هدف نهایی خداوند از خلقت انسان آن است که او را به سعادتمندی و کمال برساند. رسیدن به کمال نیز جز با فراگیری معارف الهی و عمل به فرمانهای پروردگار میسّر نمیشود. خداوند متعال با وسایطی همچون فرستادن انبیا(ع) و اولیای الهی، معارف لازم برای رسیدن به کمال را برای انسانها مهیا کرده است.
این معارف در غالب کتابهای آسمانی و روایات و اخباری است که از سوی انبیا(ع) و حضرات معصومین(ع)در کتب معتبر روایی آمده است. در این روایات مهمترین مسائل مورد نیاز انسان جهت رشد معنوی و رسیدن به رضوان الهی بیان شده است.
با این توضیح میتوان به اهمیت و ارزش فراوان روایات پی برد؛ زیرا این اخبار،کلماتی است که از منبع فیض الهی سرچشمه گرفته و با این منبع عظیم برابری میکند.
این گفتارهای گرانبها از جان و روح انبیا و اولیای الهی برخاسته است و بر اساس شواهد قرآنی، آنان علوم خود را از پروردگار متعال فرا گرفتهاند. در قرآن کریم، خداوند خود را معلم انبیا و اولیا معرفی نموده و میفرماید:
{ وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا }[1]
{ وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ }[2]
براساس این آیه، خداوند از طریق وحی، معارف و حقایق هستی را به انبیا(ع) آموخت. وحی الهی نیز به دو صورت انجام میگیرد؛ گاهی وحی، با فرستادن کتابهای آسمانی همچون تورات، انجیل و قرآن کریم و گاهی با القای معارف به نفوس پاک انبیا(ع) صورت میپذیرد. از اینرو، معارفی که از طریق گفتار انبیا(ع) و ائمهٔ اطهار(ع) به دست انسانها میرسد همان، علوم الهی است که بهواسطهٔ انسان کامل در عالم آفرینش منتشر میشود.
آفتـــاب آمد دلیــل آفتـــاب گـر دلـیلت باید از وی رو متاب
(مولوی)
این موارد از اموری است که تمام عقول و وجدانهای بیدار، آن را پذیرفته و هرگز درصدد رد کردن آن نیستند.
دور شدن از کمال انسانی
طبیعت انسانها بهگونهای است که دوست دارند به صورت اجتماعی زندگی کرده و به آرامش روحی و روانی برسند؛ اما ازآنجاییکه انسانهای عادی معصوم نیستند، عدهای از آنها دچار ناهنجاریهایی در محیط خانواده و اجتماع میشوند. در این هنگام، سایر انسانها وظیفه دارند که با استفاده از سخنان انبیا(ع) و اولیای الهی، مسائل اخلاقی و آداب اجتماعی را به آنان متذکر شوند. در این راستا، بعضی افراد که باطن شیطانی دارند، از حق و حقیقت دوری گزیده و میگویند: «اگر انبیا و امامان زنده شوند و این مسائل را بگویند، به گفتار آنان اعتنایی نمیکنیم» این افراد از منظر قرآنکریم، حزب شیطان[3] را تشکیل میدهند. آنان به سبب خباثت ذاتی و پیروی از هواهای نفسانی، درهای حق و حقیقت را به روی خود بسته و شامّه و مجرای معنوی خود را از دست دادند.
تقابل نور و ظلمت در وجود انسان
همانگونه که بیان شد، گفتار انبیا(ص) و امامان(ع) نوری است که از سوی خداوند متعال بر قلوب ایشان نازل شده است. حضرت امام هادی(ع) در زیارت جامعهٔ کبیره میفرماید: «کَلامُکم نُورٌ»؛ این همان نوری است که در آیات الهی به آن اشاره شده است:
{ اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ }[4]
{ وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا }[5]
{ یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ الله بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ }[6]
{ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ }[7]
حال اگر کسی در قلب خود آینهای برای تابش نور الهی قرار نداده باشد و با انجام گناهان فراوان، صفحهٔ دل خود را آلوده کند، از پذیرش نور و روشنایی سر باز میزند. اگر به این افراد بگویند: «خداوند و انبیای الهی، انسانها را از ارتکاب گناه بر حذر داشتند» آنان در پاسخ میگویند: «اگر پروردگار بدون واسطه هم در مورد حق و حقیقت سخن بگوید ما آنرا نمیپذیریم، چه برسد به اینکه بندهٔ او، راه هدایت و کمال را به ما تذکر دهد!»
انسان کامل ظرف و حامل معارف الهی
انسان کامل شدن منحصر در انبیا و ائمهٔ اطهار(ع) نیست؛ بلکه هر کسی که حامل معارف الهی باشد و آن را در زندگی به کار بندد، میتواند از الطاف ویژهٔ پروردگار بهرهمند شود. انسانی که در پی کمال و کامیابی در دنیا و آخرت باشد، به خوبی میداند که باید در فراگیری معارف الهی تلاش کند؛ زیرا این معارف، کلید حلّ مشکلات دنیوی و اخروی و نردبان ترقّی معنوی اوست. اگر او بتواند این معارف را به خوبی بیاموزد و در اعمال و رفتار خود تجلّی دهد، میتواند در بُعد معنوی از دیگر انسانهای عادی پیشی بگیرد؛ تا جایی که او را همانند سلمان فارسی،[8] جزو اصحاب و یاران حقیقی اهلبیت(ع)[9] قلمداد کنند.[10] گاهی بعضی انسانها همچون عمار[11] به مقاماتی دست مییابند که وقتی از دنیا میروند، اهلبیت(ع) در عزای آنان بیتاب میشوند؛[12] زیرا آنها را وابسته به خاندان خود دانسته و در حقیقت آنان حامل رسالت انبیا(ع) و امامت اولیا به شمار میروند.
