یک چهره - یک روایت

شلیک در زرگنده؛ مرگ خود‌خواستۀ فئودالِ مشروطه‌خواه

مردی که ۹۷ سال قبل و در ۸۰ سالگی در ساعت ۲ بعد از ظهر ۲۷ شهریور ۱۳۰۵ خورشیدی در خانه خود در زرگنده تهران تپانچه را روی شقیقه‌اش گذاشت و به زندگی خود پایان داد آدمِ کم‌نام یا گم‌نامی نبود

   عصر ایران؛ مهرداد خدیر- مردی که 97 سال قبل و در 80 سالگی در ساعت 2 بعد از ظهر 27 شهریور 1305 خورشیدی در خانه خود در زرگنده تهران تپانچه را روی شقیقه‌اش گذاشت و به زندگی خود پایان داد آدمِ کم‌نام یا گم‌نامی نبود.

   نه تنها فقیر و نادار نبود که یک زمین‌دار بزرگ بود و البته یک چهرۀ بسیار مشهور در دنیای سیاست که هم بر کرسی صدراعظمی و وزارت جنگ و داخله نشسته و هم به خاطر سوابق ممتد نظامی سپهسالار اعظم لقب گرفته بود.

   آری او سپهدار اعظم بود یا همان محمد‌ولی خان تنکابنی. یکی از فاتحان تهران همراه سردار اسعد بختیاری که در زمان استبداد محمد علی شاه قاجار تهران را از دشمنان مشروطه بازپس گرفتند. چون فاتح تهران، فئودال و زمین‌دار بود به فئودال مشروطه‌خواه هم شهرت یافته است.

    روزگار اما همواره بر یک مدار نمی‌چرخد و زادۀ منطقۀ دوهزار و حاکم رشت و تنکابن که روس‌ها را از استرآباد رانده و از ناصرالدین شاه لقب نصر‌السلطنه گرفته و حاکم آن سامان شده بود (1264 خورشیدی) در پی کودتای سوم اسفند 1299 در زمره رجال نامداری بود که به زندان افتاد و تمام دوره صدارت سید ضیا و  آن 100 روز را در حبس به سر برد و بیرون که آمد بیشتر در پی سر و سامان دادن به املاک خود بود ولی بر سر اموال و ثروت میان او و رضاخان که هنوز رضاشاه نشده بود اختلاف افتاد. 

      در مشروطه خواهی او البته تردیدهایی هست و آن را به فرصت طلبی نسبت می‌دهند و برخی باور نمی‌کنند کسی که املاک خود را به دولت روسیه اجاره می‌داده مشروطه‌خواه بوده باشد اما در این که در زمره فاتحان تهران بوده شکی نیست.

    بعضی به او حُرّ جنبش مشروطه هم لقب داده‌اند چرا که ابتدا برای سرکوب ستارخان به تبریز رفته بود ولی خود نیز مشروطه‌خواه شد چندان که پس از سرکشی به املاک خود در رأس قوای شمال عازم فتح تهران می‌شود. 

   سواران بختیاری به فرماندهی سردار اسعد از راه اصفهان و قم به شهریار و تهران رسیدند و سواران شمال به فرماندهی تنکابنی هم از طریق قزوین و کرج. برخی نقل می‎کنند در میانه راه مردد بوده اما یاران او را به ادامه راه تا مقصد مجاب می‌کنند و سرانجام یکی از فاتحان تهران هم لقب می‌گیرد. اگرچه خود ترجیح می‌داد در عنوان «فاتح تهران» شریکی نداشته باشد. 

   در پی آن هم صدر اعظم می‌شود و هم وزیر جنگ و هم وزیر داخله و نیز چندی والی آذربایجان. جنگ جهانگیر اول اما که درگرفت رشته‌ها را گسست و زمین و زمان دیگر شد و اوضاع چنان نا به سامان که در سال‌های منتهی به 1299 دغدغه اصلی نان بود و امنیتُ نه عدالت و آزادی و در این فضا سید ضیا کودتایی را با حمایت سفارت انگلستان -و نه ابتدا وزارت خارجه بریتانیا- سامان می‌دهد و فرمانده قزاق ها را هم با خود همراه می‌سازد و این بار آنها تهران را فتح می‌کنند.

 هر قدر فتح دوران محمد‌علی شاه برای سپهدار اعظم خوش یمن بود و او را به جاه رساند این یکی و در عصر احمد شاه بدشگون بود و از جاه به چاه انداخت و به زندان افتاد اگر چه حبسی طولانی نبود و بعد از کابینه سید ضیا آزاد شد.  بعد از آزادی از زندان اگرچه کاری به سیاست نداشت اما سیاست با او کار داشت هر چند صحنه به دست سردار سپه افتاده بود و دیگر به سپهسالار اعظم نیاز نبود.

  دقیقا مشخص نیست شخص رضاخان از طریق وزارت مالیه (‌دارایی امروزی) بر املاک او چنگ انداخت با واقعا به سبب مطالبه مالیاتی بود که زمین‌داری چون او هرگز عادت به پرداخت آن نداشت یا از توان او خارج بود ولی به موجب قانون تازه دیگر مستثنا نبود و سپهسالار اعظم را به بدهکار اعظم بدل کرد.

    رزوگار چنان بر محمد ولی خان تنگ شد که به رغم میل باطنی نزد رضا شاه رفت و خواست پادشاه جدید به وزارت مالیه دستور دهد تجدید نظر کنند. پاسخ رضا شاه اما که تنها چند ماه از سلطنت او در پی 4 سال قدرت بی تاج و تخت می‌گذشت طعنه آمیز بود: ولی‌خان!‌ شما که بهتر از هر کس می‌دانید پادشاه مشروطه نمی‌تواند در امور دولت دخالت کند!

