ایران کشوری است با ملتی کهن، مرزهای طبیعی، اقوام طبیعی و راستین و حضوری تاریخی در منطقهای که بحق حوزه نفوذ ایران است و ایران «مادر فرهنگی» آن محسوب میشود. این ملت ریشهدار هرگز از درون تجزیه و چندپاره نشده، بلکه همواره این فشار خارجی بوده که اسباب تجزیه این سرزمین را فراهم ساخته است. حال بگذارید به چند پرسش در این زمینه پاسخ دهم.
1- چرا سوریه «سوریهای» شد؟
ابتدا باید دید ساختار سیاسی سوریه و نظام حکمرانی در این کشور چگونه است؟ بحران در چه شرایطی شکل گرفت و چه شد که «سوریهای شدن» به یک «ترم» یا «اصطلاح» در عرصه سیاسی تبدیل شد؟
وقتی جرقه بهاصطلاح بهار عربی در خاورمیانه زده شد، بسیاری گمان میکردند موج دموکراسی به خاورمیانه رسیده و زایمان خاورمیانه که محصول آن «دموکراسی» خواهد بود، آغاز شده است. جرقهای که محمد بوعزیزی در تونس روشن کرد، آتشی بود بر خرمن حکومتهای مطلقه عرب؛ حکومتهایی که چنان ریشه دوانده بودند که کسی خواب برکناری ـ چه برسد به سقوط ـ آنها را نمیدید. بااینحال، دومینوی فروپاشی آغاز شد. ابتدا تونس، سپس مصر و سایر دولتهای عرب، طعم تلخ سقوط یا جنگ داخلی و بحرانهای پسازآن را تجربه کردند؛ سقوطی که بعضا با خشونت همراه بود و به تجزیه و فروپاشی و خشونتهای درازمدت و گسترده داخلی منتهی شد. برخی مانند بن علی از کشور گریختند؛ برخی مانند صدام و قذافی از لولههای فاضلاب بیرون کشیده شدند و برخی دیگر مانند اسد در سوریه ماندند؛ اما جنگ داخلی را به جان خریدند.
در سوریه اما جریان تحولات مسیر دیگری در پیش گرفت. پیش از آن، اسد بسیاری از اعضای گروههای تندرو را حبس کرده بود. با توجه به حضور نیروهای آمریکایی در عراق، بشار افسار این تندروها را رها کرد تا به قولی برای گوشمالی دادن به آمریکا، روانه عراق شوند. اما ماری که اسد در آستین پرورانده بود، خودش را گزید. وقتی اعتراضات بهار عربی به سوریه رسید، پاسخ بشار - همچون سایر همقطاران عربش- اعزام نظامیان به میدان بود. نتیجه، رها شدن افسار بسیاری از تکفیریها بود که در زندان به سر میبردند. آن تعدادی هم که به عراق رفته بودند، به سوریه بازگشتند؛ چراکه بحران در این کشور مشام آنها را تیزتر کرد. ترکیب معترضان داخلی با تکفیریها باعث شد اسد تنها چاره را در سرکوب تمامعیار ببیند. در نهایت، شد آنچه شد. افزون بر این، اگر به تاریخ بنگریم، خواهیم دید که سوریه پس از فروپاشی عثمانی بر اساس تقسیمبندیها و مرزکشیهای استعماری ساخته شد.
سوریه از اولین مناطقِ درون امپراتوری عثمانی بود که سردمدار استقلال شد. از رهبران سوری که در این زمینه فعال بودند، میتوان از «زکی ارسوزی» نام برد که پدر بعث عربی، پایهگذار ناسیونالیسم زبانی و هویتی اعراب بود. ارسوزی بر این اعتقاد بود که زبان عربی زبان «ملأ اعلی» و زبان بشریت و زبان ارتباط خداوند با تمام مخلوقاتش است. او اولین پیشقراول سوری-عربی در جهان عرب بود که ندای استقلال اعراب از عثمانی را سر داد. پس از پایان جنگ جهانی اول و آغاز تجزیه عثمانی، بر اساس معاهده سایکس- پیکو بسیاری از بخشهای منطقهای که بعدها خاورمیانه نامیده شد، میان فرانسه و بریتانیا تقسیم شد. سوریه غنیمت فرانسه شد و در سال1946 هم از زیر یوغ فرانسه خارج و به استقلال دست یافت. استقلال سوریه موجب شکلگیری یک نظام سیاسی مبتنی بر «نهاد» نشد، بلکه اقتدار این کشور همواره متکی بر فرد بود. در میان تمام رهبران سوریه پسااستقلال، حافظ اسد نامی مهمتر است. او تجسم این اقتدار بود. فقط ذکر یک مورد از دوران حکمرانی حافظ اسد کافی است تا پی ببریم که او چگونه با مشت آهنین سوریه را اداره میکرد. بنا بر تخمین عفو بینالملل، در سال1983، حافظ اسد بین هفده هزار تا چهل هزار نفر از اعضای اخوانالمسلمین را کشت. ازآنپس، هستههای اخوانی در این کشور زیرزمینی شدند. بیجهت نبود که برخی اخوانِ سوریه را در زمره خشنترین اخوانها میدانستند. اولویت در این کشور «ابتدا ارتش» بود. در حقیقت، نظام سیاسی سوریه با دو چیز شناخته میشد: ارتش و اسد. این وضعیت به فرزندش بشار به میراث رسید. او شیوه حکمرانی پدر را در پیش گرفت. بشار بهجای دادن فضای باز و شنیدن صدای معترضان، میدان را به نظامیان سپرد. چنین بود که اعتراض مسالمتآمیزی که خواستهاش همان نیازهای اولیه رفاه اقتصادی و باز کردن فضای سیاسی بود با سرکوب عریان از مسیر خود خارج شد و سوریه به جولانگاه گروههای تکفیری تبدیل شد. این توضیح را ازاینجهت آوردم تا نشان دهم صبغه و سابقه تحولات سوریه از چه سنخی است. کشوری که همواره در تقلای «بودن» و «شدن» است؛ یک روز زیر یوغ عثمانی است؛ روزی دیگر طوق رقیتِ فرانسه را به گردن میاندازد و سپس بر اساس معاهدهای با قدرت استعمارگر، گام در مسیر «شدن» میگذارد. درحالیکه ایران «بود» و نیازی به «شدن» نداشت. این «بود» تاریخی است نه مصنوعی و نیازی به شناسایی اینوآن ندارد. به تعبیر سیدجواد طباطبایی، در کشورهایی مانند ایران که پیوسته در صورتهای گوناگون ملت بودهاند، ملت نمیمیرد بلکه با تحولات تاریخی، صورت بیرونی خود را دگرگون میکند. سبب اینکه در چنین کشورهایی ملتها نمیمیرند این است که در میان ملتهای کهنِ تاریخی نوعی خودآگاهی- یعنی خودآگاهی ملی- تکوین پیدا میکند.
2- فعال شدن داعش در سوریه
داعش در شرایط «امنیت صفر» شکل میگیرد. بهعبارتدیگر در جایی که «دولت» وجود ندارد، باید انتظار فعال شدن گروههای گریز از مرکز را داشت. «دارون عجم اوغلو» و «جیمز رابینسون» در کتاب جاده باریک آزادی به تاسی از توماس هابز از «چهار لویاتان» سخن میگویند: لویاتان غایب، لویاتان کاغذی، لویاتان مستبد و لویاتان در غل و زنجیر. در لویاتان غایب، چیزی به نام «دولت» وجود ندارد. ابتداییترین خدمات هم ارائه نمیشود. در این لویاتان، فقط گروههای نظامی، چریکی و جنگسالاران بر مناطق مختلف کشور حکمرانی میکنند.
در غیاب لویاتان «امنیت» هیچ جایی ندارد. لویاتان غایب، موجب ایجاد جامعه بیهویت و درهمریخته میشود؛ مانند لاگوس در نیجریه که در آن گروههای شبهنظامی بر هستونیست کشور حاکم هستند. در این جامعه نه دولت قوی وجود دارد و نه جامعه قوی؛ تمام آنچه هست یک جامعه فروپاشیده و متشکل از گروههای قدرتطلبی است که در هر بخشی از کشور علم قدرت برافراشتهاند.در لویاتان کاغذی، رنگ و لعابی از دولت وجود دارد؛ اما اقتدار آن بهسختی از پایتخت یا برخی مناطق خاص فراتر میرود. در اینجا هم نه جامعه قوی است و نه دولت. وجه تمایز لویاتان کاغذی با لویاتان غایب این است که در لویاتان کاغذی، حداقل نشانههایی از «دولت» در پایتخت یا برخی مناطق خاص دیگر به چشم میخورد. وجه اشتراکشان هم این است که در هر دو، گروههای شبهنظامی و گروههای فرو ملی و گریزازمرکز هستند که بر کل یا بخشهای زیادی از کشور حاکم هستند.در لویاتانِ در غلوزنجیر، هم جامعه و هم دولت قوی است و همپای هم به پیش میروند (مانند دموکراسیهای غربی)، امکان پیشی گرفتن یکی بر دیگری وجود ندارد و همواره ابزارهایی برای کنترل یکدیگر دارند. در لویاتان مستبد، دولت قوی است؛ اما جامعه ضعیف است. در این جامعه اقتصاد و امنیت داده میشود؛ اما در عوض سیاست و مشارکت مدنی از مردم گرفته میشود؛ مثل چین.در این الگو، دولت همهکاره است و تمام یا بیشتر روزنههای تنفس اجتماعی مسدود میشود. بازگردیم به داعش. در شرایطی که کشوری در شرایط «لویاتان کاغذی- غایب» در نوسان باشد، دولت قدرتمندی وجود نداشته باشد، جامعه در وضعیت فروپاشیدگی باشد، قبیلهها بر مناطقی از کشور حاکم باشند و جنگسالاران حاکمان کشور باشند، گروههای گریز از مرکز (در اینجا داعش یا القاعده یا گروههای مشابه) امکان بقا مییابند. در عوض، در سرزمینهایی که دارای دولت مستقر، ارتش منظم، اقوام طبیعی- تاریخی و مرزهای طبیعی و نه جعلی باشند، داعش و گروههای مشابه امکان دوام و بقا ندارند؛ چراکه در چنین سرزمینهایی چیزی به نام «امنیت صفر» وجود ندارد.داعش یک تصادف تاریخی است که محصول تنشهای متعدد اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در خاورمیانه است. این گروه در ذات خود «نظم ستیز» و «مرز ستیز» است چراکه (الف) نظم مستقر غربی را نمیپذیرد. این گروه شکافهای سرزمینی و نظم تحمیلی به منطقه به دنبال فروپاشی عثمانی را به چالش میکشد (ب) این گروه مرزهای تعیینشده از سوی «سر مارک سایکسِ» بریتانیایی و «فرانسوا ژرژ پیکو»ی فرانسوی را نمیپذیرد. این گروه حتی مفاهیم مدرن حکومت، حاکمیت ملی، هویت ملی و غیره را به چالش کشیده و به دنبال بازگشت به نظم ابتدایی که از دوران صدر اسلام در تصور دارند، با همان سبک و سیاق و بدون اندکی کموزیاد است.
