شناسه : ۲۶۷۴۶۹۵ - شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲ ساعت ۰۹:۵۸
با سعدی در گلستان؛ باب اول حکایت هشتم: نبینی که چون گربه عاجز شود/ برآرد به چنگال چشم پلنگ (+صدا)
هرمز را گفتند وزیران پدر را چه خطا دیدی که بند فرمودی گفت خطایی معلوم نکردم و لیکن دیدم که مهابت من در دل ایشان بی کران است.
عصر ایران؛ گلستان خوانی ــ هرمز را گفتند وزیران پدر را چه خطا دیدی که بند فرمودی گفت خطایی معلوم نکردم و لیکن دیدم که مهابت من در دل ایشان بی کران است و بر عهد من اعتماد کلی ندارند ترسیدم از بیم گزند خویش آهنگ هلاک من کنند پس قول حکما را کار بستم که گفتهاند
حکایت را با خوانش مهرداد خدیر اینجا بشنوید
از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم
وگر با چنو صد بر آیی به جنگ
از آن مار بر پای راعی زند
که ترسد سرش را بکوبد به سنگ
نبینی که چون گربه عاجز شود