به قلم : دکتر علیاکبر ارجمند نیا - روانشناس -عضو هیئتعلمی دانشکده روانشناسی، دانشگاه تهران
تحریریه زندگی آنلاین : ZOO SADISM اصطلاحی است که در روانشناسی برای حیوان آزاری به کار میرود؛ رفتاری که کارشناسان علوم رفتاری و روانشناسان معتقدند میتواند نشانه بسیار بدی از رفتارهای خشن و جنونآمیز دگرآزاری یا سادیسم در آینده رفتاری افراد باشد. اساساً انسان سالم و کسی که دچار اختلالات روانی نیست از کشتن و گرفتن جان یک موجود زنده، احساس لذت ندارد؛ نکتهای که در رفتار حیوان آزاران بهوضوح مشهود است. یکی دیگر از نکاتی که در تحلیل وخامت سلامت در افراد حیوان آزار از سوی روانشناسان و متخصصان حائز اهمیت مینماید، تعمیم این بیاهمیتی گرفتن جان حیوانات به جان انسانهاست؛ چنانچه مثالهای تاریخی نشان میدهند، بسیاری از قاتلان زنجیرهای سابقه حیوان آزاری داشتهاند و این قضیه بهطور مستند ثابتشده که فردی که حیوان آزاری میکند، نهتنها برای حیاتوحش و حیوانات که برای جامعه انسانی هم خطرناک است.
بیشتربخوانید:
مصداقی برای بیماری روانی
حیوان آزاری در همه جای دنیا نشانه اختلال روانی است؛ و بر این اساس در غرب بهعنوان یک اختلال روانی شناساییشده و بهعنوان یک بیماری تشخیص داده میشود. در ایران هم این پدیده از قبل بوده، زیاد هم بوده است و امروز هم هست و درمجموع در طی زمان شاید یک مقدار کموزیاد شده باشد اما درهرصورت در کیفیت آن تفاوتی ندارد و اگر این پدیده در کشور ما هم دیده شود، نشاندهنده این است که فرد آزاردهنده حیوان، زمینههای شخصیت ضداجتماعی دارد. اگر این موضوع در دوره نوجوانی دیده شود، نشان از یک اختلال به نام «اختلال سلوک» است و معمولاً این دسته از نوجوانان اگر در مجاورت و همراهی با برخی دیگر از شرایط ایجاد و تشدیدکننده بیماری روانی قرار گیرند، این عوامل میتوانند زمینه بزهکار شدن آن فرد را فراهم کنند. این مسئله در هر فردی و در هرکجای دنیا اگر دیده شود، بهنوعی نشان از اختلال شخصیت فردی است. درنتیجه این موضوع محدودیت جغرافیایی ندارد. درنتیجه وقتی در کشور خودمان این رفتار را میبینیم، نشان از مشکلات شخصیتی جدی دارند و از مرزهای سلامت روان فاصله گرفتهاند؛ یکی کمتر و یکی بیشتر.
ویژگیهای افراد حیوان آزار
در باب توصیف ناهنجاریهایی که به حیوان آزاری منجر میشوند؛ یک بحث فیزیولوژیکی دارد و یک بحث روانشناختی. مشکلات فیزیولوژیکی بیشتر مرتبط به پزشکی است و شاید دوستان پزشک بهتر بتوانند دراینباره قضاوت کنند؛ ولی معمولاً پایین بودن سطح سرتونین خون، پایین بودن قند خون و عواملی اینچنینی در تحقیقات و منابع علمی بهعنوان عوامل مؤثر در اختلال، بسیار موردتوجه قرارگرفتهاند و این دسته عوامل با خلقوخوی پرخاشگرانه رابطه محکمی دارند. وقتی سرتونین پایین میآید، ممکن است رفتار خشونتآمیز و در مواردی رفتار وحشیانه را از افراد شاهد باشیم و اینها بیارتباط با انتقالدهندههای عصبی، هورمونها و یک سری از مسائل جسمی نیستند.
اما مشکلات روانشناختی به این صورت است که معمولاً آدمهایی که حیوان آزار هستند، خودشان هم تجربه مورد آزار و اذیت واقعشدن رادارند. غالباً سبکهای فرزند پروری که روی این افراد اعمالشده، سبکهایی بوده که عمدتاً یا خیلی مستبدانه بوده است و این افراد تحت تنبیه بدنی قرارگرفتهاند و یا اینکه این شیوههای سهیل گیرانه افراطی روی آنها اعمالشده است؛ یعنی اینکه هیچ برنامه تربیتی و رفتاری مشخصی روی اعمال این افراد حاکم نبوده، و آنان بهشدت درگیر خلأهای عاطفی، اجتماعی و فیزیولوژیکی هستند؛ لازم به ذکر است که این افراد معمولاً هر سه این خلأها رادارند.
