مرجان همایونی؛
دو تاجر ایرانی وقتی برای شراکت و سرمایهگذاری با مرد افغانستانی، راهی این کشور شدند تصور نمیکردند پس از 21 روز گروگانگیری و تهدید مرگ باید 120 هزار دلار نیز برای آزادی خود بپردازند.
مهندس میانسالی که بهعنوان مدیر واحد صادرات و مشاور مدیرعامل یک شرکت صنعتی مشغول بهکار بود پس از آشنایی با یک تاجر افغانستانی در حالی که فکر میکرد بعد از شراکت با این مرد به سود میلیاردی میرسد درگیر ماجرایی شد که او و دوستش را به مرز نابودی کشاند.
این مرد در تشریح ماجرایی که برایش رخ داده بود گفت: بهخاطر شیوع کرونا دیگر نمیتوانستیم برای معرفی و فروش محصولات شرکت به خارج از کشور سفر کنیم. به همین خاطر برای جذب مشتری بیشتر به شکل تلفنی با تجار و مشتریانمان در خارج از کشور ارتباط میگرفتیم و من مسئول صحبت با این افراد بودم.
او ادامه داد: در میان این مشتریان مردی با ما تماس گرفت که خودش را حفیظ یکی از تجار افغانستان معرفی کرد و گفت میخواهد محصولات شرکت ما را در آن کشور به فروش برساند. تماسهای من با حفیظ ادامه پیدا کرد البته او فقط تماس میگرفت و هر زمان که من تماس میگرفتم در دسترس نبود و بعد خودش با من تماس میگرفت.
سرمایهگذاری میلیاردی
مهندس میانسال در ادامه گفت: تماسهای تاجر افغانستانی همچنان ادامه داشت تا اینکه یک شب او پیشنهاد وسوسهکنندهای به من داد که متفاوت با کار شرکت بود.
حفیظ گفت من خیلی ثروتمند هستم و دو میلیون دلار دارم و میخواهم با این پول سرمایهگذاری و کارآفرینی کنم. من هم موافقت کردم و چند پروژه را پیشنهاد دادم بعد هم با مردی بهنام بهروز تماس گرفتم تا ایده تجارت و کسب و کار را از او بگیرم.
او ادامه داد: بهروز قبلاً برای کار در شرکت ما درخواست داده بود، اما بهدلیل یکسری موارد با او همکاری نکردیم و بعد در یک شرکت تجاری دیگر مشغول به کار شد. بهروز ایده تولید «نانو دارو» داد. چند پروژه مناسب دیگر هم پیدا و پروژهها را برای حفیظ ارسال کردم و او از من خواست خودش با بهروز صحبت کند.
من هر شب با حفیظ صحبت میکردم و در این میان اطلاعات شخصی و خانوادگی من را میگرفت. حفیظ با بهروز هم تماس گرفت و قرار شد در این سرمایهگذاری من سهم بیشتری از سود حاصل ببرم. بعد هم از ما خواست به افغانستان برویم.
طبق گفته حفیظ وزارت داخلی افغانستان باید پروژه را تأیید میکرد. یک روز هم باید به سفارت ایران یا کنسولگری ایران میرفتیم و بعد از دو روز به کشور برمیگشتیم. با موافقت بهروز قبول کردم و به افغانستان رفتیم.
سفر به افغانستان
مهندس میانسال که هرگز تصور نمیکرد در این سفر چه سرنوشت شومی در انتظارش است، گفت: طبق برنامهریزی حفیظ، ما با هواپیما به مشهد رفته و از آنجا با تاکسی راهی مرز دوغارون شدیم. قبل از مرز ایست بازرسی بود و آنجا فهمیدم که بهروز به سفارش حفیظ دو ساعت طلا به مبلغ 53 میلیون تومان خریداری کرده است، البته حفیظ از من خواسته بود برایش گوشی تلفن همراه نیز بخرم که گفتم پول ندارم و نخریدم.
آن طرف مرز مردی با یک خودروی سوزوکی نقرهای منتظر ما بود. وقتی سوار شدیم 10 کیلومتری که طی شد خودرو به فرعی پیچید و در تمام این مدت راننده مدام در حال صحبت با تلفن بود. وقتی اعتراض کردیم که چرا از جاده فرعی آمدهای، گفت جاده در دست طالبان و خطرناک است.
بعد از طی مسافتی هم از ما خواستند که سرهایمان را پایین بگیریم، چون داعش و امریکاییها سرراه در کمین هستند.
مسافتی را طی کردیم که متوجه شدم خودروی سفید رنگی در تعقیب ماست و در نهایت راننده پس از دقایقی در بیابان نگه داشت و خودروی سفید رنگ هم به آنها پیوست و آنجا بود که متوجه شدیم تمام اینها نقشه بوده و ما گروگان گرفته شدهایم.
آغاز گروگانگیری
مردان ناشناس با کلاشنیکف و هفت تیر ما را از خودرو بیرون کشیدند و پس از گرفتن تمام وسایل و دلارهای ما سوار خودرویی شاسی بلند شدیم و با چشمهایی بسته، خودرو به حرکت درآمد.
دقایقی بعد ما را به یک خانه بردند دو مرد میانسال ما را با چشمهایی بسته از پلهها بالا برده و وارد اتاقکی کوچک شدیم. آنجا بود که برای آزادی ما پیشنهاد عجیبی مطرح شد: اگر میخواهید زنده بمانید و آزاد شوید باید 200 هزار دلار بدهید.
