از نظر قدمای ما این برهان نظم را جور دیگری هم می شود تقریر کرد - که این را هم توضیح بدهیم و از این مطلب خارج شویم - و آن این است: عرض کردیم چگونه می شود که یک معلول دلیل شود بر اینکه علتش عالم بوده است، شاعر بوده است.گفتیم باید حکایت کند، نشان بدهد که انتخاب و اختیار در آنجا وجود داشته است.علمای امروز روی حساب احتمالات - که در جلسه گذشته آقای مهندس...حساب احتمالات را خوب توضیح دادند - این مطلب را بیان کرده اند، گفته اند که این دلیل می شود بر اینکه فاعل اراده و شعوری داشته باشد.روی اصولی که علمای قدیم بیان می کنند یک جور دیگری می شود این مطلب را ذکر کرد و آن این است: معلول همان طوری که از اصل وجود علت حکایت می کند یعنی حکایت می کند که من علتی دارم، از صفات و خصوصیات علت هم تا حدودی حکایت می کند، یعنی این جور نیست که معلول فقط حکایت کند که من علتی دارم، نه، تا حدودی صفات علت خودش را هم نشان می دهد.مثلا معلول، عظمت علت را نشان می دهد، عظمت معلول دلیل بر عظمت علت است.معلوم است علت کوچک و حقیر و ناتوان و ضعیف نمی تواند معلول عظیم به وجود آورد.یکی از شؤون علت که معلول آیت و جلوه او
صفحه : 93
می شود علم علت است.خود معلول می تواند این صفت را - که صفت علم علت است - از آیینه خودش منعکس کند، نشان بدهد، یعنی علم علت در آیینه وجود معلول منعکس می شود.چطور؟دلیلش هم خیلی واضح است.ما بسیاری از شؤون علتها را از راه معلولها تشخیص می دهیم.خیلی از افراد این جور می گویند: آقا ما تا چیزی را نبینیم قبول نمی کنیم، ما جز به محسوسات به چیز دیگری ایمان نداریم.من حالا یک موضوعی را از مسائلی که در دنیای فلسفه مطرح بوده برایتان طرح می کنم.یک مساله ای را دکارت مطرح کرد و آن مساله این بود: دکارت یک ثنویت خیلی زیادی میان روح و جسم قائل شد، یعنی ایندو را خیلی مباین یکدیگر شناخت.روی اصول فلسفی خودش معتقد شد که روح از مختصات انسان است، روح داشتن مساوی است با عقل داشتن و عقل داشتن مساوی است با ادراکات کلی داشتن و علم داشتن (علم به همین مفهومی که ما امروز می گوییم قوانین کلی عالم را کشف کردن)، اصلا روح مساوی با این است.بعد گفت روح از مختصات انسان است. حیوانات چطور؟ گفت حیوانات روح ندارند، حیوانات ماشینهای بی جانی هستند ولی این قدر این ماشینها دقیق ساخته شده اند که آدمیزادها درباره اینها اشتباه می کنند، خیال می کنند اینها جان دارند.می گفت حیوانات نه لذت را درک می کنند، نه درد را درک می کنند، نه حس دارند، نه بچه می فهمند، نه هیچ چیز دیگر، فقط ماشین[هستند].هیچ فرقی میان این ماشین و یک ماشین فلزی نیست.چیزی که هست، این دقیقتر است.حتی نوشته اند - به نظرم در همین سیر حکمت در اروپا هم باشد - که شاگردهای دکارت در یک دیری بودند، یک سگی آنجا بود، این سگ را اذیت می کردند، گاز می گرفتند، سگ داد می کشید، می گفتند این ماشین چقدر دقیق ساخته شده که وقتی هم گاز می گیری، یک صدا هم می کند که آدم خیال می کند می فهمد!من از شما می پرسم: بشر چه دلیلی دارد بر اینکه حیوان ادراک و احساس دارد؟ادراک و احساس حیوان که برای ما محسوس و مشهود نیست، جز اینکه ما فقط یک آثاری می بینیم، غیر از آن چیز دیگری نیست.