3- امنیت نظامی، امنیت تکبعدی است
در نگاه کارگزاران نظام، جنبه سختافزاری امنیت یا به عبارت سادهتر، همان امنیت نظامی همواره در اولویت است. اما در نگاه مکتب امنیتی کپنهاگ، امنیت فقط محدود به امنیت سختافزاری، فیزیکی یا نظامی نیست. در این مکتب امنیت مفهوم موسعتری دارد و شامل امنیت زیستمحیطی، امنیت حقوقی، امنیت شغلی، امنیت روانی و... هم میشود. تاکید بر یک جنبه از امنیت و نادیده گرفتن ابعاد دیگر آن، خود موجب ناامنی است. درجایی که همواره اولویت بر امنیت نظامی است، بدیهی است که امنیت در ابعاد اقتصادی، زیستمحیطی، حقوقی و غیره یا فراموششده یا زیر سایه امنیت نظامی قرار میگیرد و عملاً چرخه امنیت معیوب میشود. البته این مکتب بههیچروی منکر امنیت نظامی نیست؛ اما تقلیل امنیت به فقط «امنیت نظامی» محل بحث است. آنچه وجه مشترک مفهوم «امنیت» در ایران و نظامهای مشابه است همانا مفهوم «امنیتی ساختن» (securization) است که به فرآیندی گفته میشود که منجر به قرار دادن برخی موضوعات در چارچوب امنیت میشود؛ درحالیکه قبلا در این حوزه قرار نداشته است. در این معنا، تمام ابعاد امنیت شامل امنیت اقتصادی، زیستمحیطی، روانی و غیره با نگاه امنیتی نگریسته میشود. پس ضمن ارج نهادن به امنیت نظامی و تمامیت سرزمینی کشور و تاکید بر ضرورت وجود آن، اما نکته این است که تقلیل دایره موسع امنیت به «امنیت نظامی» یا فیزیکی خطای فاحشی است که اغلب در کلام کارگزاران دیده میشود.
نتیجهگیری
تفاوتهای میان ایران و سوریه تفاوت از زمین تا آسمان است. سابقه دولت-ملت در ایران به قرنها پیش بازمیگردد. در این مجال، نیازی به تکرار مباحث مربوط به آن نیست؛ اما میتوان گفت جامعه مدنی در ایران و طبقه متوسط تحصیلکرده ایران قابل قیاس با سوریه نیست.نفس برگزاری انتخابات در ایران یک سنت سیاسی قوی در ایران به وجود آورده است. تفاوتِ شرایط و بسترهای تاریخی و تحول و تطور مفهوم «ملت» و همچنین محیط منطقهای دو کشور از زمین تا آسمان است. تنها چیزی که جامعه ایرانی میخواهد رفاه، آزادی و احترام و کرامت است.در این میان ذکر چند نکته لازم است: اول، ایران در آستانه جنگ داخلی نیست که برخی سخن از مداخله خارجی، سوریهای شدن ایران یا فعال شدن داعش در کشور بر زبان میآورند. دوم، جامعه ایران جامعهای پویاست که دل در گرو تغییر و تحول دارد. ناآرامی از نوع سوریه و لیبی و... از نوع جنگ داخلی و به تعبیر برخی «چرک و عفونت» است. اصولا جامعه متکثر جامعهای است که در آن همه نوع انسانی با هر ویژگیای وجود دارد. سوم، ایران و اقوام موجود در آن «کثرتی» هستند که در یکچیز «وحدت» دارند و آن چیز هم «ایران» است. «سوریهای شدن» یعنی جنگ داخلی تمامعیار (نیروهای مسلح در برابر خیل مردم) همراه با مداخله خارجی تمامعیار (اعزام نیرو و کمکهای مستشاری و تسلیحاتی و اقمار پروری) که مصداقی در ایران ندارد. افزون بر این، بحث سوریهای شدن توهین به فرهنگ ایرانی و نظام حکمرانی است.
منابع در دفتر روزنامه موجود است.