مهندس میانسال گفت: ما در آن اتاق زندانی بودیم و به غیر از چهره افرادی که ما را به آنجا آورده بودند حق دیدن چهره کسی را نداشتیم، اگر کسی میخواست وارد اتاقک شود یا چشمهای ما را میبستند یا اینکه آنها نقاب به چهره میزدند.
4 روز در آن خانه بودیم بعد به خانه دیگری انتقال داده شدیم. در تمام مدتی که ما گروگان آنها بودیم پاهایمان با زنجیر بسته و به لولهای قفل میشدیم تا نتوانیم فرار کنیم. ما 17 روز در این اتاق گروگان بودیم و نگهبان داشتیم.
او ادامه داد: آنقدر با آنها چانه زدیم که از نفری 100 هزار دلار به 60 هزار دلار راضی شدند و مدام تهدید میکردند که اگر این پول را ندهیم ما را قطع عضو میکنند یا به قتل میرسانند یا اینکه ما را به داعشیها میفروشند. آنها میگفتند داعشیها به خاطر ما کلی پول میدهند.
تحقیقات پلیس ایران
همزمان با ناپدید شدن آنها و باتوجه به شکایت خانواده دو مرد تاجر، پلیس آگاهی پایتخت، کنسولگری ایران در افغانستان و سفارت ایران در کابل و... وارد عمل شده بودند تا ردی از دو تاجر میانسال پیدا کنند، اما مردان گروگانگیر تهدید کرده بودند که اگر پای پلیس به این ماجرا باز شود آنها را میکشند.
از آنجا که نقل و انتقال دلارها از طریق صرافی امکان پذیر نبود و پلیس بینالملل خیلی زود رد آنها را میزد مردان گروگانگیر از آنها خواستند که شخصی مسئول نقل و انتقال پولها شود. افرادی هم که دو تاجر را معرفی میکردند مورد ارزیابی قرار میدادند تا مشخص شود که پلیس نیستند.
درنهایت یک کارگر افغان که سالها قبل در خانه مادربزرگ مهندس مشغول به کار بود و حالا در افغانستان زندگی میکرد برای این کار انتخاب شد. در دو روز متفاوت او مسئول شد تا دلارها را از صرافی بگیرد و در بین راه به مردان گروگانگیر تحویل دهد. باتوجه به اینکه جان گروگانگیران در خطر بود هماهنگیها صورت گرفت و 120 هزار دلار به آنها داده شد.
آزادی پس از 21 روز
مهندس میانسال درباره نحوه آزادیشان گفت: وقتی دلارها را گرفتند بین هم شیرینی پخش کردند و قرار بود که ما را تحویل همان کارگر افغانستانی مادربزرگم بدهند، اما به این وعده خود نیز عمل نکردند. دوباره چشمهایمان را بستند و ما را در صندوق عقب خودرو انداختند.
20 دقیقهای در راه بودیم که خودرو توقف کرد و به ما گوشی تلفن دادند تا با خانواده هایمان تماس بگیریم و بگوییم که 20 دقیقه دیگر با شما تماس میگیریم.
دوباره خودرو به راه افتاد و بعد از 5 دقیقه ما را از ماشین پیاده کردند. به ما گفتند این مسیر را مستقیم بروید تا به مرز ایران برسید. حتی عینکهای ما را گرفتند و ما به سختی میتوانستیم جلوی پایمان را ببینیم. به بهروز گفتم من که بیناییام بیشتر است جلو میروم و تو هم پشت سر من بیا. به راه افتادیم و با شنیدن هر صدایی خودمان را لابه لای بوتهها مخفی میکردیم.
بوسه بر خاک وطن
دو مرد تاجر یک ساعتی که پیاده راه رفتند چشم شان به برجکهای دیده بانی ایران و سیم خاردارهایی که لب مرز بود، افتاد.
مهندس میانسال گفت: به بهروز گفتم پیراهن سفیدت را دربیاور و در هوا تکان بده، چون میترسیدیم به ما تیراندازی کنند. 3 سرباز ما را دیدند و دستور ایست دادند. ما فریاد میزدیم ایرانی هستیم. ما را گروگان گرفته بودند و حالا آزادمان کردهاند.
اجازه بدهید وارد خاک ایران شویم که یکی از سربازها گفت همانجایی که ایستاده اید ایران است. با شنیدن این حرف انگار دنیا را به ما داده بودند، هیچ کسی نمیتواند حس آن لحظه ما را درک کند. روی زمین افتادیم و سجده شکر به جا آوردیم و خاک وطن را بوسیدیم.
بعد هم هماهنگیهای لازم صورت گرفت و ما را به تهران منتقل کردند. حتی مأموران پاسگاه مرزی بعد از شنیدن سرگذشت ما تعجب کرده بودند که زنده ماندهایم. سرهنگ مرتضی نثاری، معاون جرایم جنایی پلیس آگاهی پایتخت گفت: بارها پلیس و نهادهای مربوطه هشدارهای لازم را درباره سرمایهگذاری در خارج از کشور یا ارتباط با اتباع دیگر کشورها دادهاند.
یکی از پیشنهادات این است که برای سرمایهگذاری در کشورهای دیگر تحقیق کرده و با احتیاط کامل عمل کنند و از طریق سفارتخانهها و کنسولگریها تحقیق کنند و بدون اطلاع و خودسرانه به افراد خارجی که پیشنهادهای سرمایهگذاری میدهند اعتماد نکنند. در این پرونده نیز تحقیقات برای دستگیری عاملان این گروگانگیری از سوی کارآگاهان پلیس ادامه دارد.
منبع: روزنامه ایران