   فئودال باشی و بر املاک تو چنگ بیندازند و فاتح تهران و صدراعظم سابق و رو بیندازی البته که برای سپهدار اعظم‌خوار کننده بود کما این که  نقل شده این بیت را با خود زمزمه می‌کرده است:

 مرا عار باشد از این زندگی  
که سالار باشم کنم بندگی

سرانجام وقتی همه راه‌ها را به روی خود بسته دید تصمیم نهایی را گرفت. ظهر 27 شهریور 1305 خورشیدی قلم و کاغذ برداشت و این چند را سطر را نوشت و به جا گذاشت:

 «امیر اسعد، فوری نعشم را بفرستید امام زاده صالح شمیران بشورند [بشویند] و پیش برادرت دفن کنند. همین الآن اقدام کن. برای بنده پس از هشتاد و چند سال عمر گریه و تشریفات لازم نیست.»

 احتمالا سن خود را با سال قمری محاسبه کرده بود که از 80 فراتر نوشت چون هر 33 سال یک سال جلو می‌افتد وگرنه قاعدتا در 27 شهریور 1305 او 80 ساله بوده است. یادداشت که تمام شد تپانچه را برداشت و به شقیقه خود شلیک کرد و با دست خود نقطه پایان گذاشت بر زندگی محمد ولی خان تنکابنی سپهدار اعظم و یکی از فاتحان تهران.


  چرا  چنین کرد؟ آیا به خاطر اتفاقات مالی بود یا صحنه را با ظهور و حضور رضا شاه متفاوت دید؟


به هر رو املاک او  در رهن بانک استقراضی روس بود و پس از واگذاری بانک به وزارت مالیه ایران، وزارت دارایی این املاک را ضبط کرد  و این برای سپهدار اعظم قابل تحمل نبود.


راز آن مرگ خود خواسته را اما باید در همان یک بیت شعر جُست که اشاره شد زمزمه می‌کرده است. یک عمر خان و سرهنگ و سپهدار بوده باشی و مردمان تو را به عنوان فاتح تهران بشناسند و حالا باید بر سر بازپس گرفتن املاک خود با وزارت مالیه چانه بزنی.


مورخان به درستی توضیح نداده‌اند که شخص رضاشاه به املاک او نظر داشت و بهانه به دست آورد یا در دوران جدید و با جدی گرفتن مالیات طبعا زمین‌داران بزرگ دیگر مانند قبل مصونیت و معافیت نداشتند. 


گزاره دوم محتمل‌تر است چون رضا شاه در سال‌های پایانی سلطنت خود به تصرف املاک روی آورد و نارضایتی ایجاد کرد حال آن که خودکشی سپهدار تنکابنی در سال 1305 اتفاق افتاد که سال نخست بود.

 فارغ از هر قضاوت درباره محمد ولی خان تنکابنی بر این نکته باید درنگ کرد که دست کم در 4 استان (‌مازندران و گلستان و آذربایجان و تهران) مجال یاد از او هست.


اگر شورا و شهرداری تهران نام گذاری خیابانی به یاد فاتح طهران را با نگاه ایدیولوژیک خود سازگار نمی‌بینند دست‌کم سزد که در منطقه زرگنده که محل عبور هزاران دانشجوی غالبا علوم پزشکی است تندیسی نصب کنند و شرح ماوقع را در کتیبه یا پلاکی ذیل آن بنویسند یا در امام زاده صالح که محل تدفین اوست اشارتی شود.


اگر خودکشی سپهدار اعظم و یکی از فاتحان تهران در 97 سال قبل ارزش نقل و ثبت تاریخی ندارد کدام اتفاق از این ویژگی برخوردار است؟


ویژگی ممتاز این یادآوری ها این است که به بهانه آنها به اتفاقات و چهره های دیگر هم باید اشاره شود. کما این که در همین متن از انقلاب مشروطه، استبداد محمد علی شاه، فتح تهران، کودتای سوم اسفند 1299 و سلطنت رضا شاه گفته شد و نام شخصیت های دیگر هم به میان آمد:‌ناصر الدین شاه، محمد علی شاه، سردار اسعد بختیاری، سید ضیا و رضا شاه.
شاید اگر محمد ولی خان تنکابنی در بستر درمی گذشت تا این حد در یادها نمی ماند و صدای شلیک تپانچه به شقیقه و خونی که به روی آن دست نوشته پاشید نام او را ماندگارتر کرد و شاید همین را می خواست و زمین و ملک و مالیات بهانه بود. 


یادمان باشد او یکی از فاتحان تهران یا طهران بود و کافی است ببینیم در کشورهای دیگر درباره فاتحان چه قصه‌سازی‌ها می‌کنند و ما چه آرام از کنار آنها می گذریم یا به قضاوت‌های مثبت و منفی درباره اشخاص می‌سپاریم.

--------------------

  • در برخی منابع 27 تیر 1305 آمده نه 27 شهریور 1305 اما دومی ترجیح دارد. هر چند اگر به جای 27 شهریور 27 تیر و دو ماه زودتر خودکشی کرده باشد باز به اصل مطلب آسیب نمی‌رساند مگر تنها در روز آن. سال پیش آقای علی مراغه‌ای تاریخ پژوه در 27 تیر از او یاد کرد. در شماره تازه مجله تجربه اما در مناسبت‌های شهریور آمده.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان