موجب افزایش نشاط اجتماعی میشود.
بسیاری از افراد به آینده خود اطمینان ندارند و تصور میکنند جامعهای که در آن زندگی میکنند، انتظاراتشان را برآورده نمیکند. گویی دچار نوعی از خود بیگانگی شدهاند.
اتفاقا نکته بعدی که میخواستم به آن اشاره کنم همین کمبود حس تعلق خاطر به جامعه و خانواده ست. این حس بخشی از آثارش در گرو تقویت هویت فرهنگی است.
مفهومیکه امروز خیلی بکار برده میشود «ناتوی فرهنگی» یا جنگ نرم است. در جنگ نرم یک پیام مشخص برای ما مخابره میشود و آن اینکه وضع امروز ما در حوزه فرهنگ وخیمتر از زمانی است که ما از تعبیر«شبیخون یا تهاجم فرهنگی» استفاده میکردیم.
در چنین شرایطی ممکن است یک اتفاق بیفتد و بجای تعلق خاطر، احساس از خود بیگانگی تقویت شود که گاهی در قالب تغییر مذهب یا پناهندگی به کشورهای دیگر و یا بیتفاوتی نسبت به سرنوشت کشور بروز مییابد.
هر چقدر ما در این بخش ضعیفتر عمل کنیم ریشههای ما خشکتر خواهد شد.
آنچه که امروز تهدیدی جدی برای جامعه ما محسوب میشود نه تحریم اقتصادی و نه تهدیدهای نظامی و سیاسی است بلکه آنست که ریشه هویت فرهنگی ما را دارند میزنند. و درختی که ریشه نداشته باشد به هر سمتی سر فرود میآورد.
جدا از این انگیزهها فکر نمیکنید یکی از دلایل روی آوردن جامعه به شبکههای ماهوارهای، نیاز مخاطبین به شادی است که در شبکههای داخلی کمتر دیده میشود؟
چرا مردم از برنامههایی مثل «خندوانه» و «دورهمی» استقبال میکنند آن هم با وجود نقدهایی که به این برنامهها هست.
این مسئله یک پیام مشخص دارد و آن اینکه مردم به شادی نیاز دارند.
وقتی شاد باشیم حس گذشت و دیگر مفاهیم اخلاقی بین مردم تقویت میشود. امروز اما مثبت گرایی در زندگی ما کمتر شده.
الان در دنیا خیلی روی روانشناسی شادی کار میکنند و در برنامهسازیهای تلویزیونی و ماهوارهای به این سمت حرکت میکنند.
نکته کلیدی دیگر بسترسازی برای مشارکت مردم در امور جامعه است. من وقتی مشارکت میکنم حس خوبی داریم اما این حس امروز چندان بین مردم ما قوی نیست.
برخی شادی را با ثروت در ارتباط میدانند و مشکلات اقتصادی را عامل اصلی در افسردگی اجتماعی میدانند اما ما میبینیم حضور کشورهای فقیری مانند گواتمالا در میان 10 کشور شاد جهان این فرضیه را رد میکند. و یا از سوی دیگر در کشورهای اسکاندیناوی علیرغم داشتن نظام اداری پاک و بدون فساد اما آمار خودکشی بسیار بالا است. نظر شما در این باره چیست.
من پیش از نوروز به دانمارک رفته بودم. کشوری که رتبه اول سلامت اداری و رضایت از زندگی را در بین مردم جهان دارد. یک چیزی آنجا کاملا مشخص است؛ آنجا شهروندان برای مسئولان بسیار بسیار مهم هستند.
یعنی شهروند ابزار مدیریت نیست. همین باعث شده میزان شادی و نشاط اجتماعی در آن کشور بسیار بالاتر از دیگر نقاط دنیا باشد.
ضمن اینکه نیاکان ما به مراتب بسیار سخت تر از ما زندگی میکردند اما آنها یک چیز داشتند که ما نداشتیم. آنها حس ناب زندگی داشتند که این حس قشر مرفه و فقیر نمیشناسد.
پس ثروت، کلید ماجرا نیست؟
خیر؛ آن حس ناب زندگی است که در همین مثالی که شما درباره گواتمالا زدید در بین مردم آنجا وجود دارد و به نوع نگاه خود ما به زندگی بستگی دارد.
امروز ما این همه امکانات داریم اما آرامش نداریم و این حلقه گمشده زندگی مدرن ما ایرانیهاست.
بنابر گزارش انجمن روانشناسی ایران سهم زنان ایرانی از اختلال روانی، سه تا چهار برابر بیشتر از حد معمول است. چه دلایلی برای آمار بالای افسردگی زنان ایرانی وجود دارد؟
ببینید نکتهای که در این بخش میشود به ان استناد کرد محدودیتهایی است که زنان برای حضور در عرصههای اجتماعی دارند. یا مدیریت ما در خانه بر زنان و دختران به مراتب سختگیرانهتر از پسران و مردان است.
ما سالها در تلویزیون تصویری از خانمیکه در حال ورزش بود را هم نشان نمیدادیم.
بعد کمکم یه عکس کوچک نشان دادیم بعد فیلم از فاصله دور نشان دادیم و حالا هر چند مختصر اما آنها را با لباس ورزشی در مسابقات هم نمایش میدهیم.
اینها باعث شد که ابراز وجودی که مردان میتوانند در جامعه داشته باشند برای زنان پدید نیاید که خود این مسئله به افزایش افسردگی دامن زد.
وقتی خانمی دچار یک اختلال میشود در ایفای سایر نقشهایش که نقش همسری و یا مادری است هم با مشکل مواجه میشود که این مسئله تاثیر روانی بسیاری روی رفتار فرزندانش که آینده ساز مملکت هستند هم میگذارد.
شاید ما نیاز به یک بازتعریف در این حوزه در چارچوب ارزشها و هنجارهای اجتماعیمان داریم. حتی در حوزه سبک زندگی و سیاست گذاریهای عمومی.
ما به شکلی تربیت شدهایم که انگار برای شاد بودن باید دنبال دلیل و بهانه محکمی بگردیم، اما انگار غمگین بودن حق ذاتی و طبیعی ماست.
ما باید شادی را از خودمان شروع کنیم و نباید منتظر بنشینیم تا دیگران فرصتهای شاد را برایمان ایجاد کنند.
جامعهای که در آن نشاط باشد به سمت همبستگی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی سوق پیدا میکند و سرمایه اجتماعی آن بیشتر خواهد شد.
بهترین قابی که از نشاط و شادابی در ذهنتان نقش بسته چه تصویری است؟
خانوادهای که دست هم را گرفتهاند و میخندند و میروند.
اگر قرار باشد فقط یک تصویر انتخاب کنم همین است.