گروه جهاد و مقاومت مشرق- کتاب چهلشان که نوشته امیرحسین کاوه است را نشرراز مهر منتشر کرده است. نویسنده در ابتدای کتاب از علل نوشتن آن مینویسد و اشاره میکند: ما در مسیر و پل صراط خود رهسپاریم در این راه صدها بالا و پایین و فرازونشیب داریم. چگونه بگذریم که هم خوب باشیم و هم خوش؛ هم نترسیم و هم همسفران را یاری کنیم و در زندگی هم به خلق الله خدمتی کرده باشیم.
از کجا بهترین و کوتاهترین و دلپذیرترین و با طراوتترین راه را بیابیم و بپیماییم و به مقصود برسیم. من میگویم خودمان که فرصت نمیکنیم دنبال تجربه کردن همه چیز باشیم؛ وقت کم است و کار بسیار. به نظر در جاده زندگی باید از تجربههای خوب و موفق سفارشهای بزرگان، عبرتهای شکست خوردگان و پیروزشدگان و داستانها و پندهای دیگران برای شناختن راه و سریعتر و بهتر رفتن و رسیدن به مقصد استفاده کنیم.
ما نقشه راه و این نعمت را داریم. مسلمانیم و شیعه و ایرانی و دریایی از منابع عظیم ادبی و عرفانی و دینی و دستورات عالی برای راهپیمایی صحیح و برای سالم به مقصد رسیدن.
در این نوشته سعی شده است در قالب گفتگو «چهل راه و چهل نشان» داستانی نوشته شود. باشد که پیامها راحتتر به خورشید ذهنها طلوع کند و دلمان نورانی شود.
راهدانان بسیارند ولی چه راهنمایی روشنتر ابدی زلال و قوی تر از قرآن؛ بنابراین سعی شده است هر داستان به آیه ای از آیات نورانی قرآن نیز مزین شود. امید که در ثواب تدبر در آن بنده نیز شریک لذت بردن شما از نوشیدن از چشمه گوارای جان باشم. ای کاش میتوانستیم بعضی از آیات قرآن را بفهمیم و ای کاش با عمل کردن حتی به اندکی روح و جسم و جان خود و جامعه را صفا میدادیم.
نویسنده در یکی از بخشها به موضوع دفاع مقدس اشاره کرده که آن بخش را برایتان انتخاب کردهایم.
دفاع مقدس
صبحهای جمعه ما بازنشستهها وعده داریم در پارک محل که اخیراً پنج میز شطرنج کنار هم گذاشتهاند هم بازی و هم مسائل روز دنیا را تحلیل کنیم. من امروز کمی دیرتر رسیدم. حالا دوباره همان مرد با پیراهن آبی عرصه را در دست گرفته و یک مهره سرباز جابه جا کرد و گفت: «اما سیاسیون ما، هم روانشناسی مردمی بلد بودند و هم زمان و مکان تبلیغ را میدانستند و هم وضعیت اقتصادی واقعی کشور را میفهمیدند و هم استفاده از فرهنگ ایرانی را خوب بلد بودند؛ برای همین سر بزنگاههای انتخاباتی خوب پیدا میشدند، خوب قول میدادند و خوب هم رأی جمع میکردند و نتیجه آن شد که چند رئیس جمهور نادم و مذموم و مقهور و محصور، روی دستمان باد کرده است.»
یکی گفت: «دوباره احمدی از افعال معکوس استفاده کرد.»
در میز آن طرفتر ما سلامی نشسته بود. شطرنج باز قاهری است.
در 10 دقیقه کیش و مات میکند. او یک نظامی چترباز است که هنگام فرود آسیب دیده و به علت جراحات از کار افتاده و بازنشسته شده است.
با صدای بلند گفتم: جناب سرگرد سلامی! سلام... جواب گرمی داد و انگشت دستش را به نشانه سلام نظامی به سر چسباند. جوانک چای فروش پارک هم رسید. در یک نگاه گفت: «هفت تا چای لبسوز با نبات و دارچین. جناب سرگرد ادامه داد: «و همه میهمان من» کارت عابر بانکش را به پسرک داد و گفت: « 1367، برو عابر بانک پول بگیر و بیار. پسرک گفت: دیگه راحت شدید، خودم دستگاه پوز گرفتم.
گفتم «زحمت شد، شماره رمز تاریخ تولدتان است؟» گفت: «نه، تاریخ پایان جنگ تحمیلی حزب بعث عراق علیه ایران.» آقای احمدی گفت: همین جنگ یا دفاع؟
اسلامی گفت: «وقتی جنگی دفاع مقدس میشود که در برابر مهاجمی غاصب و دژخیم که برای آوارگی مردم کشورت دندان تیز کرده، به میدان جنگ دفاعی آمده باشی. در دفاع مقدس در مقابل تو ارتش و یا جبههای
از دشمنان قرار دارند که از اتاقهای جنگ ویرانگر هدایت میشوند. هستی و نیستی تو و بدبختی و سختی برای مردم تو را میخواهند و اما تو و من باید جانانه با او بجنگیم و از جان و مال خود و نزدیکان خود به میدان بیاوریم و مهاجم به خاک و حیثیت وطن و مقدساتمان را بیرون کنیم.»
جناب سرگرد سلامی درست مثل یک وزیر جنگ، قد خود را کشیده کرد و با صدای صاف شده گفت: حالا در این دفاع و جهاد مقدس اگر کشته شویم؛ شهیدی جاویدان خواهیم بود در دفاع مقدس کشور ما با تقدیم دهها هزار شهید و جانباز و میلیاردها هزینه مالی با افتخار تمام شر دشمن پلید را کم کرد.
یکی از بچهها که تازه پسرش را داماد کرده بود گفت: «هر چه بوده تمام شده؛ چیزی بگویید که به درد الان ما بخورد.»
به او گفتیم دست به مهره قلعه نزن و الا کیش و مات میشوی. در همین حین ما داشتیم چای میخوردیم و دست به مهره بودیم. صادقی که صدای خوبی هم دارد، زیر لب زمزمه کرد:
یا أیها الذین آمنوا إن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرَکُم وَیُثَبِّت أَقدامَکُم
(محمد، آیه 7) گفتم صادقی معنیاش را هم برایمان بخوان... ای کسانی که ایمان آوردهاید، اگر آیین خدا را یاری کنید، شما را یاری میکند و گامهایتان را استوار میدارد...