این افراد والامقام، تمام اعمال و رفتار خود را همسو با ائمهٔ اطهار(ع) قرار داده و در این راه از جان و مال خود بهراحتی میگذشتند؛ برتری آنان نسبت به دیگران از مواهب ظاهری و مادی نبوده است؛ چراکه جسم بعضی از این افراد از دیگران ضعیفتر بوده و حتی دچار نقص بدنی هم بودند؛ بهعنوان نمونه ابوبصیر،[13] نابینا بود؛[14] اما به دلیل آنکه چشم باطنی او با ملکوت عالم ارتباط داشت او را به ابوبصیر، یعنی پدر بینایی، ملقب کردند؛ مسلم بن کثیر[15] اعرج[16] را نیز میتوان به عنوان شاهد دوم به کار برد که با وجود آنکه پایش لنگ و ناتوان بود، اما همواره در مسیر رضایت مولای خود تلاش میکرد.
همچنین به عنوان نمونه میتوان به ابن اممکتوم[17] مثال زد. ایشان قدرت بینایی نداشت و نمیتوانست اشیا را مشاهده کند؛ اما با ایمان به پروردگار و رسول او، چشم باطنش باز شد و با آن توانست عالم ملکوت را مشاهده کند. او آنچنان نزد پروردگار ارزش داشت که آیاتی به خاطر او نازل شد.
ماجرا از این قرار بود که روزی به محضر رسول خاتم(ص) آمد تا سؤالاتی را از ایشان بپرسد؛ در اطراف حضرت، اصحاب زیادی حضور داشتند؛ یکی از آنان تا ابن اممکتوم را دید، برای تکبر و غرور، خود را کنار کشید؛ در این هنگام آیات ابتدایی سوره عبس بر قلب نازنین رسول خدا(ص) نازل شد.[18] خداوند در این آیات، آن شخص متکبر را مورد سرزنش قرار داده و میفرماید:
{ عَبَسَ وَتَوَلَّى ۞ أَنْ جَاءَهُ الاَعْمَى ۞ وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى }[19]
با این حکایت، معلوم میشود که بندهٔ خوب خدا بودن مشروط به جسم سالم نیست؛ بلکه باید جان و روح انسان پاک باشد تا حقایق عالم ملکوت برای او مکشوف شود.
بعضی دیگر نیز آنچنان عاجز و ناتوان بودند که ائمه اطهار(ع) به دیدار آنها میرفتند تا از احوال آنان باخبر شوند. وجه تمایز آنان، از نظر روحی و معنوی بود، زیرا با عمل به گفتار پروردگار و اهلبیت(ع) روح و جان خود را از شوائب و آلودگیهای دنیوی تطهیر نموده و خود را از عالم خاکی به عالم ملکوتی ارتقا دادند. به این خاطر در زیارت جامعه کبیره آمده است: «اَرْواحُکُمْ فِی الأَرْواحِ».[20]
بدلیل بدیهی بودن، مباحثی که بیان شد هرگز قابل انکار نخواهند بود؛ مگر آنکه انسانی حقایق را ببیند؛ اما آنرا انکار کند. از آن جایی که گفتار انبیا و اولیای الهی(ع) همچون خورشید، منبع فیض و برکت هستند و بر همگان میتابند، باید ابتدا آن سخنان را پذیرفت و سپس در تمام امور زندگی آنها را به کار بست. در این صورت میتوان حامل معارف و اسرار الهی شد و به مرحلهٔ کمال انسانی رسید.
آفرینش هستی، برای انسان کامل
تمام انسانها میتوانند به مرحله کمال برسند و این مقام فقط مخصوص انبیا و اولیای الهی(ع) نیست؛ زیرا پروردگار کمال را به افراد خاصی منحصر و معین نکرده است. ارزش انسان کامل تا حدی است که قوام آسمانها و زمین و تمام عالم آفرینش به وجود اوست و اگر لحظهای انسان کامل در زمین نباشد، تمام نظام آفرینش به هم میخورد و قیامت کبری برپا میشود.
بعد از خلقت انسان، در تمام دوران حیات بشر، انسان کامل بر روی زمین حاضر بوده است. اوّلین انسان کامل، حضرت آدم(ع) بود و پس از ایشان، دیگر انبیا(ع) و سپس حضرات معصومین(ع) پا به عرصه هستی گذاشتند. در عصر کنونی نیز حضرت مهدیأ مصداق اتم انسان کامل است. از اینرو در دعای عدیله آمده است:
«بِیُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَى وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاءُ»[21]
به سبب وجود امام زمانأ ابر اجازه دارد بر روی زمین ببارد و زمین با اجازهٔ ایشان، گیاهان و نباتات را میرویاند و روزی همگان به دستشان میرسد. همچنین به خاطر وجود حضرت، آسمان و زمین ثابت و پایدار میباشند و اگر حضرت حضور نداشتند، تمام آسمانها و زمین ویران میشدند.
همانگونه که ستون و دیوارهای ساختمان، بناها را نگه میدارد، انسان کامل نیز بنای آسمانها و زمین را محفوظ میدارد و نمیگذارد آسیبی بر بنای عالم آفرینش وارد شود.[22] از آنجاییکه حافظ و خالق تمام هستی پروردگار است و بر اساس وسایط تمام عالم تکوین و تشریع را اداره میکند، خود جانشینانی را بر روی زمین قرار میدهد:
{ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً }[23]
این شواهد نشان میدهد که فلسفهٔ خلقت آفرینش، وجود انسان کامل است و به سبب او، تمام هستی خلق شدند.
وجود انسان کامل، معیار ارزش بخشی مکانها
وجود انسان کامل، چه در حیات و چه در ممات، موجب ارزش مکان میشود؛ به عنوان نمونه، شهر مکه قبل از ظهور رسول خاتم(ص) ارزش چندانی نداشت؛
اما بعد از حضور پیامبر(ص) خداوند به این شهر قسم یاد کرده و میفرماید: { لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ }.[24]
در این آیه «لا»، لای نافیه نیست؛ بلکه «أُقْسِمُ» به لا چسبیده شده است.
به این معنا که جمله «لا أُقْسِمُ» یعنی «با همه وجودم سوگند میخورم.» در زبان فارسی نیز چنین ادبیاتی وجود دارد؛ به عنوان مثال، اگر بخواهیم به جان کسی قسم بخوریم، میگوییم: نه به جان تو! که در حقیقت به جان مخاطب قسم میخوریم.
با این توضیح میتوان گفت که در این آیه، خداوند برای خانه گِلی خود؛ یعنی کعبه، قسم یاد نمیکند؛[25] بلکه رسول خدا(ص) را مخاطب خود قرار داده و میفرماید:
{ وَأَنْتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ }[26]
هر ارزشی که این شهر دارد، به سبب وجود پیامبر(ص) است و اگر پیامبر(ص) از این شهر مهاجرت کند، دیگر خداوند به آن قسم یاد نمیکند. خلاصه آن که ارزش این شهر و حرم و خانه خدا، به وجود پیامبر(ص) است که در آن زمان مصداق اتمّ انسان کامل بود.
سرزمین کربلا را نیز میتوان به عنوان شاهد دوم مثال زد؛ این سرزمین که به اسامی «غاضریه»، «نینوا» و «شاطیء الفرات» معروف بود،[27] قبل از ورود امام حسین(ع)، بیابان بوده و کسی در آن زندگی نمیکرد؛ اما بعد از واقعهٔ عاشورا و قبور مطهر شهدای کربلا، این سرزمین آن چنان ارزش پیدا کرد که محل طواف عرش الهی شد؛ لذا در زیارت وارث آمده است: «وَطَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِیِ فِیهَا دُفِنْتُمْ»[28]
خداوند متعال در سورهٔ زمر میفرماید:
{ وَ تَرَى الْمَلاَئِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ }[29]
بر اساس این آیه فرشتگان مقرب خدا در عرش الهی طواف میکنند. اما بعد از شهادت حضرت امام حسین(ع) کربلا سرزمینی مقدس برای آنان شده و به دور آن طواف میکنند.[30] زیرا در این سرزمین، انسانهای الهی در نبرد حق علیه باطل به شهادت رسیده و اجساد مطهرشان در این مکان مدفون است؛ خداوند نیز به سبب وجود این افراد پاک سیرت عنایت ویژهای به این سرزمین دارد:
{ فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا }[31]
حال اگر در مکانی انسان الهی وجود نداشت، خداوند به آن مکان نظر نمیکند و لو آن که مسجدی در آن بنا شود. نمونهٔ آنرا میتوان در ماجرای مسجد ضرار به خوبی مشاهده نمود. بعد از آن که عدهای از منافقین تصمیم به بنای پایگاهی برای جاسوسی در میان مسلمانان گرفته و مسجدی را به نام «ضرار» بنا کردند، خداوند به رسولش فرمان داد که این ساختمان را ویران کند؛[32] زیرا در آن مکان کفّار و مشرکان حضور داشتند و خداوند از آنان راضی نبود.[33]
رشد علمی سید مرتضی و سید رضی در سایهٔ شاگردِ انسان کامل
سید مرتضی[34] به همراه برادرش سید رضی،[35] گردآورندهٔ کتاب نهجالبلاغه، از علمای بزرگ شیعه به شمار میروند. پدر و مادر ایشان، هر دو سید بوده و با چند واسطه به حضرت امیرالمؤمنین(ع) میرسند. نام مادر آنها، فاطمه بود. این دو عالم گرانقدر، شاگرد شیخ مفید[36] بودند. شیخ مفید قبل از آشنایی با این دو برادر میفرماید:
«شبی در خواب، حضرت زهرا(س) را دیدم که دست دو فرزندش امام حسن و امام حسین’را گرفته و نزد من آورد. سپس فرمود: علم فقه را به این دو فرزندم بیاموز. در این هنگام از خواب بیدار شدم و نمیدانستم چگونه آنرا تعبیر کنم. وقتی برای تدریس به سوی مدرس حرکت کردم، متوجه شدم که مادر سید مرتضی و سید رضی، دست آنها را گرفت و نزد من آورد. سپس به من گفت: این دو فرزندم را تعلیم بده. در آن هنگام متوجه خوابم شدم و فهمیدم تجلّی حضرت زهرا(س) در این زن و آن دو امام همام بر این فرزندان ظهور پیدا کرده است.»[37]
این دو فرزند در مکتب شیخ مفید، علوم فراوانی را فرا گرفتند. سید مرتضی، پس از کوشش فراوان و تألیف بیش از چندین جلد کتاب، به مقام مرجعیت تقلید شیعیان دست یافت، سید رضی نیز از خود اثر عظیم و جاودانه نهجالبلاغه را به یادگار گذاشت و در دوران جوانی دار فانی را وداع گفت.
چهار عنصر گرانبهای شخصیت
برای آنکه انسان به مقام کمال برسد و حامل معارف الهی گردد، باید از سرمایههای درونی خود به خوبی استفاده کند. رسول خاتم(ص) به این سرمایهها اشاره نموده و میفرماید:
«أرْبَعَةُ جَواهِرَ تُزیلُها أرْبَعَةٌ: اما الْجَواهِرُ: فَالْعَقْلُ وَ الدِّینُ وَ الْحَیاءُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ: اما الْغَضَبُ فَیُزیلُ الْعَقْلَ، وَ اما الْحسدُ فَیُزیلُ الدِّینَ، وَ اما الطَّمَعُ فَیُزیلُ الْحَیاءَ، وَ اما الْغَیبَةُ فَیُزیلُ الْعَمَلَ الصّالِحَ».[38]
«چهار عنصر و گوهر است که توسط چهار چیز تباه میشوند:
عقل، دین، حیا و عمل صالح؛
غضب، عقل را نابود میکند؛
حسد، دین را خراب میکند؛
طمع، حیا را از بین میبرد؛
و غیبت، عمل صالح را فاسد میکند».
عقل به عنوان یکی از گوهرهای چهارگانهٔ انسان معرفی شده که باید با آن مسیر رسیدن به کمال انسانی را هموار کرد. راه تجارت با عقل، همان فراگیری علوم دینی و معارف الهی است که تا آخرین لحظات عمر در پی کسب معارف باشد. رسول خاتم(ص) میفرماید:
«أُطْلُبُوا الْعِلْمَ مِنَ الْمَهْدِ إِلَى اللَّحْدِ».[39]
بر این اساس علوم و معارف، غذای اصلی عقل است و نباید عقل را بدون تغذیه رها کرد.
دومین گوهر، دین است که مربوط به قلب آدمی میباشد؛ سومین گوهر حیاست که مربوط به نفس بشر میباشد و چهارمین گوهر، عمل صالح است که انسان باید با اعضا و جوارح خود، اعمال پسندیده انجام دهد.
به عبارت دیگر عقل برای گرفتن حقایق آفرینش، ایمان و دین برای زنده نگه داشتن قلب، حیا برای تزکیه نفس و عمل صالح برای حیات طیِبه است[40].
این چهار گوهر فقط متعلق به انسانهاست؛ زیرا در حیوانات، هیچ یک از این عناصر چهارگانه یافت نمیشود. در مورد فرشتگان نیز این چهار گوهر که موجب کمال آنان شود یافت نمیشود؛ زیرا آنان بر اساس ظرفیت محدودشان به حدّ نهایی کمال رسیدند و هیچ خطری نمیتواند از ایمان آنان بکاهد یا آنرا از بین ببرد.
خداوند متعال برای خود فرشتگانی دارد که همواره در حال رکوع یا سجود هستند؛[41] اما بالاترین پاداش عبادت آنان این است که خدمتگزار بهشتیان باشند؛ آنان علاقهٔ فراوانی به ملاقات با بهشتیان دارند. اما اگر انسانی بتواند این عناصر شخصیت را که همواره در معرض خطرات فراوانی هستند، حفظ کند و با آنها به تجارت بپردازد، به بالاترین پاداش که همان رسیدن به لقای پروردگار و رضوان اوست دست مییابد؛ پاداشی که هیچ یک از فرشتگان نمیتوانند به آن دست یابند.
لقای الهی، پاداش حفاظت از عناصر چهارگانه
پرسشی که در اینجا مطرح میشود آن است که آیا خداوند پاداش عبودیت و پاسداری از عناصر شخصیت انسانی را منحصر در بهشت کرده است؟ با رجوع به آیات الهی میتوان فهمید که خداوند علاوه بر بهشت، پاداش والاتری را برای بندگان ویژهٔ خود، در نظر گرفته است. پروردگار در سورهٔ یونس میفرماید:
{ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَى وَزِیَادَةٌ }[42]
منظور از { زِیَادَةٌ } در این آیه همان پروردگار و لقای اوست. در این مورد میتوان پاداش روزه را به عنوان شاهد و مؤیّد این مطلب به کار برد. در حدیثی قدسی پروردگار متعال میفرماید: «اَلصَومُ لِی وَ أنَا اُجزَی بِهِ»[43]
در قرآن کریم نیز آمده است: { إِنَّ الله مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا }[44]
و در حدیث دیگری رسولاکرم(ص)میفرماید: «لی مَعَ اللهِ وَقْتٌ...»[45]
اولیا و بندگان خاص الهی، آرزوی بهشت نداشتند؛ بلکه به لذت بالاتر از آن فکر میکردند. یکی از این افراد، حضرت امیرالمؤمنین(ع) بود، ایشان شبهای زیادی را به عبادت و شب زندهداری و روزهای گرم فراوانی را روزهدار بود؛ اما هدف از عبادت خود را ترس از جهنم یا ورود به بهشت نمیداند؛ بلکه میفرماید:
«مَا عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ وَ لَا طَمَعاً فِی جَنَّتِکَ لَکِنْ وَجَدْتُکَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُکَ».[46]
علی(ع) برای وصال به محبوب خود، از تمام دنیا و ظواهر فریبانهٔ آن گذشتند و هرگز حب به دنیا را در دل راه نداد.
حضرت در این زمینه میفرماید:
«مغز گندم با عسل مصفّی نزد من برابر است، چه در زمانی که حاکم نبودم و چه در زمانی که به حکومت رسیدم.»[47]
اگر حضرت میل به دنیا داشت، میتوانست از حکومت خود استفاده کرده و غذاهای گرانبهایی بخورد و لباسهای گرانقیمتی بپوشد؛ اما هرگز این عمل را انجام نداد. این در حالی است که در مورد هارون الرشید، حاکم عباسی، نقل میکنند که در هر روز سی نوع طعام بر سر سفرهاش چیده و هزینهٔ آن در حدود ده هزار درهم برآورد میشد.[48] درست است که در زمان حکومت رسول خاتم(ص) مردم قدرت مالی چندانی برای تهیهٔ غذا و لباسهای گرانبها نداشتند، اما در زمان حکومت امیرالمؤمنین(ع) اوضاع اقتصادی مردم بهبود یافت؛ به گونهای که حضرت امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «امروز در کوفه کسی نیست که شام را صبح کند و مسکن نداشته باشد یا از معاش گندم بیبهره و یا از آب فرات ننوشد.»[49]
اما حضرت، همواره در سطح پایینترین افراد، غذا میخورد و لباس میپوشید؛[50] زیرا او فقط به هدف والای خود که همان لقای محبوب بود میاندیشید.
آفات عناصر گرانبها
همانگونه که در حدیث رسول خاتم(ص) آمده است انسان دارای چهار گوهر گرانبهاست که هر کدام دارای آفتی است؛ اگر انسان، سرمایههای خود را از این آفتها مصون ندارد، ضرر جبران ناپذیری بر حیات دنیوی و اخروی او وارد میشود.
آفت عقل، غضب، عصبانیت و از کوره در رفتن میباشد، وقتی انسان خشمگین میشود به قوّهٔ عصبی فشار وارد میسازد؛ این فشار موجب میشود که قدرت اندیشه، تفکر و تصمیمگیری صحیح را از انسان میگیرد؛ در نتیجه دست به اعمال شنیعی میزند که جبران آن مشکل و گاهی مواقع محال خواهد بود.
آفت دین، حسادت و بدخواهی برای دیگران است؛ آفت حیا نیز طمع است. اگر انسان نسبت به دنیا طمعکار و حریص باشد، نفس گرانبهای خود را در معرض آلودگیهای فراوانی قرار میدهد. همچنین بر اساس روایت رسول خاتم(ص)، غیبت و بدگویی کردن پشت سر دیگران آفت عمل صالح است.
حال که آفتهای این گوهرهای گرانبها شناخته شد، انسان باید با ایمان و توکل به پروردگار خود را در معرض این آسیبها قرار ندهد و گوهرهای خود را محفوظ بدارد.
----------------------------------------------------------------------------
[1]. کهف(18):65؛ «و از پیشگاه خود دانشى ویژه به او آموخته بودیم ».
[2]. انبیاء(21):73؛ «و آنانرا پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما [مردم را] هدایت مى کردند، و انجام دادن کارهاى نیک و برپا داشتن نماز و پرداخت زکات را به آنان وحى کردیم».
[3]. پروردگار متعال در قرآن کریم میفرماید: {اسْتَحْوَذَ عَلَیهِمُ الشَّیطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکرَاللهِ أُولئِک حِزْبُ الشَّیطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیطانِ هُمُ الْخاسِرُون } مجادله(58): 19؛ «شیطان بر آنان چیره و مسلط شده و یاد خدا را از خاطرشان برده است، آنان حزب شیطان اند، آگاه باش که حزب شیطان یقیناً همان زیان کاران اند!».
[4]. نور(24): 35؛ «خدا نور آسمانها و زمین است».
[5]. زمر(39): 69؛ «و زمین به نور پروردگارش روشن میشود، و کتاب [اعمال] را مینهند، و پیامبران و گواهان را بیاورند و میانشان به حق و راستی داوری شود، وآنان مورد ستم قرار نمیگیرند».
[6]. صف(61): 8؛ «میخواهند نور خدا را با دهانهایشان خاموش کنند در حالیکه خدا کامل کننده نور خود است، گرچه کافران خوش نداشته باشند».
[7]. انعام(6): 122؛ «و برای وی نوری قرار دادیم تا در پرتو آن در میان مردم [به درستی و سلامت] حرکت کند».
[8]. سلمان فارسى یکى از مشاهیر صحابه پیغمبر(ص) و از شخصیتهاى بسیار بزرگ اسلام است. وى فارس و دهقانزاده اى از ناحیهٔ «جى» اصفهان یا کازرون یا رامهرمز است. نام اصلى او «ماهو» یا «روزبه» است. در کودکى به دین عیسوى گرایید و چون از کشیشان شنیده بود که ظهور پیغمبر تازه، نزدیک شده است، خانهٔ پدر را ترک گفت و در جستجوى آن پیغمبر به سفر پرداخت. چون به سوریه رسید چندى در شام و موصل و نصیبین اقامت جست تا آنکه در بلاد عرب به اسارت بنى کلب افتاد و مردى از بنىقریظه او را خرید و به یثرب برد. در این شهر از ظهور پیغمبر(ص) آگاه شد و چون گفته ها و علائم و نشانه هایى که از کشیش مراد خود شنیده بود در آن حضرت دید بزودى اسلام آورد. رسول اکرم(ص) او را از خواجه اش خریداری نموده و آزاد کرد، از آن موقع سلمان ملازم رسول خدا(ص) بود و نزد او منزلتى خاص یافت. کندن خندق در جنگى که در تاریخ اسلام به غزوهٔ خندق معروف است به اشارت سلمان بود و کندن این خندق در ممانعت از تجاوز کافران به لشکرگاه مسلمانان اثرى بزرگ داشت. بر طبق روایتى مشهور رسول خدا(ص) سلمان را از اهلبیت(ع) شمرده است. پس از وفات آن حضرت وى در شمار اصحاب على(ع) و از مؤمنان به خلافت بلافصل او درآمد و نزد امیرالمؤمنین على(ع) نیز منزلتى بزرگ داشت. (معارف و معاریف: 6312- 6314).
[9]. الکافی: 1/401، حدیث2؛ قال رسولالله(ص): «سَلْمانُ ... مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ»؛ سلمان از ما اهلبیت است.
[10]. رسولخاتم(ص) شیعیان خالص را جزو خاندان خود معرفی نموده و فرمودند: «إنّ الشیعةَ الخاصّةَ الخالِصةَ مِنّا أهلَالبَیتِ» ؛ «همانا شیعة خالص و پاک از اهلبیت ما خواهد بود»؛ الکافی: 1/401، حدیث2.
