این وزیر امور خارجه و مشاور امنیت ملی سابق میگوید که هر شش شخصیتی که در کتاب «رهبری» معرفی شدهاند، با آن چیزی شکل گرفته و ساخته شدند که او آن را «جنگ سیساله دوم» مینامد که دورهای بود از 1914 تا 1945 و به شکلگیری جهانی که پس از آن آمد کمک کردند. از نظر کیسینجر، آنها دو کهن الگوی رهبری را با هم ترکیب کردند: عملگرایی دوراندیشانه یک دولتمرد و جسارت رویایی یک پیامآور. او در پاسخ به این سوال که آیا رهبر معاصری را میشناسد که ترکیبی از این ویژگیها را داشته باشد که میگوید: «نه. من معتقدم که اگرچه دوگل این ویژگیها را در خود داشت؛ اما درباره نیکسون و احتمالا سادات یا حتی درباره آدنائر، شما این ویژگیها را در مراحل اولیه نمیدانستید. از طرفی هیچکدام از این افراد اساسا افراد تاکتیکی نبودند. آنها بر هنر تاکتیک تسلط داشتند؛ اما با ورود به قدرت، درک درستی از هدف داشتند.»
هیچکس نمیتواند بدون شنیدن کلمه «هدف» (ویژگی تعیینکننده و معرف پیامبر) همراه با کلمه دیگر، یعنی «تعادل» (دغدغه هدایتگر دولتمرد)، در گفتوگو با کیسینجر موافقت کند. از دهه1950، زمانی که او محقق دانشگاه هاروارد بود و درباره استراتژی هستهای مینوشت، دیپلماسی را بهعنوان یک اقدام توازن بخش در میان قدرتهای بزرگ میدانست که بر احتمال فاجعه هستهای سایه افکنده بود. به نظر او، پتانسیل آخرالزمانی فناوری تسلیحات مدرن، حفظ تعادل قدرتهای متخاصم را هرچند ناآرام، به یک ضرورت اساسی در روابط بینالملل تبدیل میکند. او به من میگوید: «در تفکر من، تعادل دو جزو دارد: نوعی موازنه قدرت، با پذیرش مشروعیت ارزشهای گاه متضاد. زیرا اگر معتقد باشید که نتیجه نهایی تلاش شما باید تحمیل ارزشهایتان باشد، در این صورت به نظر من تعادل ممکن نیست. بنابراین یک سطح، نوعی تعادل مطلق است.» او میگوید سطح دیگر «تعادل رفتار است؛ به این معنا که محدودیتهایی برای اعمال تواناییها و قدرت شما در رابطه با آنچه برای تعادل کلی لازم است وجود دارد.» او می گوید که دستیابی به این ترکیب «یک مهارت تقریبا هنری» میخواهد. به گفته کیسینجر، «خیلی اوقات پیش نمیآید که دولتمردان به عمد آن را هدف قرار دهند؛ زیرا قدرت امکانات بسیاری برای گسترش یافتن بدون فاجعهآمیز بودن را دارد که کشورها هرگز این تعهد کامل را احساس نکردند.»
کیسینجر میپذیرد که تعادل، اگرچه ضروری است، اما به خودی خود نمیتواند یک ارزش باشد. او خاطرنشان میکند: «ممکن است شرایطی وجود داشته باشد که همزیستی از نظر اخلاقی غیرممکن باشد. برای مثال، با هیتلر.با هیتلر، بحث درباره تعادل بیفایده بود؛ هرچند اگر چمبرلین به این فکر میکرد که برای آزمایش نهایی به دفعالوقتی نیاز دارد که به هر حال در نظر او اجتنابناپذیر است، با او همراهی داشتم.» در «رهبری» اشارهای به امید کیسینجر وجود دارد مبنی بر اینکه دولتمردان معاصر آمریکایی ممکن است درسهای پیشینیان خود را بیاموزند. کیسینجر میگوید: «من فکر میکنم که دوره کنونی برای تعیین مسیر با مشکل بزرگی مواجه است. این به احساسات لحظهای بسیار حساس است.» آمریکاییها در برابر جدا کردن ایده دیپلماسی از «روابط شخصی با دشمن» مقاومت میکنند. او به من میگوید که آنها تمایل دارند مذاکرات را بر اساس شرایط مذهبی و نه روانشناختی ببینند و بهجای نفوذ در افکارشان، به دنبال تبدیل یا محکوم کردن طرفین خود هستند.
کیسینجر دنیای امروز را در آستانه یک عدم تعادل خطرناک میبیند. او میگوید: «ما در آستانه جنگ با روسیه و چین بر سر مسائلی هستیم که تا حدی خودمان ایجاد کردهایم، بدون اینکه هیچ تصوری از چگونگی پایان دادن به آن داشته باشیم یا درکی از این داشته باشیم که این وضعیت به کجا منتهی میشود.» آیا ایالات متحده میتواند مانند سالهای نیکسون، دو رقیب را با تفرقه بین آنها مدیریت کند؟ او هیچ نسخه سادهای ارائه نمیدهد. به گفته کیسینجر «نمی توانید همین الان بگویید که ما آنها را از هم جدا میکنیم و آنها را علیه یکدیگر میکنیم. تنها کاری که میتوانید انجام دهید این است که تنشها را تسریع نکنید و گزینههایی ایجاد کنید و برای این کار باید هدفی داشته باشید.»
درباره تایوان، کیسینجر نگران است که ایالات متحده و چین در حال حرکت به سمت بحران باشند و به واشنگتن توصیه میکند که ثبات داشته باشد. او میگوید: «خط مشیای که توسط هر دو طرف انجام شد، باعث شد تایوان به یک نهاد دموکراتیک خودمختار تبدیل شود و به پیشرفت دست یابد و صلح بین چین و ایالات متحده را به مدت 50سال حفظ کند. بنابراین در اقداماتی که به نظر میرسد ساختار اساسی را تغییر میدهد، باید بسیار مراقب بود.»
کیسینجر در اوایل سال جاری با بیان اینکه سیاستهای بیمبالات ایالات متحده و ناتو ممکن است بحران اوکراین را تحت تاثیر قرار داده باشد، جنجالهایی به راه انداخت. او چارهای جز جدی گرفتن نگرانیهای امنیتی اعلامشده از سوی ولادیمیر پوتین نمیبیند و معتقد است که این اشتباه ناتو بود که به اوکراین پیام داد که ممکن است در نهایت به این ائتلاف بپیوندد. او میگوید: «من فکر میکردم که لهستان - و همه کشورهای سنتی غربی که بخشی از تاریخ غرب بودند- اعضای منطقی ناتو بودند.» اما از نظر او، اوکراین مجموعهای از سرزمینهایی است که زمانی به روسیه تعلق داشتند و روسها آن را متعلق به خود میدانند، هرچند «بعضی اوکراینیها» خود را متعلق به روسیه ندانند. ثبات زمانی بهتر از کار درمیآید که اوکراین نقش حائل بین روسیه و غرب ایفا کند: «من طرفدار استقلال کامل اوکراین بودم؛ اما فکر میکردم بهترین نقش آن چیزی شبیه فنلاند است.»
با این حال، او میگوید که اکنون قالب ریخته شده است. پس از رفتار روسیه در اوکراین، «اکنون به نظر من، به هر شکلی، رسمی یا غیر رسمی، باید با اوکراین بهعنوان عضوی از ناتو رفتار شود.» با این حال، او توافقی را پیشبینی میکند که دستاوردهای روسیه را از حمله اولیه آن در سال2014- زمانی که کریمه و بخشهایی از منطقه دونباس را تصرف کرد- حفظ کند، اگرچه او پاسخی به این سوال ندارد که چگونه چنین توافقی متفاوت با توافقی است که نتوانست این نزاع را در 8 سال پیش به ثبات برساند.
ادعای اخلاقی ناشی از دموکراسی و استقلال اوکراین - از سال2014، اکثریت آشکاری طرفدار عضویت در اتحادیه اروپا و ناتو بودند - و سرنوشت شوم مردم این کشور تحت اشغال روسیه به طرز عجیبی با سیاستورزی کیسینجر همخوانی دارد. اگر اجتناب از جنگ هستهای بزرگترین خیر است، دِین دولتهای کوچکی که تنها نقششان در تعادل جهانی این است که کشورهای بزرگتر به آن عمل کنند، چیست؟ کیسینجر میگوید: «چگونه ظرفیت نظامی خود را با اهداف استراتژیکمان تطبیق دهیم و چگونه آنها را با اهداف اخلاقی خود مرتبط کنیم. این یک مشکل حل نشده است.» با این حال، با نگاهی به دوران حرفهای طولانی و اغلب بحثبرانگیز کیسینجر، او به خودانتقادی نمیپردازد. او در پاسخ به این سوال که آیا از سالهای حضورش در قدرت پشیمان است یا خیر، پاسخ میدهد: «از یک دیدگاه دستکاری شده، من باید پاسخی خوب به این سوال بدهم؛ زیرا همیشه پرسیده میشود.» اما درحالیکه ممکن است برخی از نکات تاکتیکی جزئی را مجددا مرور کند، در مجموع میگوید: «من خودم را با کارهایی که ممکن است به گونهای دیگر انجام دهیم عذاب نمیدهم.»