البته این حرف از حرفهای سخیف دنیاست، الآن هم همه ما به این حرف می خندیم.ذره ای تردید نداریم در اینکه حیوان جان دارد، ادراک می کند، درد را حس می کند، لذت را حس می کند، ولی ما چه دلیلی داریم؟غیر از این است که از همین تجلیاتی که در ظاهر می بینیم، در ظاهر وجود این حیوان درک می کنیم، می فهمیم که
صفحه : 94
این مور هم جان دارد، این اسب هم جان دارد، این گوسفند هم جان دارد و درک می کند؟یعنی از اثر و از معلول به شان علت[که]علم این حیوان باشد، درک این حیوان باشد، احساس این حیوان باشد پی می بریم.این خودش نوعی ایمان به غیب است.همین افرادی که می گویند ما جز به محسوسات ایمان نمی آوریم، اگر درست مدرکات خودشان را تحلیل کنند می بینند نیمی از علمها و اطلاعات آنها ایمان به غیب است یعنی ایمان به نهان است.از همین ظاهر و از همین شهادت به اصطلاح، ما به آن غیب ایمان می آوریم.بلکه درباره انسانها هم همین جور است، همین احتمال را ما به چه دلیل می توانیم نفی کنیم که[من]بگویم من خودم خوب می فهمم، خودم چون مستقیم خودم را درک می کنم، علم حضوری دارم، خودم را می دانم که درک می کنم اما از کجا که رفیقم جان داشته باشد؟شاید رفیقم یک ماشین بسیار بسیار دقیقی است بدون اینکه درک کند ولی وقتی من یک حرفی می زنم او یک جوابی همین جوری می دهد.باز هم جز اینکه ما از همین آثار وجودش به این حالت معنوی او و صفت او علم داریم، چیز دیگری در کار نیست.صفات دیگری هم در کار هست: می گوییم فلان کس آدم مهربانی است، فلان کس آدم با ایمانی است، فلان کس آدم خوبی است، فلان کس آدم قسی القلبی است - اینها همه صفات است، شؤون است - اینها را ما از راه همین آثار درک می کنیم.
بنابراین خود معلولهای عالم می توانند صفت علت خودشان را نشان بدهند: عظمت علت را نشان بدهند، علم علت را نشان بدهند.این تعبیری هم که در قرآن کریم آمده است، کلمه «آیات » ، نشانه ها، آیینه ها، همین است، می خواهد بفرماید مخلوقات آیینه پروردگارند، نه فقط آیینه وجودش که خدایی وجود دارد، آیینه صفات پروردگار هم هستند: آیینه حکمت پروردگار، آیینه قدرت پروردگار، آیینه علم پروردگار.
اینجا ضمنا یک بحث دیگری هست و آن این است: ما از نظر کلی بحث کردیم، معنای نظم را گفتیم، دلالت کردن نظم را بر ناظم به آن معنا، بر علم و ادراک ناظم بیان کردیم، و یک مطلب دیگر باقی است که من خیال نمی کنم دیگر در این جلسه لازم باشد طرح کنیم یا آنکه من بخواهم اینجا آن مساله را برای شما طرح کنم و آن اینکه شروع کنیم شواهدی از نظمهایی که در قسمتهای مختلف عالم وجود دارد مخصوصا در عالم جاندارها، اینها را یک یک ذکر کنیم.اولا این[مبحث]آن قدر مفصل است که با سالها
صفحه : 95
بحث هم تمام نمی شود، بعد هم در این زمینه کتابها خیلی زیاد نوشته شده و همه شما این مقدارها اطلاع دارید.بحث در این است که اصلا کیفیت دلالت اینها را ما بیان کنیم که اینها را ما بیان کردیم.همین که کتابهایی را که در این زمینه ها نوشته شده است معرفی کنیم کافی است.کتابهای کوچکی در این زمینه ها نوشته شده است که این کتابها را باید توصیه کرد جوانها مخصوصا بخوانند.یک کتاب در چند سال پیش ترجمه شد به نام راز آفرینش انسان(این را من مکرر توصیه کرده ام)از یک پروفسور آمریکایی به نام کریسین موریسن که کتاب کوچکی هم هست.در کتابهای مختلفی که در این زمینه خوانده ام از جامعترین کتابهایی است که در این زمینه نوشته شده، بسیار کتاب خوبی است.کتاب انسان موجود ناشناخته از الکسیس کارل بسیار بسیار کتاب خوبی است، از کتابهای نافعی است که هم در این زمینه و هم برای مسائل و مطالب دیگر مفید است. کتابهای دیگری کوچک و بزرگ برای عالم حیوانات و غیر اینها نوشته شده که یکی کتاب کوچکی است - یک وقت هم در اصفهان منتشر شده بود - به نام شگفتیهای عالم حیوانات، آن هم کتاب خوبی است.همین کتابهای مدرسه ای و دانشگاهی که راجع به تاریخ طبیعی نوشته اند، راجع به فیزیولوژی نوشته اند، راجع به تشریح نوشته اند، راجع به گیاه شناسی نوشته اند، همه کتابهای مفیدی است.
من در چند سال پیش، از یکی از همین رفقای خودمان شنیده بودم که یک کتابی نوشته شده است به نام «حیات و هدفداری » - یعنی مفهومش این است - که من همان وقت آن طور که تعریف کردند خیلی مایل شدم که این کتاب ترجمه بشود.اخیرا اطلاع پیدا کردیم که این کتاب را ترجمه کرده اند و گویا شرکت انتشار هم تصمیم دارد چاپ کند.بنابراین در این جهت ما فقط به همین مقدار قناعت می کنیم و از این [مساله]دیگر رد می شویم.