عصر ایران؛ احسان اقبال سعید- هفتهنامه ادبی نیویورکر با عادت قهوهنوشی اونوره دو بالزاک نویسندۀ مشهور فرانسوی شوخی کرده و ویدیویی ساخته که درآن پل جیاماتی بازیگر سرشناس نقش بالزاک را ایفا میکند.
نشر معتبر «نشر نو» هم اقدام به انتشار آن کرده و آورده: «بالزاک روزانه 50 تا 60 فنجان قهوه مینوشیده و بهنوعی به این کار اعتیاد پیدا کرده بودواقعیت این بود که بالزاک سنگینی نوشتن را با قهوهخوردن تاب میآورد و در نهایت همین در کنار نوشتن زیاد و بیخوابی عواملی بودند که باعث شدند تا به بیماری مبتلا شود و سرانجام در 51 سالگی و فقط پنج ماه بعد از ازدواجش با زن موردعلاقهاش بمیرد.»
داستان قهوه اما محدود به بالزاک نیست.قهوه همیشه برایم تصور و تصویر غریبی داشت. پیشتر و در هر کوی و برزن قهوه یافت نمیشد و تنها در جعبه جادو و حین تماشای سریالهای خارجی با دوبلههای عالی چشممان به جمال قهوه روشن میشد.
آن روزها گمان میکردم قهوه نوشیدنی بی نهایت خوشگوار، سطح بالا و متفاوت است. آخر دیده بودم شخصیتهای بارانیپوش و خوشتراش روزنامه به دست در کافههای و لابی هتلی در حال صرف قهوه با دلنواز یا دانایی هستند و همزمان لبی هم بر فنجانی خوشلعاب و کمیاب میزنند.
انگار ذهن تعمیم دهندۀ انسان وقتی سنگریزه نکویی میبیند تا کوهستان حسن میتازد. وقتی کسی به کیفیت آلن دلون (آمریکاییها به شوخی میگویند مجسمه آزادی یا همان تائیس و آلندلون مرغوبترین صادرات فرانسه به کشورشان بوده) و آراستگی پوارو و دوستان لبی بر قهوه میزنند و البته با صدای زیبای خسروشاهی که بر لبان دلون نشسته هم میگوید "بدون شکر همون همیشگی" انگار قند توی دل آدم آب میشود که اولا آدمهایی با این ملاحت و منزلت حتما و قطعا بهترین را نوش میکنند و دیگر اینکه کیفیت قهوه هم و آن آداب دلبرانۀ نوشیدن انگار خود آلندلون و جانی دپ است.
ذهن مقایسه گرم یاد صرف چای در گردهم آیی ها و حضورهای پرشمار می افتاد و آدم های شکم برآمده و لب پر که در استکان و لیوانهای هزاربار لبریز شده با قند فراوان چای می نوشیدند و عموما حرف های صدمن یک غاز از عین الله باقرزاده و گاو مش حسن می زدند...
بعدتر البته قهوه جنبه نشانهای هم یافت و تمثیلی از مرفهان بیدرد و سیاسیون بی عمل هم یافت. یادتان اگر باشد در مناظرههای انتخابات ریاست جمهوری سال نود و دو باقر قالیباف به دکتر ولایتی طعنه زد زمانی که او و دوستانش در جبهه زیر موشکهای اهدایی فرانسه به عراق بودند ایشان با فرانسوا میتران (رئیس جمهور وقت فرانسه) قهوه مینوشیده! هر چند ملاقات آنان پس از پایان جنگ انجام شده بود!
گفته اند دانه قهوه را بار نخست در یمن یا اتیوپی یافتهاند و در جهان باختر برای خود گستره و اعتنایی داشته است. زمانی علمای مصری آن را حرام دانستند و بعدتر حلال و شراب المومنین خواندندش! چراکه اهل ایمان با مدد این سیاه، زنگی خواب زده تا بامدادان به عبادات می پرداختند.
میگویند قشون عثمانی که به پای دروازههای وین رسید چند ضربت مانده بود تا تمام اروپا گشوده شود و مسیر تاریخ هم دگرگون اما فتوای پاپ مقدس و اتفاق صلیبیون اروپایی بازی را عوض کرد.
