عصر ایران؛ مهرداد خدیر- قدیمیترین روزنامۀ ایران از امروز در شکل و شمایل جدید عرضه شده است. این اتفاق در حالی رخ میدهد که از درگذشت سید محمود دعایی -که از 1359 تا 1400 مدیریت روزنامه اطلاعات را بر عهده داشت- یک سال و یک ماه میگذرد.
بنیانگذار روزنامه اطلاعات اما عباس مسعودی بود که از شاگردی چاپخانه (و کمی قبل از آن در مغازه قصابی عمویش) به روزنامهداری و مالکیت و مدیریت موسسه اطلاعات و البته شهرت و ثروت و اعتبار و سناتوری و نمایندگی مجلس رسید.
او 4 سال پیش از پیروزی انقلاب 57 ناگهان درگذشت و از آن پس امور روزنامه را فرزندش فرهاد اداره میکرد. بعد از انقلاب با موسسه اطلاعات به مثابه تشکیلاتی وابسته به رژیم پهلوی برخورد و با همین نگاه مصادره شد و در اختیار بنیاد مستضعفان قرار گرفت.
کارکنان اطلاعات اما میگفتند ما به خاطر انقلاب دو بار اعتصاب کردیم و پس از اعتصاب 61 روزه دوم مهمترین صدای انقلاب بودیم و دو تیتر مشهور «شاه رفت» و «امام آمد» یادگار آن دوران تاریخی است و اگر مدیر و مالک روزنامه با شاه نزدیک بوده با کارکنان نباید مانند کارخانههای مصادره شده برخورد شود و بدین ترتیب از شمول بنیاد مستضعفان خارج شد و امام خمینی خود برای آن سرپرستی گماشت که کسی نبود جز سید محمود دعایی.
او هم دوست نداشت تصور شود مدیر یک بنگاه مصادرهای است و برای رفع این ذهنیت سه کار انجام داد:
اول این که فرزند مسعودی و مدیر سالهای آخر را به همکاری دعوت وبرای او حقوق تعیین کرد. حال آن که هر که غیر دعایی بود جرم مسعودی پسر را بیش از پدر می دانست زیرا مقاله توهین به امام خمینی در دوران مسعودی پسر منتشر شد.
دوم این که تصریح کرد ما مدیریت موسسهای بدهکار به بانکها را در اخیتار گرفتیم و نه بنگاهی مصادرهای را.
سوم این که کوشید تریبون همگان و از جمله روشنفکران باشد و در ابتدا از شمس آل احمد برای سردبیری دعوت کرد. البته پس از حملات صریح امام به روشنفکران ناچار شد از این فضا فاصله بگیرد ولی به عکس رقیب متانت خود را حفظ کرد و علیه اهل فکر فحشنامه منتشر نمیکرد.
درباره دعایی البته بارها نوشته ایم اما امروز در سالگرد 19 تیر 1305 و با تغییر سیمای روزنامه با لوگو یا نام وارهای که بر قدمت اطلاعات تأکید دارد بهانه این نوشته اشاره به این شایعه است که سکته منجر به مرگ سناتور عباس مسعودی به خاطر ناخرسندی شاه از او در هفتههای آخر ( خرداد 1353 خورشیدی) بوده و این که مورد بی مهری شاه قرار گرفته بود.
امیراسدالله عَلَم در یادداشت روزهای 15 خرداد 1353 در این باره با اشاره به ضیافتی که شاه، او و مسعودی حضور داشتهاند مینویسد:
«سر شام رفتم. شاهنشاه خیلی عصبانی بودند: "این مسعودی (مدیر روزنامۀ اطلاعات) را از دور میبینم و شاخ و شانه میکشد که بیاید با من حرف بزند". (در کاخ علیاحضرت ملکه پهلوی، شاهنشاه و خاندان سلطنت جدا شام میخورند. میهمانها در سالن دیگر، من هم در حضور شاهنشاه شام میخورم).
شاهنشاه فرمودند: "روزنامۀ اطلاعات ارگان مصدقیها و تودهایها شده؛ مثلاً امروز از قول تاکسیرانها نوشته است که ما مثل سگ زحمت میکشیم و این شرکت تعاونی تمام عایدات ما را میخورد، مگر شرکت تعاونی مال کیست؟ آن هم که مال خودشان است".
چون عدهای مثل دامادها و علیاحضرت شهبانو سر میز شام بودند، من جرأت نکردم یک و دو بکنم و عرض کردم "خوب روزنامه باید مطلب را بگوید و جواب هم داده شود و آن را هم منعکس بکند". به هر صورت برخاستم و به بدبخت مسعودی گفتم که حق ندارد شرفیاب بشود و بعد از این هم در کاخ علیاحضرت ملکۀ پهلوی دعوت نخواهد شد.
