به گزارش ایسنا، چهارم دیماه 1365، علی محمدرضایی جانباز دفاع مقدس که یک پای خود را در جنگ ازدست داده بود؛ در خط مقدم عملیات کربلای 4 حضور یافت و در جزیره امالرصاص عراق شهید و مفقودالاثر شد.
چند روزی زمزمه پیدا شدن شهید محمدرضایی در شهر پیچیده بود و همه از سر آمدن انتظار 31 ساله حرف میزدند. روز استقبال شهر حال و هوای دیگری داشت و مردم در ماه رمضان علیرغم گرمی هوا با دهان روزه برای استقبال از شهید محمدرضایی مقابل صداوسیما تجمع کرده بودند.
نظامیان با تشکیل صفی منظم آمدن پیکر شهید را انتظار میکشیدند، مرد و زن، کودک و جوان و پیر همه آمده بودند و هرلحظه به جمع خیل عاشقان شهدا میپیوستند،بعد از گذشت 31 سال پیکر مطهر شهید وارد قزوین شد و بر روی دوش عاشقان به سمت معراج شهدا هدایت شد.
در این میان پدر شهید با غمی نهان در دل آمدن فرزندش بود، چشمانتظاری که با انتظار 31 ساله تفاوت داشت. پدر امروز نیز با در دست داشتن عکس فرزندش به استقبال فرزند رشیدی آمده بود که با عشق فدای اسلام و ایران کرده بود.
پدر از آمدن پسر بزرگش خوشحال بود و دعا میکرد که فرزند دیگرش نیز بهزودی برگردد، اگرچه 31 سال انتظار و بیقراری را تجربه کرده است اما میگوید حاضر است پسر دیگرش را نیز برای دفاع از اسلام راهی مبارزه با مخالفان اسلام کند.
کمی آنطرفتر دستان مادر را گرفتنهاند که برای استقبال فرزندش سر از پا نمیشناسد، اگرچه غم دوری دو فرزند و انتظار 31 ساله قد مادر را خمیده و مجبور به نشستن بر روی ویلچر شده است، اما امروز مادر تمامقد در برابر دشمنان ایستاده است و اشکی بر چشم ندارد.
مادر به خانمهایی که بی تابی میکنند توصیه میکند که گریه نکنید مبادا دشمن اشک ما را ببیند؛ مادر چنان استوار است که گویی غمی در دل ندارد اما همه از گریههای شبانهاش میگویند از دلتنگی 31 ساله که در دو سال اخیر بیشتر شده است.
مادر شهید محمدرضایی میگوید: 30 سال چشمانتظار علی و نشانهای بودم؛ غریب بودم و هرروز منتظر آمدنش... .
مادر به اشکهایش اجازه نمیدهد سرازیر شوند و با دستانی لرزان اشکها را در دم پاک میکند سعی میکند لبخند را جایگزین اشک کند و میگوید: خوشحالم که اومد خدا رو شکر میکنم، خدا را خیلی شکر میکنم و ناراضی نیستم ... .
مادر از آمدن پسرش دلشاد است و دلنگران پسر دیگر؛ گویی انتظار با سرنوشت مادر پیوند خورده است و همچنان باید چشمانتظار پسر دیگرش باشد، چشمانتظار حاج حمید که برای دفاع از حرم به سوریه رفته است و خبری از او نیست ...
شهید محمدرضایی قاصد برادر گمشدهاش است
نجمه رمضانی همسر مجاهد حرم حمید محمدرضایی در کنار مادر شهید قرار دارد، نور امید در چشمانش میدرخشد و خوشحال است. میگوید: آرزوی قلبی همسرش محقق شده است،مادر بیصبرانه منتظر برگشت پسرش بوده و چند سالی است که یک قبر نمادین را ساختهاند و هر هفته بر سر قبر خالی با پسرش به گفتوگو مینشست حال دیگر میتواند با مزار فرزندش به صحبت بپردازد.
با پیدا شدن پیکر مطهر شهید، امید و ایمانم به خدا بیشتر است ازاینجهت که شهید قاصد آمدن همسرم است، برادر همسرم همیشه به شوهرم میگفت اجازه نده که اسلحه من زمین بماند؛ همسر من هم نگذاشت اسلحه زمین بماند.
نسیم محمدرضایی فرزند مجاهد حرم حاج حمید محمدرضایی نیز میگوید: 26 سال دارم و هیچوقت عمو را ندیدم ولی از حرفهای خانواده متوجه بیقراری پدر میشدم و همیشه اشک و آه در چشم پدر بود، مادربزرگ هم بعد از هر نماز از خدا میخواست که عمو پیدا شود.
همیشه پدرم امیدوار بودند که عمو برگردد، دعای این روزهای خانواده بازگشت پدرم بود که حدود دو سال است که خبری ازش نداریم؛ مصلحت بود، برادر بزرگتر پیدا شود تا امیدی برای ما باشد که و پدر من هم صحیح و سالم برگردد. واژه انتظار، غریب و سخت است، اینکه از عزیزترین فرد زندگی خود خبر نداشته باشی و ندانی کجاست، منتظر بودن و دلتنگی یکطرف، ندانستن اینکه عزیزت کجاست و کجا باید دنبالش بگردی بحث دیگری است.
به گزارش ایسنا از قزوین، مردم از هر قشر و جناحی آمده بودند تا به دشمنان ثابت کنند که شهدا در تاریخ ایران هرگز فراموش نمیشوند و مردم بهپای خون این شهدا ایستادهاند و نمیگذارند دشمنان با ترقهبازی خود خللی در امنیت این کشور ایجاد کنند.
نسیم محمدرضایی در این خصوص میگوید: امثال پدر من کم نیستند، وقتی یک مدافع از فرزندش میگذرد و ترقهبازی دشمن اثری ندارد.
نجمه رمضانی نیز معتقد است که دشمنان هیچ موقع بیکار نمینشینند و میخواهند ایران را ذلیل کنند، مدافعان حرم اجازه نمیدهند که خطری ایران را تهدید کند، همانطور که حمله ناشیانه داعش نتیجهای در برنداشت.
عظمت و اقتدار امروز ایران به حرمت خون شهدا است، شهدا همانند خورشید تابانی هستند که موجب هدایت، سربلندی و عزت کشور شدهاند؛ مردم شهیدپرور قزوین نیز با حضور گسترده خود در این مراسم نشان دادند که پاسدار اینهمه ازخودگذشتگی هستند.
گزارش از آرزو یارکه سلخوری.