تا من وارد شدم شریفامامی آنها را مرخص کرد و به من رو کرده و گفت چه کردی مملکت را بههم ریختهای. من هم استعفای خود را روی میزش گذاشتم. باز کرد و خواند. صندلی را جلو کشید و من را نزدیک خودش نشاند. گفت مثل اینکه امروز از دنده چپ بلند شدهای. بگو ببینم در بهشهر چه شده. من هم شرح واقعه را دادم و گفتم به هیچوجه نمیتوانم این شخص را به کار اولش برگردانم. گفت حالا چه کسی گفته که برگردان. آن وقت تعریف کرد که میدانی در مملکت دو حزب درست شده. علم رئیس حزب مردم شده و اقبال رئیس حزب ایراننوین و حالا موقع انتخابات است. اینها شهرها را بین خودشان تقسیم کردهاند. شهر بهشهر مال علم و حزب اوست و شخصی که تو اخراج کردی نماینده علم است که کارگرها را پای صندوق ببرد تا به نماینده علم (حزب مردم) رای دهند. من هم که با اقبال میانه خوبی ندارم.