یعنی این عوامل مجموعه هستند و کسی که مجموعه این عوامل را دارد، درگیر این مسئله است اما ممکن است لزوماً آن را بروز ندهد؛ مثلاً ممکن است حیوانات دوروبر این افراد نباشد و شرایط حیوان آزاری برایشان فراهم نباشد و در این شکل ممکن است به دیگرآزاری روی بیاورند و این رفتار آزار دادن را روی آدمها نشان دهند. درنتیجه کسی که این مؤلفهها را دارد اما حیوانی دوروبرش ندارد، لزوماً این رفتار در او بروز نمییابد.
بیشتربخوانید:
اهمیت شرایط بیرونی بر احوالات درونی
بالا و پایین شدن سرتونین و یا شرایط تربیتی ممکن است باعث رفتارهای عصبی بشود اما لزوماً به معنی حیوان آزاری نیست و مشخصاً چه کسانی را میتوانیم بر اساس شاخصهایی مدون، حیوان آزار بدانیم؟ من اینها را متفاوت از هم نمیدانم. شما در رفتار مرز میگذارید که افراد ممکن است خشونت در رفتار را در مورد آدمها اعمال کنند اما در مورد حیوانات نکنند. من این دو شخصیت را خیلی متفاوت از یکدیگر نمیدانم اما شرایط اجتماعی آنان را تعیینکننده و مهم میدانم؛ یعنی تحلیل شخصیت و رفتار این دودسته از آدمها بسته به آن است که شرایط ایشان چقدر متفاوت است؛ یعنی محیطهایی که در آن رشد میکنند، چقدر متفاوت است؛ مثلاً آدمی که تمایلات حیوان آزاری دارد، وقتی در شهری زندگی میکند که حیوانی ندیده است، احتمالاً هیچوقت این رفتار را بروز نمیدهد. طبیعی است که این رفتار توسط آدمهایی انجام میشود که این زمینهها رادارند و بهنوعی در ارتباط با حیوانات هم هستند. در محیطهایی مانند کهریزک و امثالهم، افراد با حیوانات مواجه هستند و مسائلی چون عدم پختگی شخصیت، مشکلات فیزیولوژیکی و مسائل تربیتی و سوء رفتارها با این افراد، همگی اثرگذار هستند، و حالا اینکه بخواهیم سهم هرکدام را مشخص کنیم که کدام اولویت داشته باشد و اول بیاید و... به کارهای پژوهشی پیچیدهای نیاز دارد اما بهطورکلی من اینها جدا نمیدانم الی در شرایط محیطی و اجتماعی متفاوت.
بیشتربخوانید:
کنترل گری اجتماعی، قویتر از کنترل گری انضباطی
خلأهای قانونی ما جدی هستند. در بعضی موارد ما تازه متوجه شدهایم که باید در این حوزهها هم قانون وضع کنیم و یا اگر قانونی داریم، مبهم است و بهصورت جدی گفته نشده، ضمن اینکه اطلاعرسانی و آموزش داده نشده است و مردم بیخبر هستند. درنتیجه برای حل مسئله در درجه اول به یک سری کارهای زیرساختی و قانونگذاری نیاز هست و بعد مستلزم آگاهی افزایی در این موارد هستیم. مثلاً ممکن است مصادیق رفتارهای حیوان آزاری را بهصورت موردی در رفتارهای برخی آدمها ببینیم؛ در اینجا حیوان آزاری را باید ناشی از عدم آگاهی آن آدم بگذاریم؛ چراکه آن مواردی را که در اختلال روانی و ناشی از مسائل شخصیت و غیره برشمردیم در مواردی موضوعیت دارد که این رفتار حیوان آزاری تکرر و تعدد دارد و ما میتوانیم این تحلیل را تعمیم بدهیم؛ ولی در مورد آدمهایی که حیوان آزاری موردی و دفعتاً اتفاق افتاده، معمولاً ناشی از عدم آگاهی و این موضوع است که اساساً این افراد با مقولهای به نام حقوق حیوانات آشنا نیستند. فکر میکنم جامعه ما بهاندازه کافی در بحث آموزش پیشرفت نداشته است و آموزش میتواند بسیاری از مسائل را کنترل کرده و این موضوع را به یک جریان اجتماعی بدل سازد؛ یعنی اگر ما بتوانیم این موضوع را به یک جریان اجتماعی بدل کنیم، قاعدتاً کنترل گری اجتماعی، بسیار مؤثرتر از کنترل گریهای انضباطی و انتظامی و ... جواب میدهد.