چیزی نمانده بود که سکته کند، ولی چون آدم مجربی است گفت: "پریشب در همین جا مطلبی را شاهنشاه به من فرمودند که برخلاف میل هویدا بود و اصرار فرمودند به وزیر اطلاعات هم بگویم. من هرگز از این غلطها نمیکردم، ولی چون امر بود اطاعت کردم. گویا مطلب بر هویدا نخستوزیر گران آمده و مطلبی به شاهنشاه عرض کرده و به هر حال من چوب این کار را میخورم" .... والله اعلم به حقایقالامور...»
علم تصویر نامه مسعودی به خود در فردای همان شب و با تاریخ 16 خرداد 1353 را نیز در یادداشت های خود قرار داده که در صفحات 136 و 137 جلد چهارم کتاب چاپ شده است:
«جناب آقای علم وزیر محترم دربار شاهنشاهی اوامر مطاع ملکوکانه که دیشب به بنده ابلاغ فرمودید تازیانۀ سهمگینی بود که بر چاکر و خانمم وارد آمد.
باور بفرمایید تمام شب خواب به چشم ما نرفت، چون من و زنم خودمان را خاکسار درگاه سلطنت میدانیم و از جان و دل شیفته عنایات شاهنشاه محبوب خود و خاندان سلطنت هستیم.
اگر نقایصی در کار انتشار اخبار و مطالب روزنامه پدید میآید حمل بر اهمال و تعلل چاکر نفرمایید چون پیوسته سعی داشته و دارم که خدمتگزاری صدیق در طول عمر خود بوده و پیرو افکار و نیت مبارک شاهانه هستم.
در چنین پیشامدهایی گناهکار نیستم چون به واسطۀ کهولت و ضعف، توانائی آن را ندارم که تمام مطالب روزنامه را شخصاً کنترل کنم و به همین سبب فرزندم فرهاد مسعودی را به کمک طلبیدم .
او هم در کمال خلوص نیت و عقیده وظایف خود را انجام میدهد. متأسفانه در دو هفتة اخیر که به اروپا سفر کرده بود خطاهایی از جمله خطاهای اخیر به وقوع پیوست که چاکر خود پس از طبع و نشر به آن واقف شدم.
نویسندۀ ستون بازار سیاست، جوانی است تحصیل کرده و با ذوق که از گذشتهها خبر ندارد و مارهای خوش خطوخالی را که از هر فرصتی میخواهند استفاده کنند نمیشناسد، چنان که بعد از توجه دادن تازه درک مطلب کرد و در ضمن گفت این مطلب یا همین اسامی قبلاً در آیندگان هم چاپ شده بود.
اما دربارۀ نویسندۀ رپرتاژ تاکسی او هم مورد سرزنش قرار گرفت و شدیداً مؤاخذه شد.... بدیهی است مطالب زنندهای که نوشته شده جبران خواهد شد.
تکدر خاطر ملوکانه بیش از هر چیز مرا رنج میدهد و نمیدانم چه باید کرد، چون به خوبی میدانم که اگر ذرهای از عنایات شاهنشاه نسبت به این خدمتگزار کاسته شود و سایة پر عطوفت مبارک بر سر این بنده نباشد با وجود دشمنیها که نسبت به چاکر اعمال میشود نابود خواهم شد.
آقای علم، شما را به سر مبارک شاهنشاه قسم میدهم عرایض چاکر را به سمع ملوکانه برسانید و چارهای بیندیشید که از این پریشانی و تأثر خلاص شوم. هر امری از پیشگاه ملوکانه شرف صدور یابد مطاع است. عباس مسعودی».
عَلَم در یادداشت روز 16 خرداد 1353 خود به واکنش شاه در برابر این نامه اشاره کرده و مینویسد: «نامۀ بدبخت مسعودی را دادم خواندند. فرمودند مسئله عفو شما بسته به رفتار آیندۀ شما خواهد بود.»
11 روز پس از این ماجرا و در 27 خرداد 1353 مسعودی در پشت میز کار خود سکته کرد و جان سپرد.
علم در یادداشت اول تیر 1353 می نویسد: « صبح شرفیاب شدم. شاهنشاه خیلی اظهار مرحمت فرمودند. عرض کردم بیچاره عباس مسعودی مرده. وقتی اروپا بودم مرده بود. اجازه فرمایید از خانوادهاش تفقدی شود. به خصوص که هفته قبل مورد بیمرحمتی قرار گرفت. فرمودند: البته، بکنید... عصری خودم مجلس فاتحه مسعودی رفتم.»