[11]. عمار فرزند یاسر بن عامر و کنیهاش «ابویقظان» و القابش، طیّب، مطیّب، مِذْحَجی عَنْسی و مولا بنیمخزوم است. پدرش یاسر از قبیلهٔ «بنی ثعلبة عنسی» در «یمن» بود، به انگیزهٔ یافتن برادر گم شدهاش به مکه سفر کرد و در آن جا ماندگار شد و با ابوحذیفهٔ مخزومی پیمان ولایی بست. ابوحذیفه یکی از کنیزانش به نام «سمیّه» را به عقد او در آورد و عمّار از وی به دنیا آمد. سال ولادت او 43 سال پیش از بعثت پیامبر (ص) میباشد. وی به سبب شکنجههای مشرکان به مقام رفیع شهادت نائل آمد. (سیراعلام النبلاء:1/ 424؛ الاصابة:4/585)
[12]. حضرت امیرالمؤمنین(ع)در غم شهادت عمّار بسیار ناراحت شده و فرمودند: هر کس از وفات عمار دلتنگ نشود نصیبی از مسلمانی نبرده است. (منتهی الآمال:1/124).
[13]. نام کامل او لیث بن البختری مرادی بوده که با کنیهٔ ابابصیر مشهور شده است. علمای رجال وی را ثقه دانسته و روایات فراوانی را از او نقل کردند. (معجم رجال الحدیث:15/144)
[14]. بحارالأنوار:46/261، حدیث 6.
[15]. مسلم بن کثیر اعرج ازدی از تابعان اهل کوفه و از یاران امیرمؤمنان(ع) بود. در یکی از جنگها پایش آسیب دیده بود. مورخان گفتهاند: او از کوفه به سوی امام حسین(ع) رفت و هنگام فرود آمدنش در کربلا به او رسید. او در حمله نخست به مقام رفیع شهادت نائل آمد. (ابصارالعین: 185؛ مستدرکات علم رجالالحدیث:7/ 415)
[16]. اعرج در زبان عرب به معنای لنگ میباشد. (المنجد، ذیل ماده عرج)
[17]. ابن اممکتوم از نخستین مهاجران به یثرب بود که در مأموریت مُصعب بن عمیر به سال دوازدهم بعثت برای تبلیغ اسلام و آشنا ساختن مردم با قرآن به آن شهر هجرت کرد. امّا در گزارشی دیگر، او اندکی پس از غزوهٔ بدر در سال دوم ق. به آن شهر رفته و در خانهٔ مخرمة بن نوفل که به دارالقراء معروف بود، فرود آمده است. (الطبقات الکبری: 4/205).
[18]. المیزان: 20/ 199.
[19]. عبس (80): 1-3؛ «چهره در هم کشید و روی گردانید، از اینکه آن مرد نابینا نزد او آمد! تو چه میدانی شاید او [در پرتو تعالیم اسلام از آلودگی] پاک و پاکیزه شود».
[20]. مفاتیح الجنان: زیارت جامعهٔ کبیره.
[21]. مفاتیحالجنان: دعای عدیله؛ به برکت وجودش به مخلوقات روزی داده شد و به خاطر حضورش آسمان و زمین ثابت و پایدار ماند.
[22]. مستدرک سفینةالبحار: 5/278؛ حضرت امام صادق(ع) میفرماید: «لَوْلا الْحُجَّةُ لَسَاخَتِ الأَرْضُ بِأَهْلِهَا»؛ اگر حجتی نبود هر آینه زمین اهلش را فرو میبرد.
[23]. بقره (2):30؛ «به یقین جانشینی در زمین قرار میدهم.»
[24]. بلد(90):1. «قسم مى خورم به این شهر.»
[25]. در اینجا لازم است در مورد حرم و احکام آن نکاتی بیان شود:
حرم مکه حریمی است که از چهار طرف با شعاع معینی به بیت وصل می شود و با اینکه مکه اکنون خیلی وسیع شده امّا کل شهر الآن داخل در حرم است. بعضی قسمت های این شعاع چهار فرسخ می باشد که دارای نشانه ای با عنوان «مبتدء الحرم» است . این شعاع توسط جبرئیل به حضرت ابراهیم(ع) اعلام شد. امروزه این مرز در بیابان های مکه قرار گرفته است.
حال باید دانست که اگر درختی بیرون حرم بروید یا کسی بکارد، درخت نیز بزرگ شود و دیگر جای رشد هم نداشته باشد، هرگاه آفتاب طلوع کند و به اندازهٔ یک بند انگشت سایهٔ این درخت داخل حرم بیفتد، با وجود آنکه خود درخت داخل حرم نیست؛ اما حکم اشیای داخل حرم را داراست. حال اگر در این لحظه مُحرمی ناخودآگاه دستش را حرکت دهد و در اثر این حرکت کبوتری بر بالای درخت بترسد و فرار کند، بر مُحرم واجب است که گوسفندی قربانی کند؛ زیرا امنیت پرنده ای که روی درختی که سایهٔ یک شاخه از آن در حرم اُفتاده بود را بر هم زده است! مُحرم وقتی وارد حرم می شود 24 چیز بر او حرام می شود، او در حال احرام به خداوند میگوید: «اَلْلّهُمَّ الحَرَمُ، حَرَمُک» (الفقیه:2/531؛ خدایا! حرم حرم توست.) و یا عرضه میدارد: «اَلْلّهُمَّ...البَلَدُ، بَلَدُک» (الکافی: 4/404؛ خدایا! شهر شهر توست.) آن شعاعی هم که از خانه تا یک حد معینی به وسیلهٔ جبرئیل به ابراهیم خبر داده ای حرم خداست: «وَالبِیتُ بِیتُک» (الکافی:4/404؛ خانه خانهٔ توست.) این مربعی هم که وسط آن است بیت خداست که امنیتش به وسیلهٔ او تضمین شده است.
کسی حق ندارد گیاه حرم را بکند، کسی حق ندارد شاخهٔ درخت حرم را بکند، کسی حق ندارد آهوی حرم را صید کند. اگر گنجشکی در منطقهٔ حرم روی سر انسان نشست حاجی در حال احرام حق ندارد آن پرنده را بپراند، حتی حق ندارد پوستی که می خارد را با ناخنش بخاراند، زیرا در آنجا امنیت کامل برقرار است.
خداوند در مورد خانهٔ خود میفرماید:
{إِنَّ أَوَّلَ بَیتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکةَ مُبَارَکا وَهُدًى لِلْعَالَمِین} آلعمران(3):96؛ «یقیناً نخستین خانهای که برای [نیایش و عبادت] مردم نهاده شد، همان است که در مکه است، که پر برکت و وسیلهٔ هدایت برای جهانیان است».
{وَإِذْ یرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیتِ وَإِسْمَاعِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّک أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ} بقره (2):127؛ «و [یاد کنید] زمانی که ابراهیم و اسماعیل پایههای خانه کعبه را بالا میبردند [و به پیشگاه حق میگفتند:] پروردگارا! [این عمل را] از ما بپذیر که تو شنوا و دانایی».
{وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ أَنْ طَهِّرَا بَیتِی لِلطَّائِفِینَ وَالْعَاکفِینَ وَالرُّکعِ السُّجُودِ} بقره (2):125؛ ... «و به ابراهیم و اسماعیل سفارش کردیم که خانه ام را برای طوافکنندگان و اعتکافکنندگان و رکوعکنندگان و سجدهگذاران [از هر آلودگی ظاهری و باطنی] پاکیزه کنید».
[26]. بلد(90):1-2؛ «قسم می خورم به این شهر، در حالی که تو در آن جای داری».
[27]. نامهای دیگر سرزمین کربلا عبارتاند از: حیر، طف، طف الفرات، ماریه، عمورا، صفورا... (تراث کربلا: 19-21)
[28]. بحارالانوار: 98/200.
[29]. زمر(39): 75؛ «و فرشتگان را میبینی که پیرامون عرش حلقه زدهاند، پروردگارشان را همراه ستایش تسبیح میگویند.»
[30]. در باب زیارت امام حسین(ع) و برابری آن با زیارت عرش الهی روایات فراوانی وجود دارد. به عنوان نمونه، صفوان جمال میگوید: وقتی حضرت امام صادق(ع) به حیره تشریف آوردند به من فرمودند: آیا مایل به زیارت قبر امام حسین(ع) هستی؟
«قُلْتُ وَ تَزُورُهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ وَ کَیْفَ لَا أَزُورُهُ وَ اللَّهُ یَزُورُهُ فِی کُلِّ لَیْلَةِ جُمُعَةٍ یَهْبِطُ مَعَ الْمَلَائِکَةِ إِلَیْهِ وَ الْأَنْبِیَاءُ وَ الْأَوْصِیَاءُ» کاملالزیارات:111؛ عرض کردم: فدایت شوم! آیا قبر آن حضرت را زیارت میکنید؟ حضرت فرمودند: چگونه آنرا زیارت نکنم در حالیکه خداوند متعال در هر شب جمعه با فرشتگان و انبیا و اوصیا به زمین هبوط کرده و او را زیارت میکنند.
نمونهٔ دیگر آنکه حضرت امام رضا(ع) فرمود: «مَن زَارَ قَبرَ أبِی عبدِاللهِ بِشطِّ الفُرات کانَ کَمَن زَارَ اللهَ فَوقَ عَرشِهِ» کاملالزیارات: 279؛ هرکس قبر اباعبدالله(ع) را در (کنار) شط فرات زیارت کند، مانند این است که خدا را در بلندای عرش زیارت کرده باشد.
[31]. توبه(9): 108؛ «در آن مردانی هستند که خواهان پاکیزگی [و طهارت جسم و جان] هستند.»
[32]. ماجرای ساخت این مسجد آن است که گروهى از منافقان نزد پیامبر(ص) آمدند و از آن حضرت خواستند که به آنان اجازه دهد تا مسجدى در میان قبیله بنىسالم (نزدیک مسجد قبا) بسازند تا افراد ناتوان، بیمار و کهنسالان در آن نماز بگزارند. همچنین از آن حضرت تقاضا کردند که به آن مسجد آمده و اقامه نماز فرماید؛ تا اینکه آیات 107 ـ 110 از سوره توبه بر پیامبراکرم(ص) نازل شد و پرده از اسرار کار آنها برداشت. به دنبال فرمان الهی، پیامبر اسلام(ص) دستور داد مسجد مزبور را آتش زنند، و بقایاى آن را ویران کنند. خداوند در این آیات میفرماید: {وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِرَاراً وَکُفْراً وَتَفْرِیقاً بَینَ الْمُؤْمِنِینَ وَإِرْصَاداً لِمَنْ حَارَبَ الله وَرَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَلَیحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ الْحُسْنَى واللهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ ۞ لاَ تَقُمْ فِیهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ یوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ فِیهِ رِجَالٌ یحِبُّونَ أَنْ یتَطَهَّرُوا وَالله یحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ ۞ أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ الله وَ رِضْوَانٍ خَیرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلَى شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ وَ الله لاَ یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ۞ لاَ یزَالُ بُنْیانُهُمُ الَّذِی بَنَوْا رِیبَةً فِی قُلُوبِهِمْ إِلاَّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ الله عَلِیمٌ حَکِیمٌ} «و [از منافقان ] کسانى هستند که بر پایه دورویى و نفاق، مسجدى ساختند براى آسیب رساندن و ترویج کفر و تفرقه افکنى میان مؤمنان و کمین گاهى براى [گردآمدن ] کسانى که پیش از این با خدا و پیامبرش جنگیده بودند، سوگند سخت مى خورند که ما با ساختن این مسجد جز خوبى [و خدمت ] قصدى نداشتیم، ولى خدا گواهى مى دهد که بى تردید آنان دروغگویند. * هرگز [براى عبادت و نماز] در آن مسجد نایست، قطعاً مسجدى که از نخستین روز بر پایه تقوا بنا شده شایسته تر است که در آن [به نماز و عبادت ] بایستى، در آن مردانى هستند که خواهان پاکیزگى [و طهارت جسم و جان ] هستند و خدا پاکیزگان را دوست دارد.*آیا کسىکه بنیاد [امورش ] را بر پایه تقواى الهى و رضاى او نهاده بهتر است یا کسى که بنیاد [امورش ] را بر لب پرتگاهى سست و فروریختنى نهاده؟! و آن بنا با بناکننده اش در جهنم سقوط مى کند و خدا گروه ستمکاران را هدایت نمى کند.* همواره آن ساختمانى که بنا نهاده اند در دل هایشان مایه شک و تردید است تا دل هایشان [به سبب مرگ ] پاره پاره شود، و خدا دانا و حکیم است».
[33]. امام خمینی& با استناد به این ماجرا به همگان دستور داد هر جا که آرم و نشانه حکومت شاهنشاهی دیدید و آثار آن پابرجا ماند، نابود کنید.
[34]. ابوالقاسم على بن حسین، فقیه و متکلم و ادیب نامدار امامیه مشهور به شریف رضى؛ ذوالمجدین؛ علم الهدى؛ (متولد 355 هـ . ق) از خانوادهٔ اهل فضل و کمال و سیاسى در قرون چهارم و پنجم هجرى و صاحب آثار ماندگار در تاریخ و فرهنگ امامیه است. پدرش شریف ابواحمد موسوى نقیب طالبیان بغداد از نوادگان امام موسى کاظم(ع) بود. مادر وى فاطمه دختر حسن اطروش والى دیلم و طبرستان که نسب او به امام سجاد(ع) مى رسد. سید مرتضى در حوزه هاى متعدد علوم و فنون عقلى و نقلى آثار متعددى نگاشته است. از جملهٔ آنها الانتصار؛ الناصریات؛الذریعة الى اصول الشریعه؛ الغرر و الدرر، الامالى؛ الشهاب فى الشیب والشباب (اشعار) ... وى پس از عمرى پربار از کارهاى بزرگ و تلاشهاى پیوسته علمى و اجتماعى در 25 ربیع الاول 436 ه. ق درگذشت. (دایرةالمعارف تشیع: 9/ 463).
[35]. نام سید رضی «محمد» و کنیهاش «ابوالحسن» ملقب به «سید رضی» یا «شریف رضی» بود که در سال359 ق. در بغداد به دنیا آمد و در سال 406 ق. در سن 47 سالگی از دنیا رحلت فرمود. او نهج البلاغه را گردآوری کرد.
[36]. محمد بن محمد بن نعمان، معروف به «شیخ مفید» (متولد 336ق. و متوفای 413 ق). فقیه و متکلم مشهور شیعی و استاد شیخ طوسی است. کسی که در سالهای پایانی عمرش و در زمان غیبت کبری، سه توقیع از امام عصر4 دریافت کرد. از او آثاری چون اوائل المقالات، شرح عقاید صدوق، المقنعه و... به جای مانده است.
[37] . تهذیب الأحکام:1/15؛ الغدیر:4/184.
[38]. المواعظ العددیه: 122.
[39]. نهج الفصاحه:218؛ زگهواره تا گور دانش بجوی.
[40] . نحل (16):97؛ {مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیینَّهُ حَیاةً طَیبَة}؛ «از مرد و زن، هر کس کار شایسته انجام دهد در حالى که مؤمن است، مسلماً او را به زندگى پاک و پاکیزه اى زنده مى داریم»
[41]. اشاره به گفتار حضرت امیرالمؤمنین(ع): «فَمَلاَهُنَّ أَطْواراً مِنْ مَلائِکَتِهِ: مِنْهُمْ سُجُودٌ لاَیَرْکَعُونَ، وَرُکُوعٌ لاَ یَنْتَصِبُونَ» نهجالبلاغه، خطبهٔ اول؛ خداوند عرش الهی را از فرشتگان گوناگون خود پر کرد. گروهى در سجده اند و آنان را رکوعى نیست، برخى در رکوعند بدون قدرت بر قیام .
[42]. یونس (10):26؛ «برای کسانی که نیکی کردند، [بهترین] پاداش و افزون [بر آن] است.»
[43]. الفقیه: 2/75؛ «من خودم مزد روزه هستم.»
[44]. نحل(16):128؛ «بى تردید خدا با کسانى است که پرهیزکارى پیشه کرده اند.»
[45]. بحارالأنوار:18/360؛ «برای من با پروردگار خلوتی هست که...».
[46]. بحارالأنوار:67/186.
[47]. منتهی الآمال: 195.
[48]. تاریخ الإسلام:2/424.
[49]. اشاره به این حدیث: «ما أصْبَحَ بِاْلکُوفَةِ أحَدٌ الاّ ناعِماً، إنَّ أدْناهُمْ مَنْزِلَةً لَیَأکُلُ مِنَ البُرِّ وَیَجْلِسُ فی الظِّلِّ وَیَشْرَبَ مِنْ ماءِ الفُراتِ» بحارالأنوار:40/ 327، حدیث9؛ همه مردم کوفه از رفاه برخوردار گردیدند؛ چون پایینترین آنها (یعنی فقیرترین افراد جامعه) نان گندم میخورد و سرپناه مناسب دارد و از آب سالم فرات مینوشد.
[50]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: نهج البلاغه: خطبه 159؛ بحارالأنوار: 40/345 و 41/148.
برگرفته از کتاب عناصر شخصیت انسان، نوشته استاد حسین انصاریان