از برجای مانده های سپاه عثمانی یکی هم گونی های قهوه بود که اهالی وین دم کردنش را از اسرای عثمانی آموختند و نخستین قهوه خانه ها در اتریش پا گرفت و بعدعتر این نوشیدن و سنت کافه داری به پاریس و دیگر نقاط هم تسری بافت.
در پاریس کافهای هست بنام پرکوپ که نزدیک به پانصدسال قدمت دارد و هنوز کلاه پردار ناپلئون و قلم ولتر همانجا نگهداری می شود..کسانی که روزگاری از مشتریان آنجا بوده اند...
در این فکرم که ناپلئون آیا با محبوبه اش دزیره کلاری هم لبی بر فنجان نهاده است و خیره بر سرانگشتان خیزرانی اش نگریسته؟
کاش میشد در زمان سفر کرد و تاریخ را به سخره گرفت، آنگاه در حکم صاحب کافه پرکوب به گاه نشستن ناپلئون و دزیره صفحه محسن چاوشی را سوزنی می کردم تا میان عطر قهوه و رایحه ی توتون پیپ اراضی اتازونی زخمی بخواند "تو یه طوفان من جزیره/ من ناپلئون تو دزیره/ جز تو کی می تونست از من همه دنیا رو بگیره؟" و قاتق لحظات آنها شده باز زمان و تاریخ را خشی انداخته به لاک خود می خزیدم.. فرانسویان میگفتند قهوه را به عشق دود دادن سیگار بعد از آن مینوشند.
شاید باورش دشوار باشد که جماعتی طالع و آتیه را درون تهماندههای قهوه میجستند تا مگر از سنگ های فردا و در پیش پا بپرند و مژدۀ وصل و ثروتی را دریافت کنند. جماعتی اما برای بینفس نمودن دیگران قهوه قجری را به منوی قهوهها اضافه کرددند. برای از میان برداشتن مخالفان و نیز گردنفرازان و مدعیان میزانی سم از مرز عثمانی گذشته در قهوه ریخته کام طرف را تلخ و زهرین میکردند... میرزا محمد خان قاجار، میرزا حسین خان مشیرالدوله و نیز حسینقلی خان ایلخانی بختیاری با تلخی جهان را اینگونه وانهادند و رفتند.
محمد علی ابطحی مدیر دفتر رئیس جمهور در دولت اصلاحات روایت میکند که در سفر به یکی از کشورهای عربی وقتی میزبان پیاپی جام قهوه را لبریز می کرده به گمان اینکه بیادبی است اگر ننوشد تا 32 فنجان را فرومی دهد و بعدتر درمییابد که اینجا با تکان دادن فنجان هشدار اتمام ظرفیت و بینیازی از انبان کردن ظرف میدهید...خدا به خیر کناد 32 فنجان قهوه که البته بازعادت مستمر بالزاک کمتر بوده!
اخیر نوار مصاحبۀ خانم مهرانگیز دولتشاهی نماینده مجلس شورای ملی در دوره پهلوی و اولین بانوی ایرانی که جامه سفارت پوشید - --در کپنهاگ -را میشنیدم. ایشان خواهرزاده صادق هدایت و از خاندان های محتشم ایرانی بودهاند.
روایت میکند که در هنگامه جنگ عالمگیر دوم به سبب ماموریت همسرشان در آلمان نازی بودهاند و خودشان هم از مجال بدست آمده استفاده نموده و تحصیلاتشان را ادامه میدهند. جنگ که طوفیدن میگیرد طبعا شرایط خاص و دشواری بر کل جامعه و مهاجران حاکم میشود.
خانم دولتشاهی روایت میکنند که کالاهای وارداتی که مستلزم خروج ارز از آلمان بودن حکم کیمیا را یافته و فقط دارندگان گذرنامه دیپلماتیمک میتوانستند نامحدود از اینها استفاده کنند و قهوه مهمترین کالایی بود که اواخر جنگ جهانی دوم در آلمان حکم اکسیر و زر یافته بود.
دولتشاهی ادامه میدهد اجازه عبور، دریافت خدمات درمانی، رزور هتل در مناطق امن و دور از مرکز که چیزی شبیه غیرممکن در آن روزگار بود همه را با اهدای پاکت های قهوه به دست آوردهاند.